یکشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۹۲

خلقت

نمیدانم این قطعه را کجا خوانده ام : از پرستش سنگ به آینه رسیدیم وخودرا دیدیم وخدارا آفریدیم .

از شب گذشته تا امروز صبح ساعت پنج من به دنبال خدایم تا از او بپرسم " چرا" ؟ وبعد میگویم سئوال زیادی مکن هیچ چون وچرایی نیست .

به زمین چسپیده ام احساس امنیت بیشتری میکنم وبه دنبال ریشه های قدیم ام هستم گویی مرا صدا میکنند نمیدانم درگذ شته چه حیوانی بودم ؟ سگ ؟ یا گربه و یا اسب ، ویا فیل ، ویا ماهی کوچکی بوده ام حتما یک رویا بودم که مرتب بسوی توهمات خیالی پیش میرفتم ، حال محکم به زمین چسپیده ام ازجایم تکان نمیخورم نمیدانم شاید هم یک علف بودم سپس به درختی تبدیل شدم .

امرزو از آنچه پیش روی دارم وآنچه مبینیم در حیرتم شاید در گذشته نیز چنین بوده ومن درخواب وخیال بسر میبردم وبانیروی عشق سبک وسنگین میشدم ، ان روزها درفکر این بودم که چرا زودتر پیر نمیشوم پیری برایم شکوهی داشت وخیال میکردم درآن زمان همه سر به پاهایم میسایند آن روزهای بلند در کنار ارتفاع دیوار روزهارا درنور میدیدم وشبها را زیر پرتو ماه وستارگان وهیچ نمیدانستم سقوط از یک ارتفاع چه دردناک است وانسان تکه تکه میشود ، خورد میشود دیگر نمیتواند دراعماق یک دریاچه آرام زندگی را بشکل ماهی های طلایی ادامه دهد ،

امروز سفره سبزینه خودرا باز کرده ام ولیوانی از باد وکاسه ای از هیچ میان آن نهاده ام ومیدانم که : دراین سرای بیکسی ، کسی به در نمیزند.

ثریا ایرانمنش . اسپانیا. 20/10/2013 میبلادی .

 

هیچ نظری موجود نیست: