جمعه، آذر ۰۳، ۱۳۹۶

این نشد آن

خوب  ظاهرا در دستگاه کامپیوتر من اشکالاتی  پیش آمده وهنگامیکه به ته انبار آن رفتم دیدم که صفحه ای  با یک عکس قلابی زیر. نام من آنجا مشغول کپی کردن است  مهم نیست من مینویسم وبه دست باد  میدهم اما در جایی هم مسئولم  وباید حفظ حرمت وشخصیت  طرفین را داشته باشم  آنکه کپی میکند ودر بازار. . بنام خودش صفحه ای میفروشد  لابد گرسنه ای است بیکار ویا مامور  ومعذور.   برای من فرقی ندارد کی هست وکجا زندگی میکند  من کار خودم را میکنم جایی باید پرده دری میکنم ودر جایی باید جواب گنده لاتهای ویلان   دور دنیا را بدهم  گرسنه اند  نه گرسنه نان  گرسنه شهرت وشهوت  بنا بر این ساکت نمی نشینم  در گذشته با انسانهای شریفی سر وکار داشتم  با انسانهایی که نه تنها درس ومکتب را تمام کرده بلکه درس انسانیت را نیز بخوبی آموخته بودند از تربیت درستی بر خوردار بودند مانند علف هرزه در هر باغجه های سبز نشده بودند والزاما چون مردانگی داشتند آنرا برای ما خرج نمیکردند بما زنان احترام میگذاشتند  در مجامع ومیهمانیها دست ما را میبوسیدند در برابر هر حرکتی واکنشی خشن نشان نمیدادند مگر. آن شهرستانی های  تازه به شهر آمده قبا  وعبارا با لباسهای مزون ها عوض کرده بودند اما شعورشان همچنان زیر کلاه نمدیشان باقی نانده بود  بسته ومحکم  میترسیدند یک گام به جلو بردارند  استخاره میکردند در اینجا بود که انسان بقول معروف جوش میاورد  !خوب برگرد به همان  تپه وماهور روی زمین بنشین وبا پنجه های کثیف وآلوده ات لقمه را درهان بگذار نه اینکه سر میز بنشیتی وندانی  با کدام کارد باید پنیر را برید یا ماهی را دو نیم کرد ما سرمان باین حرفها گرم بود  وایران میرفت تا قهرمان بسازد  آنهم زمانی که دنیا قهرمانان را فراموش کرده بود !!! البته نه در. ولایت خودمان  بلکه درخارج با دقیقه ای پانصد  دلار این قهرمان ایرانی  از میان زنان تیره روز وتو سری خورده برخاست ومانند خورشید درحمام  همه جا درخشید وما تماشاچی بودیم  همین  . 
تا برنامه دیگر
”لبپرچین”  ثریا ایرانمنش ساکن  اسپانیا