میخواهم ، دوباره ویا چند باره ، درآیینه بنگرم
شاید تصویر جوانی ترا ، درپشت آئینه پیداکنم
عکسهای تو زیر غبار گم شدند ودیگر پیوندی
بین ما نبود
آنها را به زباله دانی فراموشی ریختم
تا شاید دراین انزوای خویش
از تو دیگر هراسی نداشته باشم
.........................
میخواهم دوباره به آئینه بنگرم
شاید تصویر جوانی خویش را پیدا کنم
من ترا درمسیر این کوره راه گم کردم
نام ترا نوشتم وبه دست باد دادم
باعطر عشق قدیمی که ، درجامه دانم پنهان
کرده بودم
.......................
دنیا درسوئی دیگر ایستاده است
وباد هیچ قلبی را نمیلرزاند
در آنسوی دریاها ، آسمان پهن تراست
وهیچکس زمین نمیخورد
وهیچ قلبی به زمین نمی افتد
چهره ما ه بزرگتراست
گویی تصویری است از صورت خداوند
کسی نمیتواند روی آنرا بپوشاند
دراین سوی دنیا
زیر این آسمان کوچک وحقیر
تنها مرگ دریک گیاه رشد میکند
من با پیراهن حریر صورتی خود
میخواهم روی یک شاخه
درخت ، مانند شکوفه ، بنشینم
تو پیراهن سفیدت را به خون نورستگان
آلوده ساختی حال چگونه میخواهی ( مرا ) خطاب کنی ؟
گلدان تو، باغچه تو خالی وتهی از گلهای خوشبوست
تو عطر یاس را نشناختی ،
.............
یک روز یکشنبه غمگین !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر