دوشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۹۳

زخم های درونی

بقول صادق هدایت

زخم هایی درون سینه جای دارند که کم کم ترا میخورند ،

زخمهایی که مرهم ندارند ، وقابل باز گو کردن نیستند ، روز گذشته روز مادر در اسپانیا بود ، همه دختران وپسران دست دردست مادران پیر واز کار افتاده شان بسوی رستورانها روان بودند ، در رستورانها جای سوزن انداختن نبود میزها از هفدته قبل رزرو شده بود ( یکنوع بیزنس دیگر ) .

من درانتظار فرزندان بودم ، یکی با سرعت آمد یک جعبه شکلات نیمه خورده را جلویم گذاشت وگفت کار دارم باید بروم وتازه از سفر برگشتم وخسته ام ،

دیگری درخانه اش مشغوف کار خانه داری وبچه داری بود گفت این یک بیزنس است . خوب هپی مادرز دی !!! وبقیه هم با واس آپ روز مادررا تبریک گفتند ، با سومی وهمسرش ومادر شوهرش به رستوران ماهی فروشی رفتیم !.

من درفکر " او" بودم در خانه سالمندان لابد همه بچه ها امروز به دیدن مادراانشان درخانه سالمندان میروند واو چشم به راه بچه هایش میباشد ، بعد از ناهار به دیدنش رفتم ، با آنکه درتمام مدتی که باهم رابطه داشتیم او قدمی برایم برنداشته بود اما من بعنوان یک انسان باو نگاه میکردم بی آنکه ترحم داشته باشم ترحم ، لغت نا جوری است باید گفت محبت وگرمی ، حدثم درست بود ، کسی به دیدارش نرفته بود ، تنها بچه ها از راههای دور باو زنگ زده بودند یکی کلیه درد داشت دیگری سفر بود وسومی در شهری دیگر ، تنها روی صندلی چرخدارش نشسته بود ، لاغر وتکیه مانند چوب خشک ، گاهی چیزهایی بیادش میامد برایم غلو میکرد وگاهی خاموش بود ، باو گفتم :

میدانی چیست ؟ زنده ها ارزشی ندارند بخصوص در حال وهوای من وتوکه دیگر چیزی برایمان نمانده ؛ نه جوانی ونه دارایی آنچنانی که به هوای آن بخودشان زحمت بدهند ومارا تحمل کنند ، اما اگر روزی مردیم ، آنگاه هزاران هزار محا سن عجیب وغریب بما نمسبت میدهند ، عکس مارا قاب میکنند ، کنارش گل میگذارند بی آنکه حتی بدانند تو درکجا مدفون شده ای  در مردن بیشتر ارزش پیدا خواهیم کرد ، چشمان بی فروغش را بمن دوخت وگفت :

این یکی را درست گفتی ، پرسیدم مگر بقیه نا درست بودند؟

گفت لاغر شدی . پیر شدی ؟ گفتم برعکس چاق شده ام ، پیری هم دست خودم بود گذاشتم زمان از روی پیکرم رد شود دیگر خسته ام تا بخواهم با زمانه بجنگم ، پر خسته ام ؛ اما او چشمانش روی هم بود ومن با خودم زمزمه میکردم

رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردم  / آشنای تو دلم بود که به دست تو سپردم .

ثریا ایرانمنش . اسپانیا 5 ماه می 2014 میلادی.

هیچ نظری موجود نیست: