سه‌شنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۵

فریاد واژه ها

گوش به ترانه یک خواننده امروزی پرورده سر زمین ملاها میدادم:

ببین که التماس نعره میزند !! با واژه های سکوت !!
مجسم کردم که واژه ها درهیبت الاغها یا یابوهای وحشی کنار جاده ایستاده ند ونعره میزنند !
این یک امر طبیعی است که هنگامی فریاد ها درگلو خاموش باشند واژ ها نعره میزنند ! اما واژه نعره نمیزند ، مگر درزبان جهالت و نا دانی ، واژه مینالد وزمزه میکند ، وهنگامیکه معنایش را پنهان میکنند ،  مقیم پرده های راز میماند ،  بهر روی امروز کسی نه  به واژه میاندیشد ونه آنرا محترم میشمارد ، زمزمه کند ، یا بنالد ویا نعره ! بزند ، امروز هر صفحه ای را که باز میکنی  یک خنجر ویا کارد خون آلوده را میبینی که عده ای را بخاک انداخته وروی چنگیز مغول را سفید نموده است  زمانی است که از سایه خودت نیز وحشت داری ، حال چگونه میخواهی به " واژه " بیاندیشی ولطف وزیبایی آنرا دریابی ، واژه ها گم شده اند ، فنا شده اند درهر زبانی و، درهرمکانی ودرهر فرهنگی  ، دیگر امروز هیچ انسانی در فکر آن نیست تا با واژه ای یا چیز دیگری خودرا باز شناسد ،انسان دیگر در جستجوی هویت خویش نیست ، مخلوط شده اند ، نه تنها در مفهوم فردی بلکه در مفهوم کلی جامعه ،  مسیح که بر صلیب خود فریاد بر میدارد » خداوندا چرا مرا تنها گذاردی«  میخواست تنها با این جمله هویست شخصی خودرا اشکار سازد  اگر امروز زنده بود محال ابود که به دنبال هویت خویش برود ، من سالهاست درمیان این جمله ها وکلمات میل دارم مثلا هویت شخصی خودرا حفظ کرده یا پیدا نمایم اما تنها این هویت به همین چهار دیورای اطاق کچی محدود میشود بیرون نیمرود ، کسی مرا نمیشناسد منهم میلی به شناختن مردمان امروزی ندارم ، » آلیس درسر زمین عجایب « امروز همه همان آلیس گم شده ایم ، بی هویت بی آینده وبدون گذشته ، گذشته یمان درخوردن یک کباب برگ یا زرشک پلو یا قورمه سبزی زنده میشود !!  آینده مان درددست قمه کشان است وشیطانهایی که دنیارا به دست گرفته اند ، همه شبها دستخوش تخیلات وحشتناک وکابوسیم وفردایمان نا پیدا شاید اجل درگوشه ای با کارد خود یا قمه یا مسلسل درکمین ما نشسته است !
در اوایل قرن نوزده که دنیا داشت هویت کاتولیکی ومسیحت خویش را از دست میداد  از باز شناسی خود با همه آنچهرا که در ضمیر خود داشت سر باز زد وبه جلو رفت ،  اما آنچهرا که مربوط به خودشناسی ویا هویت بود کم کم از دست میداد ، جابجاییها ، باز شدن مرزها ، پیداشدن گروهی بنام دشمن ، دشمن بشریت وساختار آنچه را که درطول عمر خویش جمع کرده بود همهرا باید از دست میداد ، حکومتهای جابر وشیطانی کم کم باین جابجاییها دامن زندند .
حال امروز حتی وحشت در چهار دیواری خانه ات نیز کمین کرده است ،  قرن نوزدهم به قول » توماس مان نویسنده وفیلسوف شهیر آلمانی « قرن غولها بود وقرن بیستم کوتوله هایی بر روی شانه آن غولها ایستادند ، تا نیمه قرن بیشتم نیز میشد دنیارا شناخت اما پس از آن همان دنیای "میمونها " برقرار شد وانسانها درقفس ها به زنجیر کشیده شدند ،دگر کسی به "واژه"نیاندیشید وکسی ندانست هویت چیست واز کجا آمده وبه کجا میرود ، حیواناتی ناگهان از درون لوله های آزمایشگاهی بیرون آمدند بی هویت ، بی گذشته و تنها کارشان خون ریزی است ، با خون زنده اند ، درغیر اینصورت اگر کسی معتقد به دینی باشد نمیتواند بکشد از خون ریزی پر هیز میکند حتی سر یک حیوانرا نیز نمیتواند با این بیرحمی ببرد حال از بچگی شروع کرده اند نو آموزان را بجای درس علم  ،روانشناسان !! فیلمسازان!! تعلیم میدهند ، بکشید ! لذتی که درکشتن هست درزنده ماندن نیست ! دنیا باید عوض شود یکی شود ما دلمان اینطور میخواهد .
امروز در یکی از خبرها خواندم در ژاپن نجیب  نیز مردی به خانه معلولین واز کار افتادگان حمله کرده وآنهارا کشته است همان کاری را که در زمان جنگ .ویتنام فرقه ای بنام پتال پورت بر پا ساختند کسانیکه معلول ، پیر واز کار افتاده اند باید بمیرند کسیکه نمیتواند کار کند سر بار جامعه است وباید اورا نابود کرد ، کشتارگاهی ساختند وهمه معلولان را ، اعم از کوچک وبزرگ  به آنجا برده به مسلسبل بستند تا زمین از وجود آنها پاک شود ، حال قوم داعش آمده کسیکه با ما نیست برماست بنا براین باید اورا کشت چه بیگناه چه گناهکار .
دخترم روز گذشته میگفت ایکاش میشد به یک جزیره میرفتم ، همانجا در کنار میمیونها نارگیل را میشکستم ومیخوردم وشپشهای آنهارا پاک میکردم اما دراین دنیا نبودم ، باو گفتم درآنجاهم گوریلهای بزرگتری میامدند قوانینی وضع میکردند ، یکی ارباب میشد بقیه برده  وآنهاییکه شپش داشتند میکشتند . 
خود نمایی شیوه من نی که چون دیوار باغ
گل به دامن  دارم اما خار بر سر میزنم .
پایان 
سه شنبه 26/07/2016 میلادی /.
ساعت 05/19 دقیقه صبح !
ثریا