سه‌شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۸

ادب از که آموختی ؟

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" !
اسپانیا .
-------------------------
 آن ره که من آمدم کدامست 
تا باز روم  کار خامست 
اندر شهر همه اگر کسی هست 
والله که اشارتی تمام است 
شمس تبریز

شب گذشته کلیپی دیدم که تازه روی  صفحه موبایلم پدیدار شده بود زیر نام " شیر وخورشید "  اول توجهی نکردم اما دیدم ادامه دار مانند یک روبان  سرازیر شد  ! آنرا بازکردم  تنها صدا بودمردی  که کمی لهجه شمالی داشت  حال نیمه  کاره بود ؟  نمیدانم داشت از کتابهایش که گم شده اند حرف میزد وسپس از مبارزاتی که در پیش روی داشتند !  شروع خوبی بود اما دراواسط گفته ها ناگهان از پایین تنه اش کمک گرفت ومانند همه هموطنان آنرا حواله  همه خانواده ها کرد کسی را قبول نداشت ؟ نیمه کاره آنرا بستم وبه صدای کودکی گوش دادم که در سوگ پدر ومادرش در چهلمین روز درگذشت آنها  بدون آنکه ا ز روی نوشته ای بخواند با کلمات شیرین وصاف بدون غلط بدون لحظه انگلیسی  حرف میزد گاهی بغضش را فرو میداد وزمانی اشکهایش را پاک میکرد ودوباره ادامه میداد  البته گفته هایش ا فورا چند هیپی  دستمایه خود کرده وموسیقی ساختند ؟!  پسرکی بود در سن ده یا دوازده سال  چه زیبا حرف زد چه قدرتی درصدا وگفته های او بود اشک را درچشمانم نشاند . 
با خود فکر میکردم که این آقایان که همه اقتدار وقدرتشان درهمان دم میان پاهایشان هست میخواهند ایرانرا نجات بخشند  حتما ایشان هم از نوع معصومه وامید وبقیه صادراتی ها بودند !  دیدم که ایران ما چقدر تنها مانده است ! دید م سر زمین من وزادگاهم چقدر بیکس شده است  از بالا روسیه دارد اورا لگد میکند واز پایین چین وعربها ودروسط ملاهای خونخوار به همراه  گروه بسیجیها دارند مردم بیگناهرا میکشند جسدها درون سد ها ودریاچه ها یا درگورهای گمنام  صد ها هزار جوان بیگناه  به دست یک دیوانه  زنجیزی وبیمار روانی دارند از بین میروند وبجایش این اقایان بر شیر وخوشیدد ماهم .... بعله !

و....گریستم  گریستنی بی امان برای مادر میهن که  مرا در دامن خود پرورانده بود با حکم ادب واخلاق وشیوه راه رفتن واموختن ویاری دادن ....آه ...که چقدر تنهامانده ای وتا چه حد زخم برداشته ای چه کسی مرهم بر آن زخمهای تو خواهد گداشت  همه دست به علم دارند ! ودیگر چشم من به راه تو نیست وخورشید ترا نخواهم دیدتنها برف زمستانی بر تارک تو خواهد نشست چشمان زیبای تو  لبریز ازاشک است وخون از پروردن این فرزندان نابخرد وگنه کار .
من اشکهایم قدیمی اند وعشقی کهن درسینه دارم من از قبیله این گنه کاران نیستم به دورم  نوری درسینه دارم وعشقی پایان ناپذیر .

وشما ای مردان  زن نما اندک مدتی بیش نمانده  تنها فرصتی میان زادن ومردن وفریاد وحشت در میان خون وجسد های روی زمین خندیدن شما روزی به گریه مبدل خواهد شد من در جشن بهاران یادگار مادر شرکت خواهم کرد وبر شما لعنت خواهم فرستاد  که بدینگونه بخون جوانان ما دست دراز کرده اید واز خون آنها  برای جاودانی خویش مینوشید  رهبر هر صبح باید درکنار خاویار خود لیوانی خون تازه جوانانرا بنوشد تا زنده بماند  افسانه نیست قصه نیست حقیقت است .همان  ضحاک مار دوش  اقسانه ها دوباره زنده شد وبر تارک تاریخ سر زمین بی پناه ما !و دیگر کاوه آهنگری نیست آهنگران مبدل به پلاستیک شده اند  وبا قلم وچکش پلاستیکی نمیتوان مارهارا خفه وضحاکرا ازپای درآورد .
حال ما دراقلیم بی تاریخ زمان ایستاده ایم به حکم رهبری تاریخ نیز تغییر خواهد کرد ومن ؟ من درایستگاه غربت ابدیم بخاک خواهم رفت .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش .  18 قوریه 2020 میلادی  برابر با 29 بهمن ماه 2578 شاهنشاهی !