یکشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۵

Tweeterتویتر

 قابل توجه دوستان ویاران عزیز 
توییتر من بنام پرچین باز شد بعد از این میتوانید از طریی توییتر  با من تصفیه حساب کنید یا ابراز محبت  سپاس از همراهی شما /ثریا  / ایرانمنش ”لب پرچین”

دره بی آفتاب

تو آن بیابان  خشک بی آفتابی
که ما ه درآسمان تو کور است 
تو فریاد پرندگان جفت جورا 
که پر گشودند بسوی آسمان 
به دنبال باران ، نشنیدی

هوا سرداست ، بس ناجوانمردانه سرد است ومن دراین فکرم که ایا در احساسات خود به سوپرمن  غلو نکرده ام ؟ دشمن او روبرویش ایستاده جناب " سروژ" دارد حملات داخلی را پی درپی حمایت میکند برای او از دست دان چند صد میلیون مانند یکی پنی  است او میداند چه میخواهد وچه میکند وتو دررویای کاخ هستی کاخرا درخور نشیمن خود آنزا  تزیین کنی با بانویی که میلی با بودن درکنار ترا ندارد وترس درچشمان کوچک وسر بالای او موج میزند نمایش را آغاز کنی ، تو تنها از امریکا حرف میزنی گویی دنیای دیگری وجود ندارد همه رویای تو امریکاست منهم بودم همین حالت را داشتم اگر سر زمینی داشتم واگر هویتی داشتم رویاهایمرا درهمانجا پرورش میدادم .

نیمه شب است ، درخلوت اطاق سرد من جز من صدای دیگری نیست ، من وصدای دکمه ها وریزش اب بینی واستکان قهوه  ، قلب سیاه ساعت دارد میطپد  ومن دوروز است که غصه دارم ؟ برای کی ؟ برای کسانیکه ابدا  نه آنها را  دیده ونه میشناختم برای یک بنای بزرگی که مرا به دوران کودکیم وجوانیم میبرد حال امروز نیست تبدیل به مشتی خاک وچوب وزباله شد ، به همین راحتی وگوشت وپوستهای آدمهای سوخته درزیر آوار آن که هنوز صدایشان بگوش من میرسد اما بگوش آنهاییکه در آن دیار بلا زده نشسته انده نرسیده است .

یکی با ببرش بازی میکند دیگری یوز پلنک دارد وسومی عقاب وهمه عربان مانند تکه ی گوشت لخم روی یکدیگر افتاده ونئشه از گرد های سفید وتریا ک وحشیش وحال کردن وان تزیینات واین کیفورات با پولهای باد آورده که باید صرف ساختار آن مملکت  شود درجیب نوچه ها وبچه های حرام زاده وحلال زاده جانوران بدین گونه خرج میشود .

ـآن مردک پیر وبیمار بکلی هوش خودرا باخته وباورش شده که خداست خود خدا ویا نایب برحق او ! برایش هیچ چیز غیراز خود وخانواده اش مهم نیست / دوبرش را خوب پاک کرد وخس وخشاشاکرا به دورریخت غیرا ز ملیجک که همه جا با اوست وجاسوسی را که به مقام ریاست دانشگاه آزاد گذارد تا دانشگاه را نیز ببلع
د  .
کم کم صبح میدمد درخلوت سرد اطاق من بجز من کسی نیست ، قلب سیاه ساعت میطپد وعقربه ها را به جلو میبرد دستهایم یخ زده اند قهوه ام سرد شده تمام شب دراندیشه آن وکالتنامه لعنتی بوبدم که را آنرا نخوانده امضا کردم وآیا آن مرد چه جنایتی داشت درحق من انجام میداد ؟ حال کجاست ؟ در گوشه یک دیوار میان آتش وسرما استخوانها پوکش درون یک جعبه پلاستیکی با جانوران کرمها وسوسمارها ومارها همراهند .از او چه بجای ماند ؟ غیر از جند عکس ومقداری خاطرات تلخ .

ومن درفکر آن بنای سرکشیده به آسمانم که هم سن روزگار من بود کمتر به آنجا میرفتم تنها گاهی دررستوران آن در بالاترین نقطه برای خوردن یک سانویج وگردشی میرفتم اصولا کاری به آن پاساژ وآن ساختمان نداشتم اما هنرروز از جلوی آن رد میشدم نا به سر کارم بروم هنوز خیلی جوان بودم . 

بلی آوازه خوان دوره گرد ما میخواند " شهر من شهر دعاست ، همه گنبداش طلاست !!!  حال شهر من شده شهر گداهاشهر با گنبدها وگلدسته ها ، عده ای را غم این نیست که چند انسان بیگناه زیر آن دفن شدند ویا چند صد انسان ما ل وهستی وآینده خودرا از دست دادند ، 
شخصی تویت کرده بود :
من نمیدانم پلاسکو چیست اما با آن همدردم ؟؟؟اما حتما میداند که غسل جنابت چیست وسوره مبارکه ال عمران در چندمین ردیف جای دارد ودر مفاتیح الجنان راجع به سکس چگونه اظهار نظر کرده اند . وعمر لعنتی وشمر چه کسی بوده است کعبه را خوب میشناسد اما ساختمان عظیم پلاسکو نماد شهر وپایتخت خودرا نمیشناسد .

حال سرمان با جناب امیر عباس خان وکتاب قطورش گرم است با چیزهایی که نمیدانیم  راست  یا دروغ واو کیست از کجا آمده هدفش چیست با النگو وزنجیر ونماد کوروش وساعتی که به دست راست بسته است !!  بلی سرمان گرم است وجناب سوپر من با آن لهجه مخصوص خود میخواند " اول امریکا ، دوم امریکا ، سوم امریکا ، وصد البته کازینوای او که هیچگاه بی مشتری نخواهند بود .

نه 1 امیدم برید نا مید شدم اینهم همان کاکای سفید است با دستوراتی که دارد بیخودی ادای سوپر من را درمیاورد مانند انسان لاغر اندامی که کت گشادی بپوشد وبگوید من خیلی چاق هستم .
نه دیگر امیدی به آینده ندارم  .تنها باز بخودم میگویم " این بار هم گول خوردی ! مثل همیشه تنها ظاهر را دیدی . ث
------------------
در خلوت سرد اطاق من کسی نیست 
حتی خیالی ورویایی 
قلب سیاه ساعت میطپید روز نزدیک است 
من فریاد مرغابی جوانی را میشنوم از دوردستها
او بر فراز سرم درپرواز است ، پر گشوده 
به نبال یاران 
او آن ابری که روزی آسمانم را زینت داده بود
او ، اشکی  که بر رخسارم نشسته بود
 او که پنداشتم خورشید است قبل از غروب زندگیم
او که بر خاطرم گرد پریشانی وپشیمانی فشاند 

او که پیشانی صبح بود حال شب تاریک است 
او که ستاره عشق بود حال خاموش است 
او که گهواره  شاخساران زندگی بود
حال هیچ نسیمی اورا تکان نمیدهد
وهیچ هوایی هم دردل من نیست 
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
22/01/2017 میلادی /.

شنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۵

سوپر من !

خوب ! 
سر انجام زیر ابر وباران وبرف وسرما واجتماع مخالفین ومسلمین همیشه درصحنه " سوپرمن " وارد کاخ سفید شد کاخی که قبلا کمی رنگی بود !  قبل از همه میبایست به کلیسا میرفت وغسل میکرد !! درهر حالی که باشی درهر مقامی اول باید باین گروه باج بدهی درغیر اینصورت سروکارت با کرام الکاتیبن است !! ودرست درهمین روز برج پلاسکو  درتهران منفجر شد وعده زیادی بدبخت ومردان إتش نشانی زیر آن خفه شدند سر مردم باید گرم میشد تا به ماهواره ها روی نیاورند ومراسم تحلیف را نبیند وجناب سید علیرضا خان بر منبر با آن لبخند کریهش روضه نخواند وبه وبه وچه چه نگوید هرچه باشد از هر سو انبانه اش پر میشود ، مراسم بسیار زیبایی بود پس از آن مناظره کثیف سکس روی صحنه حال دور رقیب روبه روی هم قرار گرفته بودند یکی برنده دیگری بازنده وهمه روسای قبلی هم حضور داشتند .

از همه جالبتر  امروز صبح دیدن قیافه گویند ( زن) برنامه اخبار بیست وچهار ساعته  تلویزیون اسپانیا دیدنی بود موهارا افشان کرده لبانرا حسابی قلوه ای ساخته با لبخندی که شعاع پیروزی از آن میتابید  ماجرا را  بیان میکرد به همراه تصویر  نکند بتو هم شغلی ارجاع شده درکمیته بین المللی حرمسرا؟ بهر روی من شنبه ها ویکشنبه ها از دیدن اخبار تلویزیون بخاطر چهره این خانم خودرا محروم میسازم انگار همین الان اورا از زیر لحاف بیرون کشید با صدای نتراشیده ونخراشیده وآن چهره آنچنانی اخبار را ( میخواند ) !

بهر روی بما که دیروز خوش گذشت چرا که از این سوپر من طرفداری میکردم دو دخترم یکی سردرد گرفت ودیگری اتومبیل را سوار شد تا بفروشگاه برود ومراسم را نبیند هردو به دست هم نگاه میکنند یکی شوهرش آنارشیت وضد امریکایی ودیگری امریکایی اما خودش میل دارد که فمنیست باشد !! حال دو کتاب تاریخی او یکی زندگی هیلیری ودیگری زندگی همسر کثیفش در کتابخانه اش خاک میخورند ! 

از این جناب مکدونالد  خوشم میاید که بقول  معروف خیلی ببخشید " تخم دارد " حال میگویند او از سیاست چیزی نمیداند مگر آن مانکن نازک اندام  ورنگین پوست از سیاشت چیزی میدانست ؟ تنها یکسال در مقام معاونت فرمانداری یک ایالت  کار کرده از جبهه جناب  " بزژنسکی" برخاسته وجناب سرور همان یهودی بیرحم که روی کشورها قمار میکند هنوز دستش درازا است تا بلکه سوپر منرا بجایی بفرستد ودوباره کاکا ی دیگری بیاید عروسکی که سرنخ به دست اوست اما دختران من اینهارا نمیخوانند آنها چون سوپر من زن باز خوبی بوده است از او بدشان میاید اما .....کاکا تنیس بازی میکرد گلف بازی میکرد با همسرش ورزش میکردند درباغ کاخ گل میکاشتند سوریه داشت درآتش میسوخت  وسیل اسلحه وپول بسوی داعش روان بود وتروریستها هر لحظه جایی را به آتش میکشیدند وایشان مشغول مذاکرات با ( عربستان) !! بودند وحال پدر مبارکشانرا میپرسیدند وآن یکی لکاته اگر میامد جنگ سوم حتمی بود او رحم ندارد تنها بخودش وقدرت میاندیشد نه اینهارا بچه ها بخصوص دخترها نمیدانند .

بگذریم ، شعله های آتش از طبقات منختلف ساختمان قدیمی پلاسکو با دود سفید همراه بود وهر طبقه دچار انفجار میشد پس آتش سوزی نبوده انفحار بوده است به تخم رهبر یکدست ، بهر روری میبایست بگونه ای مردم سرشان گرم شود تا مبادا سوگند ومراسم تحلیف شیطان بزرگ را ببیند !! خودشان بچه شیطان کوچکند وتخم او ....

او نماد یک امریکایی است هرچند خود  واجدادش آلمانی الصل بوده اند اما در امریکا بزرگ شد وتوانست تا حد یک امپراطور اقتصادی بالا برود ومردم بجای آنکه از او درس بگیرند با او دشمنند  او زن باز بود  تنها  زن باز بود اما به دختران یازده ساله تجاوز نمیکرد ویا با زنان ودختران خدمه کاخ نمیخوابید او میداند کدام زن را باید انتخاب کند وبه  رختخوابش ببرد وکدام زن را برای همسری کنار بگذار  همسر اولش بسیار باو کمک کرد والان بچه هایش همه تحصیل کرده  وخوب وکار آمد از آب درآمده اند . همسر دومش تنها دوربین را دوست داشت ( مانند بعضیها) واین سومی اصلا سرشرا بلند  نمیکند  اوخوب میداند کجا باید بنشیند .همسرانش همه اهل کشورهای دوردست ومناطق اطراف قطب شمالند واین یکی آخری که نقش بانوی اول را بازی میکند حتی زبان هم کم بلد است اما خوب بانو تنها کارش این است که لباسهای شیک بپوشد وکنار همسرش بایستدومردم را متوجه خود کند تا سرورش  سر فرصت بیاناتش را اظهار نماید مانند بانوی ما که نگذاشت بفهمیم شاه چی گفت و هم مانند سلف خود علی بابا مبارک تنها نقش بازی میکرد اما نقش را مانند یک آرتیست درجه یک سر نخ را دردست داشت نگذاشت ما بفهمیم که پسر داییش نوکر شوری است ورادیو تلویزون دربست دراختیار اوست واخبار شسته ورفته به دست شاه میرسد ، نگذاشت شاه بفهمد دربیرون چه خبر است مردم را مانند این چهل سال دربیرون سرگرم کرد مانند یک دلقک بسیار خوب روی صحنه  ، حال شیخ علی رضا نوری زاده هم از طبقه حاکمه روی برگردنده با آن لبخند چندش آورش از ساختارهای شاهان پهلوی میگوید مادر فلان تو بودی که عکس شاه را اول از هم درآتش آنداختی ورو به دوربین ایستادی با آن مردک مزلف مسعود بهنود مملکترا بباد دادید حال چطور شد دیگر سیر شدی یا پولی از شیخ عربستان نمیرسد حال دستمال برداشته ای وچکمه های  رضا شاه را پاک میکنی خاک برسرت من هنگامی بتو نگاه میکنم مانند یک شتر بود گندو بنظرم میرسی بو میدهی بوی گند .
واین بود قصه امروز ما پسرم عکس نوه چهارساله ام را درلباس کاراته برایم فرستاد درحالیکه مشتهایش را گره کرده بود هرسه به کلاس کار.اته رفته اند و....
 ویکیشان کمر بند سیاه دارد !!! هورا 
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
21/01/2016 میلادی /و


جمعه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۵

آمریکا آمریکا آمرییکا

مراسم بسیار زیبایی بود  مرایم سوگند رییس جمهور. جدید جناب جان د و نالد ترامپ به هنگام دعای کشیش جناب ریاست قبلی چشمانش را بسته بود حتما داشت دعای آیت الکرسی را میخواند بهر روی هنگامیکه دسته کر امریکا امریکا را خواند باز دچار هیجان وطن پرستی شدم وگریه ام گرفت بیاد دوران کودکی وفیلم پولیانا  افتادم خوب نه از جان لنون خوشبختانه خبری بود نه از باربارا استرایستد  یک خواننده جدید که تازه از. یورو ویژون بیرون  امده آوازی خواند در همین احوال در ایران زیبای !!!! ما  آدمها زیر آوار زنده بگور. شدند یک روز عزای عمومی اعلام شد و درست همان حالت ویرانی وانفجار دوقلو ها بود در این گوشه برف راههارا بسته بود برق بیشتر مناطق قطع شده بود در شمال ایتالیا عده ای در یک هتل زمستانی زیر بهمن مدفون شدند .   

جناب مکدونالد بد موقعی تحلیف انجام دا دی طبیعت فعلا سر به شورش برداشته خدا کند امریکایتو بر گردد به همان  زمانها که ما آرزویش را داشتیم  وخدا کند لاشخوران  وجانوران و کرکسها هم از روی خاک ما پرواز کننند وبه لانه هایشان بر گردند برای سه نسل آذوقه  جمع کرده اند خانه ما خالی شد  بهرروی با این تابلت نمیشود درست نوشت این  چند خط را  هم بیادگار نوشتم  ثریا .
بیستم ژانویه دوهزارو هفده میلادی /اسپانیا 

رفیق...

امیر عباس هویدا 
امیر عباس مسعودی 
امیر عباس مسعودی دوم !
امیرعباس فخر اور

نه ! تعجب نکنید ، چرا این اسم هارا ردیف کردم ، سه نفر از این امیران واقعا انسانهای شریفی بودند وچهارمی را تازه شناختم با چشمانی سبز ، خوش قیافه بلوز آستین کوتاه بازوان سفید وورزشکار  ، جسور ، بقول خودش گستاخ ومتولد ماه ژوییه یا تیرماه ودست آخر نویسنده کتاب جنجال برانگیر " رفیق آیت الله ...." بقول خودش یک تاریخ هفتصد صفحه ای خوب این روزها میشود تاریخ را ضبط کرد ، میتوان عتکس گرفت ومیتوان آنرا مونتاژ کرد میتوان آنرا پاک کرد وغیره وذالک .

او هر هفته یک ویدیو روی یوتیوپ میگذارد در یک کنفرانس مطبوعاتی کاخ سفید شرکت کرده انگلیسی اش  چندان روان نبود با کمک مترجم حرف میزد در زندان بوده پدرش افسر نیروی هوایی بوده ( لابد عموی مرا هم میشناخته) ! خوش قیافه جذاب حراف اما  همیشه گفته اند :
چشمان سبز کمی رذل میباسند  وبه کسانیکه دارای چشمان سبز هستند نباید اعتماد کرد ، کتابش را بطور پی دی اف در معرض عموم گذاشته اما متاسفانه من نتوانستم آنرا دانلود کنم کتابهای دیگری هم نوشته میل داشته  که رییس جمهور شود میل دارد عقاب باشد نه پروانه !! ودست آخر خیال دارد که دریک کلبه در جنگلهای مازندران تنها بنشیند وکتاب بنویسد بطور قطع ویقین باید اهل شمال باشد !

نمیدانم چرا بیاد هوشنگ ابتهاج ومجدالدین میر فخرایی ودخترش  طلیعه افتادم این خانواده  اهل شمال و همه از جاسوسان حرفه ای بودند که یکی برای انگلیس کار میکرد وشعر میگفت دیگری برای روسیه بازهم نقش انگلیس درآنجا ددیده میشد ودختر آقای میر فخرایی هم برای پلیس انگلیس جاسوسی میکرد وایرانیانی که تازه از انقلاب فرار کرده وبی آنکه یک کلمه زبان بلد باشند به چنگ او میافتاد ند خوب حساب بانکی آنهارا داشت شناسنامه آنهاراهم داشت به پلیس اطلاع میداد شغل وکار پیشنیه آنهارا اگر خودی بودند او با آنها رفیق میشد اگر غیر خودی بودند آنهارا به گه میکشید ویک مالیات حسابی هم از آنها گرفته به دولت واربابش میداد نمیدانم زنده است یا مرده چند پسر داشت که هیچ گهی نشدند وهمسرش که سه زن درسه نقطه دنیا داشت مهنس فنی بود وساختمان بزرگ پزشکان را درایران صاحب بود .

بیا د شعر معروف جناب سایه افتادم که چرا زلف بنفشه سرنگون است چرا کاسه لاله پرخون است آنهم درزمانیکه ایشان با آن سبیبلهای از بنا گوش دررفته بهترین  زندگیها را داشتند با همسر ارمنی خود درکافه نادری قهوه ترک وکنیاک مینوشیدند وبرای ارباب استالین کار میکردند.امروز از هیچکدام اینها خبری نیست .

حال نمیدانم این جوان که چه عرض کنم مردی که اینهمه جنجال بپا کرده ودرتمام رسانه ها با او مصاحبه شده هم تلویزونهای ساخت دست جیم الف با این کتاب هفتصد صفحه ای درو دنیا به راه افتاده است وامروز هنم سخت خوشحال است که جناب "مکد ونالد " سوگند خورده به کاخ سفید میروند  آیا واقعا یک انسان راستگو  ست ویا یکی از همان تدادی که خود گفت ؟ مانکن دیروزی کاخ را امروز ترک کرد با گریه  واشگ تمساح درهمین بین ساختمان عظیم پلاسکو مانند برج دوقلوهای امریکا ناگهان فرو ریخت وخدا میداند چندین نفر زیر آوار مانده اند از آتش نشان تا مردم عادی .....
همیشه این مردم عادی  هستند که قربانی میشوند نه طلیعه خانم نه هوشنگ خان ونه جناب امیرخان هیچکدام قربانی نخواهند شد آنها راهشان را میدانند وسوراخ دعارا پیدا کرده اند با نام وطن خودرا به همه میفروشند اما یکنفر که تنها درد وطن داشته ودلش برای این مردم بدبخت میسوخته وفریاد برمیداشته که اول ذهن آنهارا از کثافات وآلودگیها پاک کنید آنگاه از آنها بخواهید که دولت تعیین کنند اما آن یکنفر را زیر درخت انار سر میبرند ودیگری را به دار میکشند میرزا آقاخان کرمانی ومیرزا رضای کرمانی 
رفسنجانی این کار گر کشاور ناگهان میشود امیر کبیر واز قبل بردن وخوردن زمنیها وباغهای زنان بیوه ومردان نادان تا مرز اکبرشاه میرسد که تنها تاج اورا کم داشته است .

نه جانم ، کشورهای خارجی مارا خوب شناخته اند از زمان الکساندر دوم تا بحال از زمان ویکتوریا تا امروز از زمان بیسمارک تا الان از زمان ناپلئون تا بحال همه میدانند که ما چه آسان خرید وفروش میشویم ومیدانند که عرب را باید سیر کرد وایرانی را باید گرسنه نگاه داشت تا بتوان اورا خرید .

تمام شب چهره زیبای جناب امیر عتباس خان جلوی چشمانم بود وحرفهایش را نشخوار میکردم نمیداتم مرا بیاد چه کسی میانداخت اما  ......خدا میداند چیزهایی میگفت که راست بودند چیزهایی را میگفت که ما نمیدانیم وحال خوشحال است که خانه اش را یافته  زیر دو پرچم ویک مدال کوروش وجنبس سبز وفدراسیون جوانان دارد کار میکند ، حقوق ؟ نه حقوق ندارد؟! از جایی پول نمیگرد مانند دیگران صلیب سرخ باو پول میدهد ؟! بقول خودش دویست وپنجاه هزار مامور امنیتی در دور دنیا با پول اداره امنیت کشور ایران دارند برای جمهوریشان خبر چینی میکنند ویا اگر لازم شد آنهارا مانند فریدون فرخزاد چند تکه میکنند .....

نه به هیچ ایرانی نمیتوان اعتماد کرد حتی به پدر ومادرت ، این درخون ماست دروغگویی ، دورنگی ، ریاکاری ،وفریب دادن دیگران برایمان یک افتخار است اگر کسی مانند ما ساده بود باو خواهند گفت :

فلانی را ولش کن ، خر است ، دیوانه است وبقول کردها ،شیته !!!  اما خودش میداند که یک انسان است  همان آیینه یک رو صاف وپاک مانند آبهای زلال سرچشمه اش که امروز خشک شد.ث

خداوند این دل دیوانه را با تیغی دوسر پاره کرد 
خداوند  رهاییش داد ، آنرا طلسم نکرد 
این دل با اشک و خون آهسته روان شد 
از تیغه سرد ، از جهنم سوزان ، 
نشست بر پیشانی کوهساران  با صبحی درخشان
نشست تا اشکی بشوید از دیده ای 
نشست تا برگیزد از خاطری گرد اندوهی 

دلم سرگردان در آبهای نیلگون چون ماهی دریا بود
سرداب سیاه سینه ها از او جدا بود 
چون راه پنهانی گنج قارون بود 
دل را صدا کردم ، اما پرخون بود 
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا .
20/01/2017 میلادی /.

روز تاریخی تحلیف جناب مکدونالد ترامپ ! در آنسوی قاره .


پنجشنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۵

طعم سیب کال

بر در میکیده رندان قلندر باشند 
که ستانند جان ودهند افسر شاهی
خشت زیر سر وبرتارک هفت اختر پای
دست قدرت  نگر و منصب صاحب جاهی ........."حافظ"

فلینا تلفن کرد از لندن ، 
هان ؟ آنجا چه خبر ؟ دلم تنگ شده ؟! گفتم همان که بوده وهست وخواهد بود ، گفت دلم برای سکوت آنجا برای تنها بودن درآنجا تنگ شده اینجا دیگر آن نیست که بود هشت هفته دیگر باید دردانشگاه باشم وسپس تزم را بنویسم اما چندن خوشحال نیستم با زن دایی کهنسالم ونوه اش که هرساعت با پسری راه میرود ! 
گفتم :
اینجا همان هست که بوده همان سکوت ، هما خرخرکشیدن صندلیهای رستوران ، همان بوق اتومبیل های شبانه وهمان روزهای شلوغ وشبهای سکوت خانه ات هم هنوز به اجاره نرفته .......

برمیگردم ، خوب برگرد ، تو هم مانند من خانه گم کرده ای ، توهم مانند من بیقراری وبه دنبال آشیانه ای ، برگرد پس از مدتی باز هوای لندن بسرت میزند ومیخواهی برگردی ومرتب غر میزنی که مردم اینجا نربیت ندارند شعور ندارند وغیره ......
تو نمیدانی که مردم سر زمینهای دیگر چگونه اند ، سرزمینهایی مانند کشورهای خاور میانه گویی آنهارا  با سه کله یا چهار کله روی یک بدن ساخته اند ، تو به هر آدمی که برخورد میکنی نمیدانی کدام رویش را که بتو نشان داده روی واقعی اوست دردین آنها دروغگویی مرامست وگناهی ندارد اگرچه به روح وجان دیگری صدمه برساند . تو هنوز با مردم دنیا زیاد آشنا نشده ای خیال میکنی دنیا بین لندن واینجاست بین گالیسیا ولندن . 
اینجان مردمش مهربانند وهنوز هستند کسانی که به ایمانشان چسپیده اند وبخاطر آن راه راست را میروند هنوز هستند مردمانی که میگویند عیسی بخاطر ما جانش را داد تا ما انسانهای خوبی باشیم یا حد اقل انسان باشیم ، نه گوسفند ونه میمون .نه هنوز گاهی میتوان مهربانی را درمیان انها یافت .

بلی عیسی جانش را داد اگر این افسانه درست باشد موسی هم دستوراترا ازخداوند گرفت که با شعله های آتش روی سنگ نوشته شد ! اما آیا همه آنها وهمه این افسانه ها حقیقت دارند ؟ واگر داشته یا دارند چرا پیروانشان اینچنین از آب درآمده اند تکلیف مسلمانان روشن است پیامبرشان گفته بکشید وببرید وبخورید نامش راهم غنیمت گذاشته اند غنیمت جنگی ومرتب جنگ کنید حال قوم بنی اسراییل از ترس جانش یک موشک از جو هم برون  فرستاده تا جلوی موشکهای هوایی دیگرانرا بگیرد تا جلوی حمله هارا بگیرد ، وهیچکس نیست بپرسد اینهمه جنگ برای چییست ، اینهمه دشمنی برای کدام هدف است ؟  وهمه هم از همان ادیان شیطانی ابراهیمی وسامی سر چشمه گرفته است ، کدام خداوند درکدام جلسه ودرکدام زمان  نشست وبرای سر زمینها پیامبر انتخاب کرد مگر انسانهای  اولیه وغار نشین یا مردمی که درآنسوی سر زمینها ی ناشناخته زندگی میکنند میدانند پیامبر کیست وچیست ؟ مگر آنکه میسونرهای مذهبی بروند وبرای بردگی آنهارا به دین وایمان  خود ودار کنند حتی بقیمت گرفتن جانشان  با فرستادن ترس درمیان دلها ومغزشان وشعورشان .

در فضای مجازی دوستانی ! پیدا کرده ام  درظاهر امر همه تحصیل کرده دارای دکترای روانکاوی ، دکترای داخلی دکترای فلان وبهمان همه خوشبختانه دکترا ومهندسی را یدک میکشند هم بانوان وهم آقایان واما ،،، اگر شعری بنویسی که درآن خبری از می ومطرب وعشق باشد عشق مجازی به فرد دیگری وای بحالت ، اما اگر شعری بنویسی که مثلا درآن از حکمت وعشق مجازی نظیر عشق مولانا به شمس!! باشد جایت درآن بالابالهاست  ، اشعار سیاسی ممنوع است توهین به مقدسات ممنوع است حرف زدن از ساز وموسیقی ممنوع است تنها باید یک عشق داشته باشی آنها به خدا وپیامبرش وبس ....

حال منکه شهره شهرم به عشق ورزیدن نمیدانم چگونه با این جماعت کنار بیایم .واز چه بگویم تنها شاعران ماقبل تاریخ را باید پیداکنم مانند طبری ، طالب آملی وغیره ویک شعر متین وشسته ورفته دردستورکار قرار دهم .

خیام مطرود است ، حافظ مطرود است ، فروغ حرام است ، سیمین بهبهانی مطرود است ، پروین اعتصامی ؟ برای درس درکلاسهای ابتدایی خوب است تنها مولانا وشیخ سعدی بهترینها هستند و اما درپیش چشم من همه یکسانند  آنها نمیدانند که من چگونه مانند شمع دردرون خود سوختم وحال که آزاد شده ام میل دارم آنچرا که میخواهم بنویسم باز سد جلویم را گرفته است غلامان قمه به دست آماده اند تا سر از تنم جدا کنند ویا طناب داررا بدهند تا من ببوسم  ؛ انها نمیدانند که من چگونه از لابلای توده  تاریکی خودرا به نور رسانیدم وندانستند که چگونه دستی نیمه شب دربستر من غلطید  وپنجه هایش را درقلبم فرو برد  وآنجنان فشرد تا قلبم از کارا ایستاد وسپس آنرا باخود برد در سپیده دم که خورشید بر روی من تابید من مرده ای بیش نبودم .
آنها نمیدانند که این دست گرم ونوازش دهنده عشق بود  من هنوز منقارم به نوک خاک نخورده بود وهنوز طعم گس سیب کال را نچشیده بودم ودرآرزوی صبح نشسته واو چون نوری  بر آرزوهایم تابید ، او رقت ومرا برجای نهاد . نه آنها نمیدانند چون طعم عشق را نچشیده اند ،  شراب عشق را ننوشیده اند .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
19/01/2017 میلادی/.