باز چیست دردلم کم
میکشد به جانب غم ؟
آه ، بم ، حکایت بم
خیمه گاه دربدری
سفرها همه خالی ، خالی از شعر وآواز ونغمه ها ، سفره ها همه تهی ، تهی از عسل وپنیر وسر شیر ، صاحبدلی کجاست ؟
دردی دوباره بر دلم نشسته ، میپیچد دراستخوانهایم ، دردی ناشناخته، صدایی درگوشم میخواند :
دیگر بر خاطرت منشان نشان گل سرخ وچمن سبز را
با هر بهار که میشکفد ، تو میروی روبه زمستانی دیگر
ومن سازگار با خویش چه صبورانه این راه را طی کردم وچه صبورانه باز به راه ادامه میدهم ،
دردی دوباره دردلم نوایی ساز کرده ،کجا شدند یاران ؟ کجا رفتند همراهان ؟
کجایم من ؟ کجا بیدار شده ام ، کابوس چه بود ؟ فراموشش کنم ، در کشاکش این مردم بیخرد ، این خودکامان نجات ازکه بخواهم به کدام حرمت بایستم واز کدام بینوایی مهری طلب کنم ؟
دغلبازان ، خانه براندازان ، به سود خویش کار میکنند ، ومن هنوز رفکر ان ذره خاکم که روزی پر غرور به دشت بی آب وصحرای برهوت مینگریست بی آنکه بگرید .
دسته دسته گروه حیله فروشان با معامله های کلان وکوچک در پی بیعت با خدایند ، دستهایت کوچکند ، پاهاین نیز کوچکند ، فریب خورده به اول بار ، دیگر تا ابد این فریب با توست ، وحیله ها بادیگری.
ای کودک نازنین دیروزی ، برگ ونوایت موقوف شد ، بگذار برایت اسبی بفرستم تا سواره بتوانی به راهت ادامه دهی ، پر پاهای کوچکت پینه بسته اند ودستهای کوچکت یخ کرده ونفسهای سرد بیشماری این یخ را چندان میکند . پایان
ثریا ایرانمنش " لب پرچین "
اسپانیا .
12/11/2016 میلادی/.