چهارشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۵

ویرانه سرای من

دشمنان مرا تهدید میکنند وهر روز بر تعدا دآنها افزوده خواهد شد ، ابدا برایم مهم نیست !  هیچ اهمیتی برایم ندارد ،  من خودم  همه چیز را زیر ذره بین میبینم  اما آرامشم بهم نمیخورد ،  آنها تنها درفکر انداختن وکندن پوست منند ، من سالهاست که پوست اانداخته ام وپوست قدیمی را به دور افکنده ام ،  وباز اگر پوست من آماده افتادن شد باز هم آنرا به دور میاندازم  ئازه نفس میشوم  پوستهای مرده ولایه ها وویروسها باید از پیکرم بیرون روند . من بکار خود ادامه میدهم ، دوستی نازنین از ایران میگفت با زور فیلتر شکن مطالب روزانه ات را  میخوانم ، هما ن یکنفر کافی است ، دربیرون صدها تن  وکسانی که هنوز درمغزشان چیزی باقیمانده ودر وجودشان هنوز رگی بنام احساس میزند ،  خواننده دایمی ان نوشته هایند ، من میدانم ، بخوبی میدانم که دیگر هیچگاه روی زداگاهم را نخواهم دید ودیگر هیچگاه دریک محفل روشن بینی نخواهم نشست ودیگر هیچگاه از محضر بزرگانی که در راه اعتلاء وبزرگی فرهنگ ایران جان دادند ،  بهره نخواهم برد ، تنها مشتی دلقک ، فنا شده ، مقلد ، برجای مانده اند .همه ما نقاط ضعف خودرا داریم ، اما ان بزرگان ما بودند که قابل ستایش وتقدیرند. .
امروز عکسی در یکی از سایت ها دیدم که دلم را به درد آورد  سرزمین خشک ویران ونوشته بود آینده خاور میانه بدون ( آب) زمانی فرا خواهد رسید که درخاور میانه دیگر هیچ جانداری زنده وزندگی نخواهد کرد ، طبیعی است در آنسوی مرزها درمیآن بیابان گردها ومارعقرب خورده ها فوارهای آبشان تا کهکشانها میرود ، قنات ها وآبهای زیرزمینی ما به یغما رفت ، بفروش رفت  جوانان  امروزه تنهاا لخوشی شان به ( پارتی های شبانه) وهجوم مامورین ومیدانند که فردا آزاد خواهند شد چرا که نور چشمانند !!! عده ای درحال فرار ، عده ای ماند ه دربیغوله ها درانتظار مرگی که به زودی فرا میرسد و" طاعون" همچنان سایه اش بر سر آن سر زمین  پهن است . مشتی بیمار روانی وجسمی و علیل وا رفته با مشت آهنینی که درپشت سر آنهاست وآنهارا راهنمایی میکند هر روز برنامه جدیدی را ارائه میدهند ، بخورید ، نخورید ، بپوشید ، نپوشید ، بمیرید ، زنده باشید ، این ما هستیم که سروران شماییم  با مهر و نام خداوندی .  .
نه ، دیگر امیدم را ازدست داه ام ومیدانم درهیچ زمانی دیگر انسان با انسان نخواهد توانست زندگی کند ، همان گروه دایناسورها هستیم که اگر خورده نشویم ، خواهیم پوسید .
سرنوشت ایران همیشه این بوده است ، تا میخواهد سری میان سر ها بلند کند مشتی آهنین بر مغز او میکو.بند ،  درنتیجه تنها یک کپیه برداری از همه دنیا میکند ،  گاهی کره شمالی ، زمانی چین سرخ ، مدتی رفیق استالین ، حال هم نقش پررنک مافیای اقتصادی در لباس نو وتازه ، (ماه گذشته هفتصد تن لاک ناخن به ایران قاچاقی وارد شد )! وصد ها هزار میلیارد پول از ایران خارج شد ؟  آب را میخواهمی چه کنی ؟ دم غنمیت است  ، خیام اینرا گفته !!!
 روزی روزگاری بهترین خواننده ما به سر زمینهای همجوار وهمزبان ما میرفت ودر باره " باربد ونکیسا . رودکی " سخن وری میکرد !  وچه افتخاری بود برای میزبان که چنان بلبل باغ ملکوت میهمان  آنها شده است ، امروز ؟ مسابقه قاری وقرائت است مسابقه اذان ،  من از پیش چشم شما دور خواهم شد ، شمایی که هیچگاه  برایم وجود خارجی نداشته اید ،  دراین فکرم اگر این چند انسان باشعور دراینجا وآنجا نبودند من  به چه چیزی میبایست دلخوش میکردم ؟  گیلاسها وانگورها باهم میسازند ، پرندگان این راز را میدانند ، امروز بشریت آنچنان از هوسها وناکامیهای خود سر خورده است که دست به نابودی خود میزند ،  دیگر گمان نکنم احتیاجی به  روزگار تیره تری وجنگهایی که درپیش  رویمان هست  ،داشته باشیم ،  بشر به روشنی نیاز دارد اما متاسفانه چراغهای ی عقل وشعور یک یک خاموش میشوند ،  وآنهاییکه کورسوی کمی در وجودشان وخونی  در رگهایشان راه میرود روی  به هنر وادبیات گذشته کرده اند شاید زندگی را درآنجا بیابند وبوی آنرا بمشام جانشان شان برسانند ،  هنگامیکه شمع باطن وشعور داخل مغز یکنفر خاموش شد ، دیگر او خود نیست ، عروسکی است که نخ زندگی را به دست دیگران داده وبا هر حرکت میرقصد .
روز گذشته ، کمی دلم گرفته بود ، با خود گفتم کسی نمیداند که من دردل چه پنهان دارم ودر درونم کیست ؟ خدای من با همه فرق دارد ، نه درکعبه نشسته ، نه دردیر ونه کنیسا ، خدای من دردلم به پهنای همه وجودم جای دارد واین اوست که مرا یاری میدهد ونمیگذارد که عقل را ببازم ودر دریف چاکران دربیایم ،  من از کودکی درمکتب بزرگان رشد کرده ام ، وخدایان را دیده ام ، شیطانرا نیز درکنارم دیده ام ، درمیان شعور وشهوت  های طبقات  بالا وپایین  ، باسواد وبیسواد  افکار پوسیده ویا نو شده، گام برداشته ام  برایم ابدا مهم نیست که چه کسانی چه قضاوتهای درباره ام میکنند ، همینکه چند خط بمن میرسد :

" .اثار ونوشته های شمارا مرتب دنبال میکنم ،  وبا تحسین  عمیق به آنها مینگرم ، زباله های امروزی را به دور ریخته ام ، وهز صبح درانتظا ر شما نشسته ام " .

همین برایم کافی است وبمن نوید میدهد که هنوز انسانی ویا انسانهایی دراین دوران زنده وزندگی میکنند . مراتب احترام مرا بپذیرید . 
من مرغکی ، گریخته  از سر نوشت خویش 
خونین شده با ل و پرم ا زپنجه های عقاب
وین پنجه ها ربوده از سرم تاج بخت مرا  
رنگین شده است با ل و پرمن از خون آفتاب.........نادر پور.....
پایان /.
چهار شنبه 27/07/2016  میلادی 
ساعت 07: 12 دقیقه صبح ؟ ثریا.