همه روز به آواز فرانک سیناترا گوش دادم ، گلدانی تازه خریده ام ( بنام حسن یوسف) نامش را ژوزفین گذاشتم !! برایش موزیک میگذارم ، با او حرف میزنم ، مواظب دمای اطاق هستم تا گرم وسرد نشود ونور کافی داشته باشد ! تاقبل ا اینکه وارد دنیای جدید بشویم که یک برگ گل برایمان حسرت باشد .
داشتم تعدا د "مول های" دنیارا وبزرکترین آنهارا تماشا میکردم همه شبیه بهم ، در ایران ، فیلپین واندانوزی !! ودوبی بزرگترینها آنجا هستند ! خوشحالم که زندگی گذشته را تجربه کرده ، دیدم ، خوردم ، پوشیدم وحال دوباره شکل تازه و تهوع آور آنرا در بین تازه نو رسیده ها میبینم ، زندگی ما درآن روزها باین کثافت نبود ، زمین بود ، آب بود ، کار بود واگر چیزی داشتیم از برکت زحمات خودمان بود نه دزدی های کلان ، ونه فروش مواد مخدر واسلحله ونه خرید فروش بچه های نوزاد ونه خرید فروش زنان خود فروش ویا قاچاق آنها به سراسر دنیا ونه (خرید وفروش ادیان) همه چیز تمیز بود ، میدرخشید ، آنکه ایمان داشت سرجای خودش بود وآنکه ایمانی نداشت راه خودش را می رفت ،دنیای خوب ما تمام شد ، خورشید خاموش شد و یا مرد ، امروز تصاویری از شهر ( ماربییا) در چند کیلومتری همین سوراخی که من درآن پنهانم ، میدیدم ، به راستی حال تهوع پیدا کردم ، سالهای پیش نام فندی ، شارل جوردن و غیره بود اما آنهامرده اند امروز نامشان را کارخانجات وتجارتخانه ها برداشته اند ودر همان فیلیپین ، ایران، پاکستان، هند ، بنگلادش میدوزند ومیسازند ومارک خودر ار میچسپانند ئبه قیمتهای سر سام آوری میفروشند ، وسپس روی تختخوابهای با ملافه های سفید ولو میشوند ، شامپاین بصورت هم میپاشند ، از آن سوی هیئت پلیس شریعت راه افتاده با چه مجوزی ! خدا عالم است ومرتب هشدار بمردم میدهد ، نماز بخوانید ، کنار دریا نروید موزیک گوش ندهید ، بمیرید ، چه بسا مردن خیلی بهتر باشد تا اینکه برده های آینده دنیای این جانوران باشیم
هر روز مارا به تماشای یک کشتار دعوت میکنند ، وخود مشغول کار خویشند ، مشغول جهانی کردن یک دنیای واحد ، با یک دین واحد ویک ارباب واحد ، سر بازان اسلام هم همیشه دررکاب آماده خدمتند ، راحت میکشند ، راحت سر میبرند گویی یک آلوچه را از وسط نصف کرده اند .
حال باید دید ارباب کیست ؟ قصر رویایی او درکجاست ، درحال حاضر نیمی از ثروتمندان فروشگاهای مخصوص خودشانرا دارند ، کسی از مردم عادی حق ورود به آنجارا ندارد ، کلیساها بحال خود رها شده اند اما پلیسها ونگهبانان با تفنگ از مساجد بعنوان .... پاسداری میکنند ، در اکثر کانالهای تلویزیونی اروپا زنان با روسری احبار را میخوانند ، نه ، ! من زنده نخواهم ماند ، میل ندارم زیر فشار وزور بروم ، من انسانم حق انتخاب دارم ، من گوسفند نیستم ، حال باید در کومه های زیر سایه یک اربا ب جمع شویم ؛ حق عشقبازی نداریم ، حق نزدیک شدن به جنس مخالف را نداریم ، حق فکر کردن به چیزهای خوب ورویایی را نداریم ، تنها باید به یک چیز بیادیشیم ؟؟؟ به چه چیزی ؟ اندیشه ای برایمان نخواهد ماند ، مغزها همه شسشو میشوند همانطورکه قبیله مجاهدین انجام دادند ، به همانگونه که جمهوری خلقها نشان دادند همه چیز باید در یک رهبر خلاصه شود ، دنیای وحشتناکی درپیش داریم ، امروز سر مردم را با خرید ولوازم لوکس وچشم همچشمی گرم میکنند وخودشان مشغول تعمیرات میباشند ،ماهم دلمان خوش است که برای گلدان گل آواز میخوانیم .
کم کم کتابها از میان برداشته میشوند تکنو لوژی بسرعت پیش میرود بجای من وتو فکر میکند بجای من وتو تصمیم میگیرد ، مدتهاست که صدای موزیکی از جایی بلند نمیشود رادیوها همه خفه شده اند ، تنها آوای مذهبی ویا فریا دلخراش چند خوانند از خود بیخبر، اما ( بزرگان ، خودشان ؛ تالار موزیکشانرا دارند ) !! ما هم اجازه داریم هر سال روز اول سال نو نان را پشت شیشه پنیر بمالیم وبخوریم یعینی از درون تلویزیون ارکستر را تماشا کنیم ،اکثر رهبران خوب رفته اند ! یک سقف نامریی ، مانند شیشه بین ما مردم عادی وار ما بهتران ایجاد شده است ، بیخود نیست همه هول شده ومشغول جمع آوری پول وثروت میباشند باید خودشانرا بین ( آنها) جاکنند .
حال تو بنشین وبرایی یک یک گل ترانه بخوان وآواز فرانک سینتارا را زیر لب زمزمه کن :
از خیلی سالهای دور سرانجام عشق آمد ،
ومن خدا را شکر کردم که هنوز زنده ام
وتو هم زنده ای
خیلی خوشحالم که میتوانم با چشمانم ترا ببینم
وچه خوب است تو نمیتوانی چشمان مرا ببندی !
......و سر انجام روزی کسی پیدا خواهد شد تا چشمان ترا ودهانترا ببند . پایان
یکشنبه آخرین روز از ماه جولای 2016 میلادی