شنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۹۶

پرنده خوش الحان

چشم فروبسته اگر وا کنی  
درتو بود ، هرچه تمنا کنی 

چشم فروبسته ناگهان با یک هورا وهیجان وبوق اتومبیلها از هم گشوده شد .وسپس یک ارامش وسکوت بر همه جا سایه انداخت حال درانتظارم ( فوتبال ) تمام شود  رستوران  آنسوی خیابان که همه پیاده روهارا اشغال کرده صندلیهایش را بسوی پیاده رو بکشد وبه درون  ببرد وسپس سوار موتور خود شده با صد ای وحشتناکی راه بیفتد  ، شاید آنموقع بتوانم درب هارا کمی باز کنم تا هوا عوض شد وبخوابم .
خواب نیست واین رستوران گویا یا خوب باج میدهد ویا گردنش کلفت است غذایی درآن یبده نمیشود جز چند عکس سیب زمینی وچند تکه پیترا اما  اربابانش متعلق به آنسوی جزیره میباند وتکلیفشان روشن است بنا براین باید هر غلطی که میکنند ما سکوت کنیم .
ایکاش بلیطم را به ماه آینده میانداختم وهرچه زودتر میرفتم توان این گرمارا ندارم تمام روز بیهوده داشتم عرق میریختم وبستنی میخوردم !!!  
بیادم آمد سال گذشته درلندن جناب سفیر اسبق مرا به شام دریک چلو کباب دعوت فرمودند !! ومن تصادفا آن روز ناهارم را درهمان چلو کبابی خورده بودم  یک تکه مرغ یخ کره با برنج شفته یخ کرده با یک لیمو جلویم گذاشت ، به اطرافم که نگاه کردم دیدم همه ( خودی ) هستند یعنی مسلمان !! پوشیده ومن با یک پیراهن آسیین کوتاه  درمیان آنهمه جمعیت پوشیده جلوه کرده وخشم اعرابی را بر انگیخته بودم !!!  ساعت هشت شب جناب سفیر اسبق مرا به هما ن رستوران بردند ناگهان چهره گارسن ها وصاحبان رستوران عوض شد تا کمر خم شدند نگاهی بمن وجناب سفیر انداختند وسپس یک دیس بزرگ باقلا  پلو با گوشت برده ترشی سبزیجات ومن گفتم اشتهای چندانی ندارم اما یک تکه مرغ میخورم با نان ، جناب سفر فرمودند که خر شما شام کامل را بگیرید هر چه را نخوردید من به خانه خواهم برد شام کامل یک دیس بزرگ با چند سیخ جوجه کباب سرخ شده سبزیجات وغیره جلوی من سبز شد وابدا با ناهار ظهرم  قابل مقایسه نبود ، صاحب رستوران مرتب کمر خم میکرد ومیپرسید چیز دیگری لازم ندارید ؟ 
ظاهر آوازی از یک خواننده مرد دررستوران پخش میشد که من نمیدانستم چه کسی است اما آهنگرا یدانستم متعلق به مرحوم " خرم" میباشد هرچه پرسیدم ایم چه کسی است جوابی بمن داده نشد وحال شب یک سی دی جلوی من گذاشتند مردی با ریش مرتب بنام دکتر فلان داشت آهنگهای قدیمی را میخواند .
آقای سفیر اسبق که حال کارشان معلمی واداره یک آژانس هنری وغیره بود وهمه چیز درآن آژانس پیدا میشد ، صاحب رستوران را صدا زدند وگفتند که : 
من فردا ناهار با چند نفر از بزرگان کانون توحید باینجا میایم میدانی که غذا چیست ؟ همه چیز مرتب باشد ویک میز هشت نفره هم برایمان رزرو کن ، باز صاحب رستوران تاکمر خم شد وگفت چشم قربان .
جناب سفیر فرمودند این  رستوران غذای  آ خانقاه وکانون را میدهد آشپزخوبی است وغذایش حرف ندارد ، گفتم بلی امروز ظهر درهمین جا غذا خوردم وفهمیدم که غذایشان بی نظیر است ...
..
برای آتکه خودمرا از تک وتا نیاندازم  صاحب رستوران را صدا کردم وگفتم شما قران دارید میخواهم ببینم که دعای آیت الکرسی در سوره آل عمران است یا سوره بقره ( گاو)  ناگهان چهار عدد قراین شیک  با رنگهای مختلف روی میز جلویم گذاشته شد میدانستم که آن دعا درکجاست اما جناب سفیر مردد بودند، درهمین احوال مردی وسط رستوران ایستاد وگفت : میسیز فللان ! تاکسی شما حاضر است ، ومن بسرعت  از جایم برخاستم واز جناب سفیر که  شوکه شده وتا دم در مرا مشایعت میفرمودند  خدا حافظی کردم وسوا رتاکسی شدم وبخانه برگشتم ، تاکسی را پسرم بدون آنکه من بدانم برایم فرستاده بود !....

در اینجا نتیجه میگیرم که این موجودات دیگر هیچگاه به وطن نه فکر میکنند ونه برمیگردند همه چیز برایشان آماده است از مسجد ومیخانه تا دیسکوتک وقمارخانه و....خانه مگر دیوانه اند همه درمنازل حسابی با گارد ونگهبان زندگی میکنند با هوای خوب و پول بی حساب بی بی سکینه ویا سی آی ای  که زیر هرعنوانی ومعامله ای  بحسابشان ریخته میشود طبیب خوب ، خانه خوب  وهمه چیز حکایت از یک زندگی راحت ومرفه میکند کسی بفکر آن " لند " نیست که دردست دزدان ویران شده است ومن امشب زیر لب میخواندم که :
آن سر زمین من است ، آنرا خدا بمن داده یا شاید خداوند مرا به آنجا فرستاده ، باید برگردم وآنرا بسازم ، 
سپس خنده ام گرفت  بیچاره هنوز درهوای رقص های لری وبختیاری داری حال میکنی وگاهی میگریی درحالیکه دیگران  اعم از سفیر و وزیر و بانو ووجانشین غیر از تو میاندیشند ، آنها همه جایشان محکم است پولهایی که در گذشته به حزب سوسیالیست فرانسه پرداخت میشد امروز  آنهارا در پناه خود گرفته است  تنها شاه خیال میکرد خانه اش درایران محکم سر جایش میباشد وتوی  ، احمق !!!چهار یا پنج کانال تلویزیون ورادیو که همه دستهایشان دریک کاسه است مشغول فریب ما وشما هستند تا آن " لند " با خاک یکسان شود ، خبر زلزله هارا میدهند وبمب ها وجنگها وحال تو از هورای این مردان لوس که برای یک توپ خودشانرا تکه تکه  میکننند گله داری ونمیتوانی بخوابی ؟؟ سعی کن بی درد باشی مانند دیگران ، امروز در تهران یک کتابفروش همه مغازه اش را به آتش کشید برای آن.که کسی کتاب نمیخواند توهم همه را به دور بریز ودرمیان شعله های آن برقص وبه کلماتی که به همراه شعله ها بالا میروند وخاکستر میشوند بنگر ، بی تفاوت .بانو مانکن زنده دنیای مدیستها بود ، با وقار ونامی بزرگ چرا برای تو طیاره خصوصی نمیفرستند تا برای تماشای سزون جدیدشان بروی ؟؟؟ چندان احمقانه فکر مکن وییاد ییاور که؟ و....
آه همشهریان عزیزم کجایید ، رهی کجایی ؟  ساز شکسته درکجا پنهانی ؟  شما همه چیز را میدید ومیدانستید ومن ؟ ....چند بار وچند صدهزار بار " پری کومو " برایم بخواند "غمگین مباش همه چیز میگذرد"  آری بقول بقالی های قدیم » این نیز بگذرد « .پایان دلنوشته امشب  / ساعت 23.22 دقیقه .شنبه