از من حكايتى نو
از حال گل تو بشنو
در نوبهار جانپرور
ميزد به گلستانى
پيوسته باغبانى
پيو ند گل به يكديگر
گل سرخ وسپيدي ، زهمان گلها كه ديدى به خدا " شهريار" گلها بود
زده پيوندى فرح زا ، به كلى سرخ و فريبا كه به رنك وصفا چو "ديبا "بود
زمان گذشت وكشت وافسانه ها آمدند ورفتند ى زمين لرزه اى پديد آمد ، شاعر سرود :
اى رهبر مسلمين " خمينى" ياد أور نهضت حسينى
أصلت نسب محمدى داشت ، پيوند تو مهر احمدى داشت
اى دست خدا كه بت شكستى ، بر مستد جد خود نشستى
وما فهميديم كه تخت وتاج خسروان ايرانى متعلق به جد ايشان بوده است وشهريار ما زوركى روى آن نشسته بود ،
وغيره وذالك !!!!!
هر دو شعر از يك شاعر ويك سخن سالار است مداحى در با ر ه شهريار ما كه ميرفت تا ملكه اى را بسازد و مداحى درباره يك ويرانگر كه گفت " اقتصاد " مال خر است ،
كتابها با جلد زرين و چرم به چاپ رسيدند وبه زباله دانى شعراى مداحان سرازير شدند ،
با اين كيفيت ما هيچگاه صاحب " زمين " خود نخواهيم شد وهمچنان آواره خواهيم ماند ،
نمونه اش را اين روزها زياد ميبينيم عضو محكم وپا برجاى باد ،
پايان ، ثريا ، اسپانيا ،