دوشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۹۵

المپیک

خدار را هزار بار شکر میکنم که نمایشات " بازیهای" !! الپیک بی خطر ! گذشت وبمبمی منفجر نشد  ، تنها یک بچه بی ادب در یک عروسی درترکیه بمبمی را نفهمیده !! منفجر کرد خودش هم منفجر شد سن اورا از روی خاکسترش  دانستند ونوشتند !!
خدارا شکر که شاهد پیروز ی مملکت ایران سرزمین اسلامی بودیم با چند مدال برنز ونقره وطلای نفتی خریداری شده آنهم در ورزشهای تک نفری وخشن وبی اعتنا !! مانند وزنه برداری تکواندو وکشتی  برنده شدند ، خبری از فوتبال نبود خبری از والیبال  نبود خبری از شنا نبود خبری ا ز ژیمناسیتک نبود خبری از بسکتبال نبود  ، جوایز هم مانند  جوایز "کن" تقدیم  شهدای حرم ویا امام زمان شد چیزی به ایران نرسید !.
خوب تعطیلات ما هم باتمام رسید .
از امروز باید جدی مشغول کار شویم ! ومطالبی درخور خوش آیند خوانندگان پر مهرمان بنویسیم وکاری نکنیم که به تریش قبای اطلس بعضیهیا بربخورد .
اگر کمی درد امانم بدهد ، میل دارم چیزی بنویسم ، کتابهای اشعار گذشتگان روی میزم تلمبار شده اند  ومن گاهی برای تغییر ذائقه ابیاتی از میان آنها انتخاب میکنم وبر سطر وصدر مینشانم ، اما امروز دیگر حوصله پیدا کردن هیچ شعری را ندارم ، هرچه بوده گفته شده ، خوانده شده  بعلاوه امروز مردم آنچنان دچار سرسام ودویدن شده اند روی پله برقی های زندگی که دیگر برای مکث ویا ایستادن وقت ندارند ، همه چیز ضرب العجل شده ، دریک کلمه ، دریک رمز ودریک کلام .وحد اکثر دریک ناسزا !.
دیگر نمیتوان حرف درست وحسابی زد ، دیگر نمیتوان سئوال کرد ، دیگر نمیتوان به راحتی سر ببالین گذاشت بی آتکه صداهای نامانوس ترا بیدار نکنند ،  زندگی امروز دیگر احتیاجی به خلاقیت ندارد ، به هیچ چیز پر فایده وسودمند نخواهد پرداخت ، گویی روی زباله نشسته ایم ،  برای هیچ چیز وهیچکس ارزشی قائل نیستیم ،  درهیچکس آن شایستگی های گذشته دیده نمیشود ،  بنا براین این حقیر سرا پا تقصیر  در موقعیتی نه چندان خوب گرفتارم .
من ارزش لوازم ارایش را نمیدانم ، ارزش اصلاحات جراحی واصلاحات سیاسی ومذهبی را نیز نمیدانم ،  من گویی به عالم دیگر تعلق دارم ،  وبحث وجدل دراین زمینه ها  درحد ووظیفه من نیست . یک شاعر همه ضیافتهای زندگی را می فهمد ودرک میکند اما من از همه ضیافتها گریزانم ،ودرست درهمین جاست  که من به آهنگی که میرود  تا متن اصلی سرودی شود  ومن  میل دارم آنرا تقدیم نمایم   دچار سر درگمی میشوم ، دلمرا به ترنم واداشته ام ، شاید عده ای از انتخاب این جشن خوششان نیاید  ومنظور مرا نفهمند ، ومن مواجهه با فاعل ومفعول بشوم ، ( مثل همیشه )  برای من  عشق یکنوع تقدس است ، مقدس است بیشترا زتمام حرم ها به آن احترام میگذارم ودلسپرده ام ، ودر خوابهایم هدف تجسمی قرار میگیرم که میل دارم به آن بپردازم ،  بخصوص  از ان جهت که  که برداشت من از عشق نوع دیگری است ، کلماترا به ترنم وا میدارم ، به رقص وا میدارم ، وخودم نیز با آنها میرقصم ودر پهنه همین گسترش یک سنفونی ایجاد میکنم ، شاید کسانی آنرا درک نکنند ، بر من خورده بگیرند ، من نغمه سرای عشقم وارکستری دارم به پهنای همه دنیا که در سینه ام جای داده ام ،  نفوذ باین  امر وکلمه مرموز  واقعیت  باید پذیرفته شود ،  مگر آنکه من از روز ازل دچار یک اشتباه عظیم بوده ام ، وبه ضیافت دنیا نرفته ام .، من فرق بین یک نابغه عالم هنر ویا یک نویسنده خوب را میدانم آنرا درک میکنم ومیل دارم دیگران هم بفهمند ، اما از حوصله خیلی ها بیرون است . باید مناسبات دربین باشد تا تو بتوانی به عالم بالا !!! صعود کنی ، ومن همچین مناسباتیرا ندارم ومیلیی م ندارم که داشته باشم ، ( خودم) هستم کافی است .تا فردا 
ثریا / اسپانیا / 22/ 08/ 2016 میلادی .