شنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۵

سی مرغ

ای بی ستاره مرد ،
در آسمان بخت سیاهت نگاه کن ، 
روزی اگر بهار دلت بی شکوفه بود 
اکنون غروب زندگیت بی ستاره است 
ای بی ستاره مرد 
افسوس برتو باد .................:" شادروان نادر نادر پور"

 او مردانه مرد بی آنکه تن به حقارت بدهد ، نه او ونه شادروان فریدون مشیری اشعارشانرا به گند سیاست ودین آلوده نساختند  وهمچنان بی ستاره !!با حد اقل یکی درغربت ودیگر درغربت وطنش جان داد, بی انکه کسی از آنان یادی بکند چرا که درمقابل ظلم وستم ، درمقابل ادیان دروغین ودرمقابل اجنبی ها سر فرود نیاوردند .

این چند روزه به هر صفحه ای که مینگرم علائم  عزاداری است ، برای یک پیر مرد مفنگی یک شیخ عرب درعراق سه روز عطای عمومی اعلام شد اما هفته گذشته یک کامیون سر باز  به درون دره ای افتاد وخدا میداند که بیشتراز پنجاه نفر جوان بیگناه درآن واحد جان باختند اما آب از آبی نجنبید ، یک خبر کوتاه وتمام شد .حال امروز باید برای مردی دیگرجامه هارا سیاه کرد که نه ازخون ماست ، نه خاک ما ونه از تبار ما !!! چون عربهای  تازه که بر وطن ما یورش آورده اند میل دارند این سالار همیشه باقی بماند !! تا سالار دیگری را جایگزین آن کنند.ودکانشان همیشه پر رونق باشد !.

عرق وطن پرستی وملی گرایی دراین این ملت نیست ، گم شده ؛، مرده ، مرده پرستی را بیشتر دوست دارند گریه وزاری ومویه را بیشتر دوست دارند ، جوانان  ونسلی که میتوانستند ایران را بسازند نیمی به دست یاسر به صحرای سینا برده شدند وسپس در کمپهای اشرف ولیبرتی پیر شدند ،  عده ای را به گلوله بستند ، عده ای را بردار مجازات  کشیدند که چرا لب به قلیان زده ای یا دلت هوای بوسه ماهرخی را کرده است . اما ، 

مبلغانشان مانند مبلغان قدیمی کاتولیکها دور دنیا راه افتاده اند خودرا طیب وطاهر کرده وگذشته شانرا یکباره بخاک سپرده اند وحال هرکدام درکسوت پیامبری  راه میرود ، دریغ ودر از اینهمه نافهمی .
مگر مردم انگلستان هفته ای جند بار به کلیسا میروند ویا میرفتند ! امروز سر زمینشان بهشت  برین ووآرزو پروراست  اما این ملت کهنسال هر روز باید راهی کلیسا شودوخانه یشان روی سرشان ویران میشود ، کوچه هارا آب میبرد ، خیابانها تبدیل به جاده ها بزرگ خود روها میشوند  اماآنها هنوز دل به قفس خوش کرده وهر صبح یا عصر خودشان را به کلیسا میرسانند ،  بی آنکه هیچگدام از دردهای عیسای مسیح با خبر باشند  وگفته هایش را بدانند ، آنچهرا که درکتب های چهار گانه آنهم بقلم چند یونانی که ابدا زبان ( آرامی) مسیحیت را نمیدانستند دستوراتی صادر کردند ، وحشتناک ، هیچکس از رنجی که مریم مادر عیسی به هنگام درآغوش کشیدن پیکر خون آلود فرزندش میگریست چیزی نمیداند تنها تصاویرند ، دردهارا احساس نمیکنند . مقدار زیادی تصاویرتخلیلی  به دست مردم میدهند ویا بر درودیوار آویزان میکنند ومردم به پرستش آنها مشغول میشوند ودزد سوم خرشان را میدزد ومیبرد . 

متاسفم  ، واقعا متاسفم ، خدارا شکر که دیگر چیزی از عمر من باقی  نمانده تا نکبت دنیارا ببینیم .  
من به هنگام خطر آگهاهی  میبایم ، ومیدانم کسی درجایی هست که حافظ منست خودمرا باو سپرده ام وبا دستورات او رفتار میکنم یعنی دستورات واوامر یک انسان ، نه یک بازیگر روی صحنه 
امروز نه مرغم ونه  کبوترم ونه سیمرغ کوه قاف ؛ تنها یک انسانم ،  انسانی که میاندیشد وبرای انسانهای در بند واسیر وگرسنه میگرید ،  برای خاک از دست رفته اش میگرید عزای من  درماه بهمن و22 بهمن شروع میشود تا یکهفته سیاه میپوشم  چون درهمان زمان سر زمین من دوباره به دست اعراب افتاد وچپاوول شد این بار اعرابی  مدرسه رفته  ودرسخوانده اما هنوز در کنج غار اصحاف کهف با سگهایشان مکالمه میکنند . 
منهم یک زن بی ستاره ام  که درپایانی عمرم چیزی غیر از مشتی کتاب از من بجای نمیماند . هیچ زرگری برایم النگو نساخت وهیچ نقاشی نقش مرا بر کاغذی تصویر نکرد ، خود تصویر گر خویشم اگر چه دچار هزاران دردروحی وجسمی شوم اندیشه وقلبم را دارم واین مهم است .

هر صبح ، تیغه های تیز آفتاب 
 بوسه مینشانند بر شانه های عریانم 
من سر پیش خاک پای او میگذارم 
 ودر آسمان خیال اورا سجده میکنم 

درآسمان ابری کسی مرا نخواهد دید
غیر از ریزش ذرات سپید ستاره ای
آنچنان در خود میپیچم در میان آسمان گویی
 زکوه ستارگان بیرون میشود سنگواره ی

چون از فراز آسمان نظر میکنم بخاک
بال اندیشه ام پرواز میکند  ، به سوی تو
اشک ها فوران میزنند دردوچشمانم
تا شوری کینه هارا بسوید از دلهای پاک
پایان 
ی25/6/2016 میلادی .