جمعه، مرداد ۰۱، ۱۳۹۵

ارواح پلید

در دنیایی که  علم نا خود آگاه بر همه جا خودرا پخش کرده ومارا احاطه میکند ، چگونه میتوان از ارواح نوشت ؟ وچرا ارواح اکثرا پلید نامیده میشوند ؟ شب داغی را گذراندم  ، نه گرم نه ! داغ ترازجهنم  سر انجام کولر را روشن کردم وبا یک قرص خواب بامید آنکه بخواب ابدی بروم  از هوش رفتم .
آمدن آرتیست های نامدار ونامی وهجوم چراغها وپروژکتورها و وچراغهایی که ملت به دست میگیرند ، آتش سوزیهای خواسته یا ناخواسته ، دراین سر زمین  آن هوای لطیف و بهشتی را که قبلا داشتیم از ما گرفت ، حال درجهنم  بین مرگ وزندگی دست وپا میزنیم  صبح زود بچه ها  ی بیچاره نیمه خواب ونیمه بیدار باید از جای برخیزند تا خودرا به دفترشان  برسانند وظهر درهوای مطبوع چهل ودو درجه بخانه برگردند چوبهای لاغر وخشک .مهم نیست 
 اینهم خواهد گذشت مانند همیشه .
چندی پیس مطلبی را دریک دفتر چه نوشتم وبالای سرم گذاشتم ومردد بودم که آیا آنرا روی این صفحه بیاورم یانه  دفترچه بسته بود ، صبح فردا دیدم دفتر چه ورق خورده وهمان مطلب هویدا گشته !!!  گویی کسی شب پیش  به هنگام خواب  همه اوراق این دفتر چه را بهمریخته ودرست همان مطلبی را که مردد بودم جلوی من بازکرده است ، بی اراده  برخاستم بدون خورن صبحانه یا دوش نشستم و کلمه به کلمه آنرا روی این صفحه پیاده کردم ، دستی نا مریی ، روحی نامریی مرا ودار میکرد که بنویسم ونوشتم نوشته های من در سر زمین محبوبم فیلتر میباشند !! خود منهم فیلتر بودم بیخودی از لابلای سوراخهای فیلتر خودم را باین جهان وحشتناک انداختم تا شاهد اینهمه رنج وعذاب مردم  این دنیا باشم وباعث بوجود آوردن چند موجود بیچاره که خواسته یا ناخواسته فرزندان من شده اند که با کمال شرمساریی باید از آنها پوزش بطلبم ، آنهارا باینسو آن سوی دنیا کشاندم من به دنبا ل خانه  گمشده ام بودم  وآنها بیزبان ودرسکوت به دنبال من روان شدند .
امروز در این جهنم همه سر گردانیم در این جا بیاد گفته هایی میافتم که گاهی ملکه ذهن من میشوند ، سالهای پیش کتابی را خوانده بودم بنام ( مردگان تبت ) به قلم یک چینی نامش یادم نیست اما این جمله اورا خوب بخاطر دارم که نوشته بود :
اسانتر وقاطعتر این است  که بگوییم  ، بر من چه میگذرد تا بگوییم من آنرا انجام میدهم ،  اگر درست بخاطر داشته باشم  ، گاهی زبان ، وزمانی دستها واندک زمانی قلم  راهش را به قلمرو اشتباهاتی میگذارد که دیگر راه برگشت ندارد ، قلم من ، ( امروز باید بنویسم »موش«  من لغزشهای زیادی داشته است ، تحلیل مسائلی که بمن مربوط نمیشود  بطور کلی همه زندگیم در یک قلمرو اشتباهات زیر وروشده است . وهیچگاه هم از این اشتباهات درس نمیگرم .
 خوب ، اگر دانش بالایی داشتم که امروز هم به درد نمیخورد !! واین ارجیف  اثری  وانعکاسی داشت بر جامعه که درآن هستم میشد توقفی کوتاه کرد ودوباره راه افتاد ،  هریک از ما نمایشگر رویاهای خود هستیم  همچنان که دنیای امروز ما نمایشگر رویای آینده وجهان یک قطبی میباشد ، وجود امثال من مانند پشه هایی بر روی یک کدوی یکصد کیلویی است !سرنوشت ما شاید محصول اراده خود ما باشد ،  اما دیگر راه گریزی نیست ، حال تسلیم روح مغرورانه خودم شده ام   گوته مینویسد :
اگر نمیخواهی  زاغان پیرامونت  غار غار نکنند ، در بلند ترین برج کلیسا جایگیر مباش ! از فشار گرما حال تهوع دارم . بهتر است باین نوشته پایان دهم . تا بعد ..
پایان 
22/07/2016 میلادی / .