چنانچه روزی پیمانه لبریز شود ، آن پیمانه را به دست ( من ) دیگری
میسپارم .
منی که از من زاده شد ، منکه سرگشته وحیرانم در این غر بت سنگین
هنگامیکه این بنا های دروغین فرو ریزد ، من با روح پاک خود ، آنجا
خواهم بود .
دنیای زیبایی ها برای من وما پایان گرفت ، دنیاییکه همه زیبایهایش
عمق د اشتند وحقیقی بودند ویا من اینگونه میپنداشتم .
دنیایی که دردهای من وما ارزش داشت واین درد تا زمانیکه بخواب
ابدی فرو رویم ادامه خواهد داشت .
خون اصیل من یک خیزاب است که نبض یک ملت شریف اما رشد
نیافته در آن موج میزند .
گویی من ، بدون سهم بدنیا آمدم وبرای این حق ولادت ، هیچ شادی
وخوشی برایم نبود .
اشعه های رنگین کمان زندگیم ، خاموش وهیچ زمانی برای پایان
گرفتن رنجهایم کافی نیست .
از نخستین فریادم تا زمان آخر در لحظات عشق انگیز وشبهای
شادمانی جایی برایم نیست .
دنیاییکه در آن بهترین شادیها موج میز د ، سهم من رنجی بود که
درون سینه نهفته داشتم .
زمانیکه این بناها فرو بریزند ، آنگاه من با روح پاک خود به تماشا
خواهم ایستاد.
...........................................................
ثریا / اسپانیا / سه شنبه 25 ژانویه 2010
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر