دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۵

ایمان

 

خانم ....... با چند کیسه خرید خسته و درمانده از راه رسید و از من پرسید:

میدانی یورو چند شده ؟!  گفتم با چه معیاری؟

گفت با پول خودمان.

گفتم  من با پول خودمان کاری ندارم. من اینجا هستم وبا پول اینجا سرو کاردارم!

گفت میدانی که دلار چقدر رفته پایین؟

گفتم نه منکه دلار ندارم!

گفت تو هنوز هم عوض نشدی همان که بودی هستی!

 

گفتم: برای چه باید عوض شوم ؟ تو کارت خرید وفروش بنجل است ورفت وآمد بین این سرزمین و آن شهر. من کارم از نوع دیگری است.  بعلاوه من هیچگاه دنبال پول نرفتم، چرا که اراده خودم و روح انسانیم  بمن اجازه نمیدهد که دنبال مسایلی از این قبیل بروم  آنها در نظر من بسیارحقیرند.  من نمونه یک انسان کامل وبا فضیلت نیستم و ادعایی هم در این مورد ندارم اما روحم را نیز مانند تو دچار شکنجه نمیکنم.  اینطور چشمایت را برای من گرد نکن!  من همه آنچه را که دارم نمیخواهم از دست بدهم و در عوض مالک چیزی بشوم که ابدا به آن علاقه ندارم.

 

من صاحب اراده خود هستم  و تنها به یک چیز ارج میگذارم  و آنهم قدرت اسرار آمیزی است که من به آن متصل هستم و مرا به زندگی دعوت کرده است من این نیرو را با هیچ قیمتی عوض نخواهم کرد.

 

آنهاییکه دنبا ل پول وقدرت میباشند بی ایمانند! بلی! بی ایمان هستند؛ آنها به نیروی زندگی بخش درونشان ایمان واعتقاد کامل ندارند. چیزی در وجودشان نیست و باید پول ومال و قدرت را جانشین آن منبع خالی کنند.

 

انسان زمانی که به خودش اطمینان دارد تنها چیزیکه میخواهد این است که آن نیرو را حفظ کند  ومن آزادی خصوصی روحم را بیشتر دوست دارم نا که آنرا به معرض فروش بگذارم.

 

استفاده از پول وثروت شاید خیلی خوش آیند باشد اما هرگز برا ی من یک امرضروری نبوده و به همین دلیل هم کمتر به دنبال جمع آوری مال بوده ام.

 

حال تو برو به دنبال خرید و فروش آنچه که میل داری و سجاده ات را پهن کن و دعا کن که هرروز برایت از آسمان پول ببارد.

 

دوشنبه

انسان بزرگ!

 

انسان های بزرگ امروز! بزرگیشان به ارقام بزرگ بانکی و اتومبیلهای بزرگ، خانه های بزرگ و زندگی بزرگ و.... تهی مانند خودشان شکل گرفته است.

 

پرومته ها همه مصنوعی هستند و اگر کاری بزرگ انجام میدهند برای یک پاداش بزرگتر است.

 

تا وقتیکه چیزی دارم همه بخودشان اجازه میدهند که آن چیز را از من بگیرند وهنگامیکه چیزی کم داشتم ؛ آنها دیگر مرا نمیشناسند !!!.

 

روزی میخواستم  گریبان سرنوشت را بگیرم و به او بگویم که تو نمیتوانی به یکباره مرا به زانو دربیاوری.  امروز سرنوشت ومن رودر رو هستیم و آغاز جنگی جدید .

 

 

یک سینه سخن بر لب خاموش نشاندیم

یک ناله به کام دل غمگین نکشیدیم

دادیم جوانی و گرفتیم غم و درد

این بود متاعی  که چنین نقد خریدیم .

 

م . صبوری

 

یکشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۵

طب الفکلی
 
به شوهرم گفتم  " از آنجائیکه حافظه تو خوب است هرچه را که آ زمایش میکنم تو  یا درحافظه ات نگاهدار ویا بنویس؛ تا روزیکه من خواستم داستان (الطب والفکلی) بنویسم تو بتوانی بمن کمک کنی!"
 
 گفت " زن حیا کن! عیب است؛  این کارها خوب  نیست. حالا چرا تو بند کردی به آدمها  و آنها  را میخواهی  به آزمایشگاهت ببری؟ خوب اقلا برو روی گیاها ن ،  روی حیوانات وچیزهای دیگری آزمایش کن . اقلا چیزی هم یاد میگیری!"
 
 گفتم " بیچاره گیاهان، آنها بهترین و نازنین ترین دوستان انسان هستند و ما آنهارا میسوزانیم و از بین میبریم. حیوانا ت هم همینطور. بیگناهان را میکشیم ومیخوریم، ووحشی ها راهم شکارمیکنیم واز بین میبریم. درحالیکه باما چندان کاری ندارندمثلا شیر را نگاه کن؛
اگر گرسنه شد میرود شکاری میگیرد. خودش زنش وبچه هایش میخورند سیر که شدند میروند گوشه ای میخوابند وبقیه را میگذارند برای حیوانات حقیرتری مثل روباه و شغال ویا کرکسحیوانا ت خیلی کم یکدیگررا بی دلیل پاره میکننداما ما که مثلاً اشرف مخلوقات هستیم داریم یکدیگر را تکه تکه میکنیم؛ گاهی هم اگر هوس بکنیم گوشت یکدیگر را میخوریم!
 
"اول  از خود تو شروع میکنم: بیاد بیاور که درجوانی چه آتشها سوزاندی ؟ چند زن ودختر را بدبخت کردی ودل آنها را شکستی؟ یادت رفته سکرتر خودت شب عروسیش چه اشکی میریخت
وترا میبوسید؟ یادت رفته یکی دیگر از سکرترهایت بخاطر بدنامی استعفا داد و رفت؟ یادت رفته چه بلا ها به سر خود من آوردی ؟ حالا پیر شدی و میگویی برم روی گیاهان آزمایش کنم؟  تا بحال کدام گلدان گل را دیدی که از آن طر ف اطاق بپرد باین طرف اطاق و به گل دیگری  تجاوز کند؟ یا کدام درخت را دیدی که به یک درخت دیگری حمله کند؟ یا کدام حیوان را دیده ای که برود همجنس خودش را پاره کند؟  نه ! من باید اول این جنس دوپا را خوب آزمایش کنم تا ببینم چقدر آن شکم جا دارد ؟  تو فقط یاددشت کن، دیگر کارت نباشه."
 
اوساکت نشست ویک قلم کاغذ به دست گرفت ومشغول یا دداشت شد .

ماجرای نفت

 

ملی شدن نفت (بولیوی) زیر نظر آ قای ریس جمهور ( ایوو مورالس) باعث شد که بیاد این متن بیفتم.

 

ادواردو گاله آنو، متفکر ونویسنده و روزنامه نگار اوروگوئه ائی در کتاب خود بنام (رگهای گشودۀ آمریکای لاتین)، اینگونه توضیح میدهد:

 

خواهران نفتی به صورت کارتلهای شماره یک جهان به طور جاری پادشاه و رئیس جمهور می آورند و میبرند: توطئه های پشت پرده و یا کودتا های آشکار و یا انقلابهای خونین ترتیب میدهند.  برای اینکار همیشه تعداد کافی ژنرال / سیاستمدار /  روشنفکر /  جیمز باند / در انبارذخیره خود موجود دارند .

 

آنها صرفا به اقتضای منافع خود تصمیم به جنگ ویا صلح میگیرند؛ انقلاب ویا کودتا میکنند و مشروعیت این تصمیم را نیز به همه زبانهای این جهان توصیه میکنند زیرا دستگاههای عظیم ارتباط جمعی دنیا با تمام زبانهای روی زمین عملا در اختیار آنهاست.

 

نیروی محرک همه این کودتاها و ترور ها و انقلابها (نفت) است.  به همیت جهت تاریخ وسرنوشت کشورهایی که صا حب این ماده قدیمی هستند همیشه لعنت شده است.

 

پنجشنبه

 

 

قلم در دست دشمن

از آقای سایروس ونس وزیر وقت امورخارج آمریکا پرسیدند:

آیا واقعا آقای ویلیام سالیوان برای ماموریت خود در ایران صلاحیت دارد؟

 

ونس جواب داد:

 

بلی ! این سالیوان آدم خوبی است و قبلا هم در مناطق خطرناک دیگری مانند فیلیپین و لائوس مأموریت داشته است.

 

والتر ماندیل اضافه کرد: و البته همه را به روز سیاه نشانده است.

 

از کتاب (برژینسکی)

 

 

که ای نیک بخت نه این شکل منست

 

ولیکن قلم در دست دشمن است

 

سعدی

آواره

یک حقوق دان فلسطینی ساکن اردن (هاشمی) میگفت که
:  من مانند پدرم و مانند پدر بزرگم در (حیفا) به دنیا آمدم وحالا آدمی بیوطن هستم!

خانم گلدا مایر در روسیه به دنیا آمده بود ودر آمریکا تحصیل کرد و بعد ها
نخست وزیر کشور من شد.  من وقتی که در رشتۀ حقوق در دانشگاه کمبریج انگلستان تحصیل میکردم یک همکلاسی داشتم  باسم (آبا ابان) که در آفریقای جنوبی به دنیا آمده بود و سپس در کشور من وزیر امور خارجه شد!

 

و امروز من آواره ای بیوطن هستم که در اردن بسر میبرم.

چهارشنبه



حماقت های فتحعلی خان قا جار

ناپلئون بناپارت روزی نامه ای به شاه قاجار نوشت و طی یک خوش آمد گویی باو گفت:


زمانیکه کشور شما دارای پادشاهی بنام (کوروش) بود و یک امپراطوری عظیم داشت که سرمشق تمام جهان متمدن بود و دنیا سازمان ارتش خود را مدیون او میداند
وقتی که ما یا در غارها بسر میبردیم و یا در بالای درختان زندگی میکردیم.


شاه فورا
ً به صدر اعظم نوشت: ما با این دستخط و با دست مبارک ! دستور میدهیم
که بروید و ببینید که این کوروش چه کسی است و کجا حکومت میکند ؟!!

این سند ودستخط مبارک همایونی هنوز در موزه وزارت امور خارجه فرانسه موجود
است.

همان روز