کوما
کجا هستم ؟ این سرو صداها ، ازکجا میاید ؟ آه ... چه بوی بدی
کسی پرسید :
ازکجا آمده ؟
دیگری جواب دان نمیدانم ، آمبولانس اورا آورد ؛ چیزی هم به همراه ندارد
وای !! چرا ! دارم ، کیفم ، کیسه های خرید ! آنها کجا وچطور شدند ؟
شاید طبق قانون جنگل اگر افتادی اول ترا لخت میکنند بعد ترا به طبیب
میسپارند .
گوشهایم میشنیدند ، چشمانم بسته وهمه پیکرم بیحرکت روی یک برانکار
افتاده بودم ؛ دهانم خشک ؛ گلویم بهم چسپیده ؛ میخواستم فریاد بکشم
دستهایم ، آه دستهایم کو ؟ چرا بیحرکتند ، پاهایم ، وای ، نکند سکته
کردم ، نه ! نه! بیاد بیاور اول کجا بودی .
توی خیابان با کیسه های خرید وکیفم که روی شانه ام بود ، ناگهان
صدای زنگ یک کلیسا بلند شد ، اینجا؟ کلیسا ؟ پس مقام روحانیت
همه جا ها راگرفته ، برگشتم ببینم این صدای زنگ از کجاست ، ناگهان
گویی همان زنگ سنگین برنجی بر پشتم فرود آمد ودیگر چیزی
نفهمیدم ! حال از بوی بد ضد عفونی وسرو صدا ورفت وآمد دیگران
میفهمم که درون یک کلنیکم ؛ دونفر بالای سرم ایستادند یکی گفت:
یک خارجی است ! نه نه من خارجی نیستم ! چرا هستم در این سرزمین
همه خارجی هستند ، دیگری گفت از کجا آمده !!
آه چرا نمیتوانم حرف بزنم ، دستی بگونه ام خورد : سینورا ، سنیورا
آیا بیداری !
بلی بیدارم ، اما نمیتوانم چشمانم را باز کنم ، نمیتوانم حرکت کنم کمکم
کنید !
و.. آنها دورشدند ، کلمه خارجی در گوشم بد جوری حرکت میکرد ،
اگر از خودشان بودم الان همه شهر دراینجا جمع شده و دورم را گرفته
بودند ، آهای ... من زنده ام ، بیدارم ، صدایم تنها درگوشهای خودم
میپیچید . بفکر کیفم افتادم ؛ کلید خانه ؛ تلفن ؛ عینک ، لیست خریدم و...
خوشبختانه آدرس خانه ام درکیفم نبود ( که میبایست میبود) چه بسا
الان دزدی درخانه ام نشسته ومشغول جمع آوری چیزهای خوب من است
مرده شور هرچه زنگ است ببرند ؛ همه جارا قبضه کرده اند بنام دین
و........
یا کلیسا ، یا کنیسا ؛ یا مسجد، یا محفل ؛ یا تکیه ؛ یا سنترویا.....
آه ، بچه ها !!! اگر به خانه برگردند من نیستم ، کجا مرا پیدا خواهند کرد
لابد به پلیس خبر میدهند وقبل از همه به سردخانه های بیمارستانها سر
میزندد.
من اینجا هستم ؛ زنده ام ؛ آیا کسی صدای مرا میشنود ؟
من صدای آنها را میشنوم !! یک خارجی است ، توی کوچه افتذاه بود
مست که نبود ؟! نه بابا ، گویا یک اتومبیل باو زده ودر رفته !!!
آه چقدر پشتم درد گرفته زبانم در دهانم چرخید وناگهان فریاد بلندی
کشیدم ؛ همه سرها بسوی من برگشت .
چهارشنبه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر