درفکر هم آغوشی مارمولکها با جغد هستم !
------------
دلم از هجوم عطر تازه صبح میلرزید
عطر تند ، قهوه ، با نان برشته ،
عطر ریحان تازه در گلدان
عطر لباسهای شسته روی طناب
جغدی از راه دور آمد
نشست بر لب ایوان باغچه
خواست دوباره بال وپر بیفشاند
خواست لبخند ناتمام جوانش را
با لبخند اندام نحیفش
در نگاه من بنشاند
خم شدم وتصویر اورا درآب شستم
شانه اش فرو افتاد ه بود
قطرهای اشگ درچمشان بی ثباتش
میغلطید بیهوده
خواست تا دوباره شبگرد کوچه ها گردد
خواست تا لبخند جوانش را
بر لب آیینه خیال بنشاند
آیینه افتاد وشکست ، چهره اش درهم غلطید
نه ، تو آن مرغ خوش الحان دیروز نیستی
تو جغدی بر کتلها وویرانه ها
میچرخی ، میگردی ، برای هیچ
آیننه تصویر ترا درسکوت نمایش خواهد داد
وآیینه خانه من تصویر ترا درخود شکست
من درمیان امواج ، آن امواج درهم وشیشه ها
به آن دوچشم شیشه ای خیره ماندم
هیچ چیز درآنها دیده نمیشد ، جز یک سکوت !
تو بمان درآن شهر یاران ، ودیار تاریک از یاد رفته
که ویران شده زفتنه روزگاران
شگفتا که این » من« شوریده خاطر،
یافتم زنجیر خودرا در دست تقدیر شبانه
-------
یکشنبه 24/07/