ثریا ایرانمنش . لب پرچین ، ساکن اسپانیا ،
!
امروز کمی املت درست کردم . بورای ناهار به اطاق نشیمن بردم ناگهان سرم گیج رفت و پایم به مبل گیر کرد نزدیک بود با سر بر زمین بیفتم که خودم را روی میز جلوی کاناپه انداختم غذاییم ریخت بشقاب از وسط دو نیم شد رومیزی ابریشمی
کثیف شد وخوشبختانه هنوز ته قابلمه مقداری املت داشتم با خونسرد ی انرا برداشتم وخونسرد و….نمیدانم چرا ناگهان بیاد. آقای عسگری آشپز مان افتادم مرد میان سالی بود که در باشگاه افسران بازنشسته آشپزی میکرد وهفته سه دفعه بخانه من میامد اگر میهمان داشتم همه کارهایش را میگذاشت وخودشرا بمن میرساند خرید با خودش بود غذاهایش و دست پخت او عالی دسر های که درست میکرد تنها من در هتلهای شیک فرانسه دیده بودم ،
تا اینکه روزی یکی از دوستان که همسر چپی چپی چپی بود بمن زنگ زد وگفت میشود آشپزت را برای. فلان روز برای من بفرستی ؟ من میهمان دارم «شجریان وسایه » هم. جزو میهمانان هستند. به آقای عسگری گفتم. در جوابم کفت بخاطر خودت میروم ،
نیمساعت بعد برگشت هر چه دیگ وقابلمه ودیگر وغیره من داشتم جمع کرد که بپرد. وبمن گفت خانم ؛ این دوست شما تازه به دوران رسیده و همه ظروف را درون ویترین چیده. من با دو قابلمه روحی که نمیتوانم برای او آشپزی کنم کار خودم خراب میشود به هر روی لوازم مورد نیاز را برداشت و برد . نزدیکای غروب دیدم با ظروف برگشته عصبی میکفت اگر بخاطر گل روی تونبود همه چیز را بهم میریختم ومیامدم خواهش میکنم مرا دیگر جایی نفرست اما هزار تومان از اوگرفتم !!!!
گفتم آقای عسگری ،،،،نگذاشت جواب بدهم. گفت نوکر خودت هستم صد سال مفتی هم شده برایت کار میکنم تو با همه اینها فرق داری اما دیگر من هیچ کجا غیر از خانه تو نخواهم رفت ،
ته مانه املت را از روی زمین جمع کردم نمیدانم چرا اشک در چشمانم نشست بیاد آن میز بزرگ که با گلهای باغچه خانه ام تزیین میشد سی و سه درخت رز داشتم. بیاد آقای عسگری افتادم بیاد آن دوست که همسرش در تصادف مرد خودش در المان کور شد. همه مانند یک فیلم بسرعت از جلوی چشمانم رد شدند .
سرم هنوز گیج بود اما بخودم گفتم. مهم نیست بدتراز توهم هستند ، برخیز ،محکم بر خیز . وخاطرات شیرین را و با غذاهای عسکری و شیرازی پلوی مخصوص او مخلوط کن و،،،و،و،و
دیدیم تلویزیون گفت ماریا کارمن همان زنی که با عرضوسکهایش مارا میخنداند شب گذشته فوت شد ،،،،اه اوکه هنوز جوان بود
نه زندگی ابدا معنایی ندارد نمیتوان برایش. معنا ساخت همین قصه های پر غصه خود زندگی هستند
حتما آقای عسگری هم فوت شد روانش شاد وان خانه با بولدزر ویران شد تا بجایش برج بسازند مهم نیست هنوز تختخواابم را دارم وهنوز ملافه هایم خوشبو هستند وهنوز حمامی در کنارم هست ،،،،، فرقی ندارد. درعوض راحتم ، راحت ، بدون میهمانان سر زده بدون دود تریاک وسیگار. ومشروبات چند گانه وخاویار و بدون دیدن چهره میستر جکیل. زندگی مالیات دارد. وگاهی مالیات بسیار بالاست ….،،. پایان یک دلنوشته . جمعه 16/06/2023 میلادی