جمعه، تیر ۱۹، ۱۳۸۸

عبادت بجز مخدمت به .......؟ نیست

یک آشنای قدیمی دارم که کارها وگفتارش خیلی بامزه است ،

او هر سال که به ایران میرود تا حقوق بازنشستگی ا ش را بگیرد یک

چند سالی را از سن واقعیش کم میکند وخوش وخرم برمیگردد !

چند سالی از من بزرگتر بود وبا این وضع فکر کنم تا چند سال دیگر

با این روشی که پیش گرفته همسن دختر بزرگ من خواهد شد ؟ .

فعلا درحال حاضر دوازده سال از من کوچکتر شده وبه تازگی

با یک مرد روحانی ازدواج کرده است ، برایم تعریف میکرد:

»هنگا میگه با حضور سه شاهد با یک حلقه نقره ای به عقد او

در آمدم خیلی خوشحال وسربلند وذوق زده شدم ، اما چشمم که

به قرار داد ازدواج افتاد مردم وزنده شدم «

پرسیدم مگر چه بود ؟ گفت :

اولا هر دقیقه وهرثانیه ودرهر حالی که آقا مرا طلب کنند باید

در خدمت حا ضر باشم ، اجازه ندارم منهم لذت ببرم وتنها

ایشان مرا تمیز وطاهر میسازند ، شب اول عروسی نزدیک

یازده بار ایشان مرا مطهر فرمودند ،  یک شب کلاه سرشان

بود با همان لباس سفید بلند که آنرا بالا میزدند و........

روز دیگر داشتم خانه را تمیز میکردم ، با دستکش پلاستیکی

ویک سطل آب زمین را میشستم ایشان از در وارد شدند ومرا

باهما ن دستکش وجارو غیره دراز به دراز روی زمین خواباندند

مشغول کر دادن بنده شدند ، منهم لبهایم را گاز گرفته ونمیتوانستم

حرفی بزنم بعد هم فرمود ند :

پس از تمیز ی به حمام میروید ، دوش میگیرید وکمی گلاب بخود

میزنید ودر رختخواب بانتظار مینشنید تا من پس از ذکر ودعا به

خدمت شما بیایم !!!.

من بیچاره از روزیکه مجبور شدم رختخوابم را روی زمین پهن کنم

دارم از کمر درد میمیرم  وبه غیرا زگلاب هیچ عطری را اجازه

ندارم مصرف کنم وزمانیکه میخواهم -حرفی بزنم فورا قصه حضرت

فاطمه وفرمایشات حضرت محمدرا درقبال حضر ت علی برایم نقل

میکنند ، بنا براین من خفه میشوم ، درحمام می استند ومرا نظاره

میکنند که مبادا من بخودم دستی _ نامشروع_ بزنم !!!

ایشان زیاد سفر میکنند اما من باید درخانه بطور دائم بمانم وحدیث

کسارا حفظ کنم ،

حال باتفاق به خارج آمدیم واین برنامه دراینجا شکل بدتری را بخود

گرفته ، گمان کنم دیدن زنان عریان وبرنامه های تلویزیون حال ایشان

را هر دقیقه دگر گون میکند ، تنها جاییکه من در مصونیت قراردارم

آشپزخانه است که از نظر ایشان محل طبخ غذا وبرکت الهی است .

دیگر از خستگی وبیخوابی رمق ندارم هفته اول عر وسی نه شب

وهشت روز ما از اطاق بیرون نیامدیم مگر برای رفتن به دستشویی

نه فرصت آب خوردن د اشتم نه غذا ونه دوش گرفتن بعد هم هیچ نباید

حرفی بزنم که ( بوی سکس) بدهد اینکارها از نظر ایشان یک عبادت

است .

گاهی هم منتی سر من میگذارند که :

خداوند چقدر ترا دوست داشت که مرا فرستاد تا جسم وروح ترا از

پلیدی ها پاک کنم وترا طاهر سازم ، ولکن زن جوان وزیباتراز تو زیاد

بود .

باو تبریک گفتم وبرایش آرزوی سعادت و( قدرت ) زیادتری را کردم .

 

هیچ نظری موجود نیست: