شنبه، آبان ۲۲، ۱۳۹۵

ته مانده سفره

باز چیست دردلم کم 
میکشد به جانب غم ؟
آه ، بم ، حکایت بم 
خیمه گاه دربدری

سفرها همه خالی ، خالی از شعر وآواز ونغمه ها ، سفره  ها همه تهی ، تهی از عسل وپنیر وسر شیر ، صاحبدلی کجاست ؟
دردی دوباره بر دلم نشسته ، میپیچد دراستخوانهایم ، دردی ناشناخته، صدایی درگوشم میخواند :

دیگر بر خاطرت منشان  نشان گل سرخ وچمن سبز را 
با هر بهار که میشکفد ، تو میروی روبه زمستانی دیگر 

ومن سازگار با خویش چه صبورانه این راه را طی کردم وچه صبورانه باز به راه ادامه میدهم ، 
دردی دوباره  دردلم نوایی ساز کرده ،کجا شدند یاران ؟ کجا رفتند همراهان ؟ 
کجایم من ؟ کجا بیدار شده ام ، کابوس چه بود ؟ فراموشش کنم ، در کشاکش این مردم  بیخرد ، این خودکامان  نجات ازکه بخواهم  به کدام حرمت بایستم واز کدام بینوایی مهری طلب کنم ؟ 

دغلبازان  ، خانه براندازان ،  به سود خویش کار میکنند ، ومن هنوز رفکر ان ذره خاکم که روزی پر غرور به دشت بی آب وصحرای برهوت مینگریست  بی آنکه بگرید .

دسته دسته گروه حیله فروشان  با معامله های کلان  وکوچک  در پی بیعت با خدایند ،  دستهایت کوچکند ، پاهاین نیز کوچکند ، فریب خورده  به اول بار ، دیگر تا ابد این فریب با توست ، وحیله ها بادیگری.

ای کودک نازنین دیروزی ،  برگ ونوایت موقوف شد  ، بگذار برایت اسبی بفرستم تا سواره بتوانی به راهت ادامه دهی ، پر پاهای کوچکت پینه بسته اند ودستهای کوچکت یخ کرده ونفسهای سرد بیشماری این یخ را چندان میکند . پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " 
اسپانیا .
12/11/2016 میلادی/.