شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۸

شروع جدید

شروع جدیدی 

تازه پس از پنجاه روز گشت وگذار دور ااروپا به همرا بچه ها  بر گشته بودم  خانه دیگر أن خانه نبود گویی گرد مرگ روی أن پاشیده بودند 
خدمتکار تازه  خانه را ترک کرده بود  همه چیز در یک سکوت بود آرامشی قبل از طوفان .
تعداد مجلات وروزنامه ها که رسیده بود ونامه ها روی میز قرار داشت دو عدد دعوتنامه از طرف (خانه دیور )برای نمایش جدید ومدهای تازه  !!!اهه مارا چه به این خود نماییها !!معلوم شد هرکسی که عضو کلوپهای رنگ ووارنگ باشد این بیزنس ها آدرس اورا میگیرند وبرایش دعوت نامه میفرستند  نوعی زندگی تازه به دوران رسیده گرد مارا احاطه کرده بود وهمسر نازنینم عضو کلوپ شاهنشهی وواریان بود  
مجله ها را ورق میزدم زن روز /اطلاعت بانوان /کیهان بچه ها/مجله تماشا ودانشمندوروزنامهای شبانه اطلاعت وکیهان  مادرم نگاهی به تیتر آنها مینداخت وسپس از آنها برای کف گنجه ها استفاده میکرد .
زن روز مقاله مفصلی راجع به یاسر عرفات نوشته بود ! همان مرد نوظهور که در صحرای سینا  مثلا بعنوان اعتراض برای غصب زمینهای سر زمینش اما درواقع  تربیت تروریستی به جوانان خود باخته وطبیعی است که حامی او چه کسانی بودند  ودر نسخه بعدی زندگی لیلا خالد  زنی مبارز وهمراه وهمدست یاسر خان .
دکتر علی شریعتی  مشغول درس ووضع بود وسیل دختران وپسران بسوی مساجد روان !
خواهر همسرم ناگهان هوس کرده بود که برای قرائت قران بخانه خانم قرائتی برود  بنا براین هنگامیکه بخانه ما میامد  رادیو تلویزون میبایست خاموش باشند   اینها آلات لهو پلعب بودند !!!!!دست به چیزی نمیزد خانه ما نچس !!!بود من نماز نمیخواندم همسرم می میخورد  آقای واعظ بالای منبر در مچد !!!گفته بود  که حتی خانه بررارتان  هم میرید اگر نماز خوان نیستند چیزی نه بخورید ونه بنوشید !!! (مسجد وبرادرتان ) از لهجه کردی استفاده میکردند 
قدسی خانم مسعودی  سر دبیر مجله بانوان  ناگهان دچار وحی  درونی شده وحال بدون بسم الله وخواندن قل حوالله هیچ کاری را شروع نمیکرد  ؟!.
همسر راننده ما که زنی مثلا باسواد بود بمن میگفت اگر نذری ونیازی داری یکصدو پنجا قلحوالله بخوان وبرای مجلسی بفرست؟!مجلسی ؟کدام مجلسی نکند همان بنیان گذار بحارالنوار که من یکهزار لعنت برایش نذر کرده بودم ؟!
همه چیز عوض شده بود احساس غریبی داشتم  چمدانهارا باز نکن باید بروی واین ندای درونیم بود خوشبختانه اجازه خروج دائم از همسر عزیزونازنینم داشتم !آیا بخاطر داشت !
بوی بدی به مشامم میرسید  .
مادرجان  ’من وبچها بخارج میرویم شما با ما مایید؟
نه!یک آدم عاقل و درست وحسابی وطنش را رها نمیکند بعلاوه توالتهای آنجا کثیفند وخودشات نجس هستند !!!
ایوای مادرجان  مغز شمارا هم شستند؟ 
اما ما میرویم  اینجا بوی بدی میاید مهم نیست چه بر سر ما خواهد آمد اما میرویم !.
سال پنجاه وپنج بود آخرین نوروز را درایران گذراتدم وبرای همیشه از دیار دوست  رفتم  با انبوهی از خاطرات  دوهزار حلد کتابم را بجای گذاشتم درعوض مقداری نوار وچند صفحه موسیقی با خودم بیرون آوردم سکه ها طلای آقارا باو پسدادم یعنی از من پس گرفت  تنها چند دست لباس درون چمدانم گذاشتم حتی پالتوی پوستم را نیز بجای گذاشتم !
خوب کسی چه میداتد شاید رۆزی برگشتم و.....آنروز زمانی رسید که همه چیز ویران شده بود مردم تغییر شخصیت وقیافه داده بودند تازه  نقش خودرا  عوض کرده عده ای به طبیعت ذاتی خود بر گشتند شورش شد شاه بیمار رفت ومن گریستم 
هنوز هم میگریم
پایان 
ثریا/اسپانیا/۳۰نوامبر۲۰۱۹میلادی 

جمعه، آذر ۰۸، ۱۳۹۸

روی خاک

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
---------------------------------------------
روز شکر گذاری ویک دلنوشته !!

اگر جنگی در گیرد ؟ واگر جنگها همچنان ادامه داشته باشند ؟!  آهای کسانیکه دم از بشر دوستی میزنید  هر اتفاقی را  از دید بسر دوستانه  مینگرید  أیا به آنچه میگویید اغتقاد دارید ؟  آیا آنکه فریا دمیزند   قریادهایش دلخراش تا آسمان میرود بگوش کر شما  صدمه میزند ؟‌ نه درگوشهای ناشنوا طنینی ندارد  چه کسی با دیگری هم آوا است همه کم کم دارند ازهم دور میشوند جنون آ|دمکشی درمیان مردم از هر زمانی بیشتر اوج گرفته همه چیز به رنگ خون است حتی شرابی که مینوشیم <

حال امروز من در میان این سایه های زشت باید روی همه چیز را بپوشم  کمتر از آنچه بر من گذشته حرف زده ویا میزنم تنها مینویسم گویی این گوش بیشتر میشنود تا گوشهای  زنده .
دراین اینجا شناخت  ما  ومیدان جغرافیایی ما  باندازه یک زمان  اختلاف دارد  حال تبعیت را پیشه کرده وبا آنها راه میرویم اما بیگانه وار  هیچ کس با کسی دوست نیست  آنها باهمند با ما بیگانه و.....تنها همه چیز زیر غبار وخاک فرو رفته است  وروی همه چیز را با پارچه های وملافه ها \پوشانده ام گویی کسی دراین خانه نیست .

روز گذشته آینه اهدایی پسرم رسید ! این آیننه بیشتر بدرد یک خانه بزرگ اشرافی ویا یک کاخ  میخورد تا خانه کوچک من  ! چهار نفر مجبور شدند آنرا بالا بیاورند وهنوز جایی برای نصب آن پیدا نکرده ام دیوارها همه از مقوا وکچ وخاک پوک درست شده اند .  بی اختیا ر برای مینو یک آمرزش فرستادم  او که بیصدا درلندن زیست وبیصدا مرد همیشه روی همه چیزرا  مجبور بود بپوشاند چون جایی نداشت وده روز جنازه اش روی تنها کاناپه   که هم تختخواب او بود وهم محل نشستن او  بیجان افتاده بود وخواهرش اول ساعت وانگشتر طلای اورا برداشت واز درب خانه بیرون زد  تا چند نفر از شهرداری آمدند وجنازه اورا بردند به کجا؟ نمیدانم !  این دنیا ی امروز ماست .
ماکه با کمک دوستان خوب سوسیالیست وکمونیست خود در منجلابها زندگی میکنیم وخودشان که برای زحمتکشان سینه چاک میدادند  در قصرهای بزرگ  به تماشای خریت های دیگران  نشسته اند  همه \انها که اشعارشان وفیلمهایشان ونوشته هایشان وترجمه هایشان در باره بشر وبشر دوستی بود !!‌ آنها هیچگاه باین دنیای جهنمی که زیرپای ماست نیاندیشیدند  تنها فاجعه فقر ونداری برایشان مهم بود  آیا درآنها روح انسانی وجود داشت ویا دارد ؟ همه فاقد روح انسانی وهمه هیولاهایی گرسنه که هوز میدوند تا بیشتر جمع کنند .

از دوران  آوارگیم بیشتر از چهل سال گذشته  خانه به دوش ! نیمی از زندگیم در خانه های دیگران بباد رفت ویا در کنج گاراژ آنها دارد خاک میخورد ومن ...؟ من مجبور هستم هرروز خاک روی این اثاثیه را بتکانم درحالیکه هیچ به دردمن نمیخورند تنها دکور هستند ! 
سر زمینها با یکدیگر دست بگریبان هستند  وهر ساعت وهر دقیقه وهر روز انسانهای بیشماری کشته وبرخاک میافتد دیکاتورها قدرت بیشتر ی دارند  آنها همه از گرسناگانی هستند که درزمانهای قحطی وجنگها زیسته اند فرقی ندارد درکدام قاره وکدام  سر زمین   وکسانی که  زندگیشان را هرروز در جبهه ها ویا در حال آماده باش میگذرانند  بعضی ها به مرز دیوانگی میرسند ویا بمرز خودکشی  چه غم ارباب بوقلمو ن را بخشید وبا سربازانش پوره کدو حلوایی خورد  یک نمایش تهوع آور . 
بدبختی این است که همه چشم به دست او  ورفتار واعمال او دارند ونمیدانند که در \پشت او چه کسانی ایستاده اند او جتی فدرت نانخوردن خودرا نیز بدون اجازه آن  ارواح ندارد وما تا چه حد کودکانه میاندیشیم .
آن یکی درمیان خشت های طلاییش غلط میخورد وبرایش مهم نیست که در کنارش هرساعت وهر دقیقیه یک شلیک صورت میگیرد  مهم نیست  آنکه شلیک میکند به وظیفه اش عمل مینماید وگلوله درست باید درمغز یا درقلب طرف مقابل شلیک شود ودیگری با عصایش دوراطاق میچرخد  نمیدانم آیا اینها رباط هستند ویا انسانند  وآیا از سیاره دیگری فرود آمده اند ؟ اینها نمیتوانند بشر باشند  بشریت حد ومرزی ندارد  مرزهای بین المللی را زیر پا میگذار ومیرود تا به خدمت همنوع خود برسد اما این موجودات ؟ نمیدانم !  .
مهم نیست باید جنبه های خوب زندگی را  نیز درنظر گرفت جنبه هایش این است که میتوانی قهوای مطبوع از مدفوع حیوانات بنوشی ! پایان 
ثریا / اسپانیا . ۲۹ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی .



پنجشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۹۸

مرگ بیصدا

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
------------------------------------------

زاهد ظاهر  پرست از حال ما آگاه نیست 
درحق ما هرچه گوید  جای هیچ اکراه نیست 
تا چه بازی  رخ نماید  بیدقی خواهیم  راند 
 عرصه شطرنج  رندان را مجال شاه نیست 

 تنها یک قلب سنگی میتوانست  آن عکسها  را ببیند وتمام وجودش نلرزد با خود میاندیشیدم  حتی حیوانات بدین گونه با همنوع  خود رفتار نمیکنند که این سلاخهای  خونخوار با پیگر جوانان ما میکنند وآن مردک دیوانه که قدرت اورا بجنون کشانده با کمر خمیده ولبخند جاودانیش ÷ میگوید ما پیروز شدیم ؟  پیروزی تو چیست فشار صندلی قدرت درون خون انسانهای بیگناه  وجوانان گرسنه وزنان دربند کشیده به همراه  مشتی حیوانات وارداتی ارتش ساخته ای مردک بی وجدان .

تو نمیدانی فضیلت چیست ، تو نمیدانی انسان بودن یعنی چه ، تو درچهارچوب  افکار پلیدت قفل شده ویا مانند اربابان گذشته ات باید !! این نسل را نابود سازی  تو جیره خور همین مردم بودی  تو نمیتوانی  به سادگی پولها ، واتومبیلهای خودرا کنار گذاشته واز |انها لذت ببری  ترا تکه تکه خواهند کرد این مانند روز روشن است .
پیروزی تو یک نوید موقت است  باز گشتن تو به یک زندگی عادی غیر ممکن خواهد بود اینرا میدانم . 
لاز م نیست بتو یادآوری کنم تو یک حیوان افسار گسیخته  با تربیت ناقص وغلط وافکار عقب افتاده متعلق به قرون واعصار گذشته ای وخیال داری یک تمدن عالی ونزدیک به پیشرفت را با خود به قعر گور ببری .
تو دارای یک اعتقاد مسخره هستی که هیچ آیین درستی ندارد ، تو درتاریکی زندگی میکنی نه نور را میبینی ونه از روشنایی  خورشید بهره ای خواهی برد خورشید تنها بر سر زمین من میتابد وآنرا روشن میکند نماد  سرخی  وانرژی آن سر زمینی است که تو آنرا دزدیده ای و به  گروگان  گرفته ای ومردمش را زندانی کرده ای تو همان خوک پیر  هستی به همراه  خوکان دیگر وسگهای درنده ه گله را تکه تکه میکند .

اما سر انجام قهرمانمان  با نور خواهد آمد به همراه  خورشید شاید من آن روز نباشم  اما چندان دور نیست که خاندان تو از ریشه برکنده شود .

اینکه امروز آ|یا قضاوت آنها درست ویا اشتباه میکنند  ناشی از سنت غلطی است که امثال تو وبزرگانی که ترا تربیت کردند در جامعه ما پیاده نمودند. همه چیز از سنت شروع شد وبه فاجعه انچامید وحال بخون وکشتار ختم میشود ایا راضی هستی ؟ به هنگام رکود وسجود  چگونه با خدای خود روبرو میشوی  با آنهه خون که زیر پای تو جاری است ؟!.

روزی دوستی  کتابهای   خانه مردگان « داستایوسکی« و سیدارتها ی « هرمان هسه » را برایم فرستاد شاید هنوز درون قفسه کتابهایم باشد چیزهایی  درخانه اموات دیدم که بنظرم غیر  قابل قبول بود اما امروز بوضوح نقش آنرا میبینم .

تو و امثال تو از خوشی / عشق / روشنای /  بیزار وسر ناسازگاری دارید  حتی عشق در قاموس شما معنای دیگری دارد قضاوت های شما نا غادلانه واز روی نفرت است تنها مدرک غیر قابل قبول عامه همان کتاب آسمانی است که شما در مواقع لزوم بر |ان حاشیه مینویسید  اما من اعتقادم براین است که تنها عشق صادقانه مارا به هدف میرساند . تا تو چه بگویی پیرمرد ! پایان 

توضبح ( اخبار هنر کرد تنها از ویرانی سفارت ایران  در عراق ونگی زدورفت وتمام شد ) !
ثریا / اسپایا / ۲۸ نوامبر ۲۰۱۹ میلاد ی ........


چهارشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۹۸

صبح تاریک

ثربا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا !
---------------------------------------------

امشب زمین تمام گناهان خویش را 
بدرود گفته است 
زهد سپید برف 
کفر زمستانرا ، در خود نهفته است  .........{ زنده نام ، نادر نادر پور }

ما ارواح دروغین  بالا نشین  ،ویسندگان وتاریخ نگاران  وسایرین که دربرابر امروز واین ناریخ شانه بالا انداختیم  ما منتقدین به مذهب ها ودولتها تنها نشستیم  پشت  تریبونها وحرف زدیم !.
امروز دنیا از یک خوک ماده  سخن میراند  ، اما آنچه که بر آن سر زمین میرود  سخنی بمیان نمیاورد  آدمکشان وادراتی   از سر تاسر جهان که گرسنه بودند امروز بمدد کشتار وخونی که به راه خواهند انداخت  غرق  نعمت خداوندی ونمایندگان  او خواهند شد .

هولناکتر وترسناکتر ازاین این نیست که  غریبه ای بخانه تو هجوم بیاورد خانه را به زور ازتو بگیرد واهل خانه را نیز از دم تیغ بگذراند و....دنیا خاموش ،

خوکی چهار فرزند زایید خبر روز میشود وخرسی که به خواب زمستانی میرود سر سطر اخبار است .
ما آدمهای بی آزار  که چند خط درون حافظه خود نگاه داشته ایم موجودیتی نداریم که هیچ مورد تمسخر وآزار واذیت نیز قرار میگیریم .ما که ضد وطن پرستان خوانده میشویم !!!

جالب است که وکیل ما وصاحب تاج وتخت ما همه عمرش را درخارج از وطنش گذرانده واگر اشخاص مهربان وفیلسوفان ونویسندگان بزرگ گذشته نبودند حتی زبان مادریش را نیز فراموش میکرد وهیچ چیز ار خیابانها شهر وسر زمینش نمیداند  تنها روی نقشه مینگرد  کسی اعتراضی ندارد اما آنکه تنها ده سال یا پانزده سال به خارج گریخته یعنی  جانش را برداشته .فرار کرده وطن فروش ونوکر بیگانه خوانده میشود ! همه جا  باید شانس داشت !.

چه واژه دوست داشتنی بکار میبرند این آقایان ویا بانوان نشسته در پناهگاههای لوکس خود ! با درآمدهای   بسیار بالا وتجارت همه نوع کالهای مختلف .
 و ما  با بیان چند خط شعر  یا یک واٰژه دوست داشتنی  ( از نظرخودما ) !!
  مورد حمله قرار میگیریم تقبیح میشویم ،نام ما در فهرست سیاه این اقایان وبانوان که نانرا به نرخ روز میخورند وخودرا  به هر بیگانه ای میفروشند ، قرار میگیرد ! .

زمانی به دوستی نوشتم که در آروی قطره بارانی  در وسعت  گردشی در خیابانهای خاکی  وبامید یک شب حقیقی نشسته ام ! درجوابم گفت اگر سرت روتنه ات زیادی کرده این چیزهارا بنویس ویا بگو !

همه امروز در باره بزرگی آن شخصی که هیچ نمیداند ومیل دارد که بداند ومردم اورا بخوانند  ، سخن میگویند من راه خودم را انتخاب کرده ام نه وجهی بمن میرسد برای تبلیغ نام ایشان ونه میل دارم درصف  طرفداران ایشان قرار بگیرم  حتی دربعضی جاها اورا ومادر بزرگوارش را خائن میخوانم .
البته میدانم چرا دراین دوره مردم اورا  میخوانند چون بی پدر شده اند  وآن غذای هوشمزه ایکه بنام نیمه آزادی در دوران آن پدر بزرگوار نوش جان کرده اند خیال میکنند درزمانه این یکی هم خواهند خورد نمیدانند که اطراف ایشانرا چه دیکتاتوری وحشتناکی گرفته وهمه تا دندان مسلحند .

ومن در ارزوی گریه بارانم  ، ما هنوز همانگونه احساس میکنیم که تاریخ برایمان بر جای گذاشته اما تاریخ نیز نقش دیگری دارد وبرنامه دیگر ی را  میخواهد به نمایش بکذارد / پایان  جهان . چه دستی جنگلهارا میسوزاند ؟ زلزله ناگهانی در  آلبانی از کجا میرسد ؟ معادن چرا فرو میریزند ؟ تو,نلها چرا مردم را درخود دفن میکنند ؟!  امروز کسانی را که ما بعنوان شیطان مینامیدیم قدرت گرفته اند با شاخهای بزرگ ومهری بر پیشانی ومردان وحشی وزنان وحشی تر  وارداتی را تا بیخ دندان مسلح کرده اند وآن مردان وزنان میل دارند خون بریزند  ومکافات خونهای ریخته اجدادشانرا از ملتی بیگناه وباری به هرجهت بگیرند ملتی که تنها ( دم را غنمیت میداند ) ملتی که فرهنگ خودرا از یاد برد زبانش را  آلوده ساخت .
 . 
آه ای خروس منتظر صبح 
آتس درون پنبه نمیمیرد 
اما ، نگاه کن !
خورشید درسپید آفاق مرده است 
افسون برف  ،چشم  درختان  ساده را درخواب  کرده است 
واین  روستایان صبور ،  پیاده را 
در روزگار پیری  با مرکب خیال 
تا شهر نوجوانی  موهوم برده است 
اما 
دل زمین در آرزوی گریه باران است .......*.همان شاعر !*
پایان 
ثریا / اسپانیا / ۲۷ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی .!


سه‌شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۸

زن کشی

ثریا ایرانمنش . لب پرچین اسپانیا !
---------------------------------------

شما مردها چه مرگی دارید ؟ چرا با ما زنها اینهمه بد رفتاری میکنید ؟ ما شمارا زاده پرورده وبزرگ کردیه ایم حال مکافات ما کشتن است ؟ امروز خبرگذاری این سر زمین گزارش کرد که درسال گذشته هفتصد زن ودختر به دست همسران / معشوقه ها ویا مردان بیمار کشته شده اند حتی زنانی که برای قدم زدن ودویدن میروند آنهارا نیز تعقیب کرده ومیکشند  بعضی اوقات جنازه ها  هم گم میشوند آیا آنهارا میخورید ؟  ! چه مرگتونه ؟  از ما میترسید ؟ با یک دم کوچولو که دارید فکر میکند دنیارا شما میگردانید ؟‌ خیر پشت هرمرد موفق زنی ایستاده است این را بدانید  ، ومیدانید اگر روزی قدرت را به دست بگیریم دمار از روزگار شما در میاوریم !.

بهترین کاررا من کردم  وبخودم افتخار میکنم  بلی ذلیل مرد نشدم با همه فدرتی که ایشان داشتند روزهای \آخر به گریه افتادند من توانستم قدرت خودمرا ثابت کنم زن مطبخ نشدم وزن مطیع  تو سری خور هم نشدم ،  خودم بودم قدرت بازویم هم بیشتر بود بی |انکه به کلاس بدن سازی بروم ! انرزی داشتم آ|نهم از نوع مثبت  آن .
شما با اسلحه بطرف ما میایید ویا با زور بازویتان اما گاهی هم شکست میخورید  . 
خوب دراین سر زمین زنهارا میکشند یکی دوسال هم حبس میروند تمام میشود درایران زن اصلا قابل  نیست تا اورا بکشند !! زن برده است خوب لابد خودشان هم بی میل نیستند که برده مرد باشند یا مثلا برده عشق ، زرشک پلو با مرغ .

جایتان خالی آش رشته عالی شد عکسی از آن گرفتم حال نمیدانم با یک دیگ آش چه باید بکنم ؟؟؟؟کاش میشد آنرا بین گرسنگان سر زمینم تقسیم میکردم بین بی خانمانان وچه بسا آقا زاده ها !!! آنها هم گرسنه اند واز فرط گرسنگی دست به هرخطا وجنایتی میزنند زنان ودخترانرا به کشورهای عرب میفروشند در کار مواد مخدر واین\پورت واکس\پورت متبحر وماهرند  بیخود نیست جت شخصی دارند وکشتی هایشان درپورت بانوس جا خوش کرده .اتو مبیلهای |اخرین مدل سوار میشوند وکت وشلوار جورجیو میپوشند !!!! نو دیده قبا دیده چون دیده بخود خرابی کرده است !!!

امروز سخت عصبی هستم نوشته هایم نیز نشان از این عصبانیت من میدهد . میلی ندارم وارد دنیای ادبیات شوم وبرای شما از فلسفه بگویم  همان آش رشته هم زاید است . تمام 
ثریا / اسپانیا / همان روز سه شنبه ......

آش رشته !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا -
------------------------------------------
 بلی تعجب نکنید  میخواهم آش رشته بپزم ! روز گذشته به دخترک گفتم سرراهت مقدار ی سبزی آش عبارت از فلان وبهمان بخر وبیاورد ! یک کیسه بزرگ سبزیجات ! به وبه چه تازه  میخواستی خام همه را بخوری ! ماهم به علف خوردن عادت داریم همیشه کنار سفره یک بشقاب ویا سبد سبزیجات قرار داشت ! گفتم ، داشت ، حالا ندارد ! .
همه شکمهارا صابون زدند که خوب  فردا آش رشته خواهیم خورد چون یک بسته رشته از هزار سال پیش درون گنجه خوابیده بود ! آنرا باز کردم ....بعله رشته چینی ماشینی اما با چه نقش ونگاری روی آن کاسه آش رشته با کشک ونعنا داغ وسیر داغ  به......به ....! 
سبزیجات را گذاشتم جلویم وای چه انبوهی حالا باید همه را پاک کنم  ...اوه پیازچه ! نه خره این تره فرنگی است که نگذاشتند بزرگ شود پیازچه کجا بوده !!!! اسقناج تازه !؟ اما کو آن سرقرمزش ؟ اینکه باهمان زباله های کیسه ای درون فریزها  فرقی ندارد ! گشنیز کو؟‌آها چهار  شاخه گشنیز بمبلغ چهار یورو !!!! کوفت بخوری .
جعفری  خوب باید این انبوه سبزجات  تازه رمیده وتازه رسیده را که شبیه سبزیجات  گذشته هاست پاک کنم . دوشیشه لوبیا ونخود پخته! اوف نه  خوب چاره نیست همین هست که هست آنهارا شستم چه کفی انگار درون حمام داشتند غسل جنابت میکردند !!!  خوب عدس ولپه وبرنج وغیره وسبزیجات رفتند درون دیگ  !!!! کو سبزیجات کو   همه آب شدند دیگ لبریز از یک مشت نخود ولوبیا وغیره به رنگ سبز درآن  چند ساقه داشتند شنا میکردند .......
خوب ! رویش را حسابی تزیین میکنم سیر که دارم بوی گند میدهد عیبی ندارد نعنارا هم خودم خشک کرده ام اما بوی نعنا نمیدهد ! زنک ! نو یادت رفته کجا زندگی میکنی ؟ توی این ده کوره برو خدارا شکر کن که فروشگاههای فرانسوی / آلمانی / انگلیسی   همه گونه مواد غذایی را دارند خوب آنها که در سر زمین گل وبلبل زندگی نکرده اند تا بفهمند اسنفاج باید سرش قرمز باشد آنها ترب را بجای شلغم میفروشند ! تازه شلغم هم پیدا کنی  مزه آب میدهد همه چیز را با آب یعنی با هورمون  بشکل اصلی میسازند مانند لباس وکفش وکیف  همه هم از چین وارد میشوند ! بیچاره ما داریم شبه عذا میخوریم نه خود غذا را باید صد بار خدای  بزرگ را سپاس بگویی که این شبه غذا همراه  باتوم ونیزه وتیر سپاه نیست وبنام زهرا وفاطمه وعلی اصغر کاردرا درون شکمت فرو نمیکنند ...... نگاهی به قابلمه لبریز ازآب بد رنگ انداختم وگفتم بهتر  است بروم بنویسم شاید حالم کمی بهتر شود .
نان یخ زده ودوباره باز شده !!!! خمیر  قهوه ! قهوه شکل شیکی پیدا کرده کف شده درون یک انگشتانه باید دستگاه جدیدراهم بخری وآن کف را سر بکشی ! شکر ! شکر بد است  / تخم مرغ؟ همه ساخت کارخانجات چینی / انگلیسی است  باید بروی زمین بخری مزرعه خودترا داشته باش ! آنهم غیر ممکن است در بعضی از کشورها منجمله انگلستان آقا لردی سیب زمینی را به ثبت رسانده بنام خودش بنا براین کسی حق ندارد درخانه اش سیب زمینی بکارد ! همه به ثبت رسیده اند تنها بدبخت تو هستی که هنوز به ثبت نرسیدی ........این روند ها باز مرا بیاد همان فیلم  وحشتناک ( سیلون گرین ) انداخت یاید منتظر روزی باشیم که از گوشت  همجنسانمان تغذیه کنیم .
خوب همه جا شلوغ وپلوغ است ماهم متاسفانه حضورمانرا گاهگاهی  اعلام میداریم !! امروز باز  برنامه آن پیر  را مرد تماشا میکردم ! خیر دست بردار نیست باز سر خر را کج کرده بود به آن  جوانانی که بهر روی دارند در حد خودشان مبارزه میکنند ! حسادت بد چیزی است همین بی تفاهمی وهمین حسادتها همین گفته های بیهوده مارا باین روز انداخت  همه مردم دنیا اتحاد واتفاق دارند ودست یگانگی بهم میدهند درهمین اسپانیا من واقعا برایشان احترام قائلم  ایکاش میتوانستیم یاد بگیریم اما بدبختی این است که از  بیخ وبن  خراب وویرانیم بیسوادی وبیشعوری وخاله زنک بازی در خانه های ما همیشه رواج داشته است . روز وروزگارتان خوش . خبر آش رشته دست پختم را به زودی خواهم داد! 

ثریا / اسپانیا / ۲۶نوامبر ۲۰۱۹ میلادی . ! 

دوشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۸

بر چین !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا !
------------------------------------------
شدزغمت خانه سودا دلم 
در طلبت رفت بهر جا دلم 

در طلب زهره رخ ماه رو
می نگرد جانب بالا دلم ......: شمس تبریز:

برای پیدا کردن معنی کامل یک لغت فارسی مجبور شدم به کتاب  لغتنامه ( َعمید ) رجوع کنم ! درصفحه اول کتاب چشمم به برگی سپید افتاد که فرستنده کتاب برایم نوشته بود :
نوشته بود که  ، تو لغتنامه را برای چه میخواهی ؟ تو یک کلامی  که باید ترا صدها هزار بار خواند وبردیده گذارد وبرلب وبوسید ! ؛ میم؛  آه ، مدتی به این کلمات خیره شدم  ومدتی به کتابهای دیگری که با صرف هزینه زیاد |آنهار ا برایم فرستاده بود ومن بی توجه وگیج حتی فکر نکرده بودم که حد اقل پول پست را برایش بفرستم ومیدانستم با چه تنگدستی و عسرتی زندگی میکند ! حال کجاست ؟ زیر هزار خروار خاک در کنار نوه اش برای ابد خفته . رواش شاد .

به بقیه کتابهایم نگریستم ، چه دوستان خوبی بودند وچه دوستان بهتری را دراین غربت سرا برایم فرستادند بی هیچ چشم داشتی  چشمم به یک کتاب قطور شعر افتاد که شاعری بی نام با اشعار بسیار زیبایی با خط خود آ|نرا نوشته با نقاشی ها ومینیاتورهایی که خود آنهار ا ترسیم کرده بود با نامه ای که هزاران بار مرا ستوده وباافتخار ! این هدیه ناقابل را برایم فرستاده بود آنهم از ـ شهر فرشتگان ) کتاب سنگین که تنها خدا میداند چه هزینه سنگین تری برای پست کردن آن متحمل شده  بود ! من اورا نمیشناختم گویا یکی از ارتشیان سابق بود که  اوقات خودرا به بطالت نگذرانید واین کتاب زیبا ونا یافتنی را  تنطیم کرد و  دراختیار  همه قرار داده بود .

امروز همه سیاسی شده ایم تنها از سیاست روز حرف میزنیم وتنها دنباله روی حرفهای مفت هستیم حرفهایی که خروارهای آن یک پنی هم ارزش ندارند .
آن مردان خوب  وبزرگ از دنیا رفتند وجایشانرا به پسر بچه های دیروزی که امروی کمی رشد کرده اند ، دادند حال هرکدام صاحب یک عقیده ویک سلیقه میباشند واگر کاری نداشته باشند یک کامپیوتر را جلوی رویشان میگذارند ومانند خاله خانباجی های  بیسواد دیگرانرا  رسوا میکنند وبقول خودشان ؛پرده دری؛! 
خوب روی بکجا کنم تا  موقعیت خودمرا فراموش نمایم ؟ رو به چه کسی  بکنم تا به او بگویم چگونه احساس میکنم کفتاری جلوی درخانه نشسته ودرانتظار خوردن پپکر من است  من اورا بچشم میبینم 
 روز گذشته به دنبال آثار تو رفتم !  کمی جستجو ترا یافتم ! نگاهت کردم  ! به تصویرت  ! نه ترا نیز مانند یک شئی گرانبها درون یک ویترین گذاشته ام وهر گاه دلم تنگ شود به آن مینگرم هیچ میلی ندارم بتو نزدیک شوم ویا ترا لمس کنم ویا ازبوی تو بهره ببرم درهمان ویترین جایت خوب است .

ترا که یک شیطان مجسم هستی با همه جست وخیزهایت با همه عهدهای دورغین وگفته های بی اساس وبی پایه ات اما من خنده هایترا دوست دارم / خشم ترا / وفریادهایترا که از روی بی پناهی به آسمان میرود  همهرا دوست دارم دیگر کسی نمانده از دوران گذشته همه رفته اند منهم باید بروم  تنها بقول آن شاعر بدبخت مجار که درسن سی سالگی از دنیا رفت  میل ندارم زیر یک ملافه کهنه دریک اطاق متروک وبد بودی بیمارستان جان بسپارم  میل دارم دریک نبرد بمیرم ویا مانند یکدرخت یک صائقه مرا ازپای درآورد مردن دربیمارستان کار من نیست کار بیماران مفلوک وبی دست وپاست کار انسانهای ضعیف وبیماران مسلول میباشد من با آن تکه گوشتی که درجان من جای خوش کرده درحال مبارزه هستم آنرا به دست دژخیمان اینجا ندادم که هردوی مارا به آن دنیا بفرستد آ|نرا نگاه داشتم باهم خواهیم مرد او درمن دفن خواهد شد ومن دریک آتش سوزی مهیب خاکستر میشوم شاید دود مرا از دوردستها احساس کنی وبگویی آ|ه !!!!!اوهم رفت ؟! .
درون همان ویترین خوشگلت بمان ومن هرگاه دلتنگ شدم ترا تماشا میکنم مانند یک عروسک زیبا که طبیعت بمن هدیه داده است  درضمیر ناخود آگاهم هرگاه ترا فریاد کنم ناگهان روی یک تکه سنگ هویدا میشوی . 
امروز را بتو اختصاص دادم وبه آنهایکه دوستشان میداشتم وهمه رفتند  نمیدانم شاید یکی دوتا از آن سرخها وکمونیستهایبکه با اشعارشان وگفته هایشان مرا وترا باین روزکشاندندهنوز  زنده باشند روزگذشته کتاب شعر یکی از آنهارا دورن سطل آشغال توالت انداختم ! شاعری که درفرانسه جای خوش کرده بود وبرای مردم ایران دل میسوزاند دکتر هم بود !!!  چه خوب است که شاعر نیستی  تنها خاطراتت رامینویسی وبرای خودت نگاه میداری مانند من ! من دفترهای زیادی  دارم که درون آنها اسرار ناگفته زیادی ثبت شده است برای آینده  هستند کسانی درمیان فامیل من که میتوانم آن دفتر هارا به |انها بسپارم تا آ|نهارا به چاپ برسانند  وفرهنگ پر بار  وبی رقیب قوم آریایی را نشان همگان بدهند  همه جهان بدانند که ما چند روی داریم وچند صد ماسک ! این نوشته های روزانه تنها برای مصرف روزانه  است وخرید یک لوله ماتیک یا یک کرم نیوا ویا یک پودر تالک نه بیشتر ! 

از دل تو در دل من نکته هاست 
وه  چه رهست از دل تو تا دلم 
در طلب گوهر گویای عشق 
موج زند موج  ُ چو دریا دلم 
پایان 
ثریا ایرانمنش  « لب پرچین » ۲۵ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی . اسپانیا !.



شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۹۸

راه عوضی

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !.
-------------------------------------------
 چه شد ؟ 
راه اشتباه بود 
  راه اشتباه رسیدن به یخبندان است 
ورسیدن به برف 
مفهوم دندان زدن به علفهای  گورستانهاست  
در قرن بیست ویکم !
--------
رفقا فریب خوردند  ، راه را عوضی رفتند ! تنها کار {بن سلمان} همین بود که به جیم الف کمک کرد وجنگهای خیابانی را به راه انداخت !  حال آن مردان سیاه پوست که بعنوان ایرانی در خیابانهای شهر راه میروند ویا آن زنان سیاه پوش  که تا انتهای بازداشتگاهها رفته اند  مشغول چیدن گلهای تازه شکفته  میباشند .
شهر شلوغ شده است  فروشگاهها غارت / ودیوانه ها لجام  گسیخته . ما ودیگران فریب خورده وسرگردان .

میان کتابهای قدیمی ورنگ ورورفته کتابی یافتم  بنام مشت آهنینن زندگی  ولادینیر ژاپوتینسکی / اسحاق شمیر ومناخین بگین ! 
برایم جالب است باید آنرا تا انتها بخوانم  وفرق بین صیهیونیزم  ویهودی را بدانم !! درحال حاضر همه چیز دردست آنهاست از رسانه ها تا غذای روزانه ونان ما  ! 
آرزو داشتم که دراین دنیا انسان  آزاد به دنیا میامد  ومانند حیوانات بدون ایجاد محفل ومسجد ودیرو کنیسا وکلیسا زندگیش  را ادامه میداد وسپس راحت سر ببالین مینهادبرای ابد میرفت  ، اما متاسفانه زندگی خیلی ها از همین راه دین وسیاست پر میشود وبا پوزش از شما خرهم زیاد است .

آیا کسی هارلم را میشناسد |؟ محله هارلم درآمریکا محله ای که گذر از \انجا دل شیر میخواست امروز محلات سر زمین من وما از هارلم وحشتاکتر شده است  وخوف ووحشت بیشتری در انسان ایجاد میکند .

هر برگی را که ورق میزنی یکی نشسته واظهار نظر میکند بی آنکه حقیقتی  پشت آن باشد  تنها سوگوارن شهرند   که بما میگویند چه در شهر ها چه میگذرد .

ای قهرمان بزرگ !!! دست خدا به همراهت   من به دنیال مردی شریف میروم  به چستجوی کسیکه میتواند تاج را کنار بگذارد وخاررا جایگزن تاج نماید .

بایدگفت ؛ خداحافظ ای سر زمین مادری ویا پدری ویا برادری وخواهری من  دراین چاه فرو میروم در همان زندان سلمان  اما قلبم همچنان مانند یک چشمه  بحای آب روان خون جاری مینماید .

من روحم را درهمان  چشمه سار پاک که از پشت  خانه ما میگذشت وزنان شهر لباسهایشانرا درآنجا میشستند ! جای گذاشته ام  دیگر هیچ حویباری وهیچ چشمه ای برای من آن زیبایی وصفا را ندارد حتی بزرگترین آبشارهای دنیا که ازآن وحشت دارم .
 بنا براین روح من دیگر متعلق بخودم نیست  . 
آه همان بیوه تنها  درجستجوی مردی که تاج افتخاررا برسرم بگذارد  نه بر سرمن بر سر زنان سر زمینم من نه محتاجم ونه واژگون بخت  من هنوز در جستجوی اویم  وامیدوار ! 
یک دلنوشته دریک  روز سر د پاییزی . خسته وخسته وبیحوصله 
۲۲ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی / اسپانیا 

جمعه، آذر ۰۱، ۱۳۹۸

تاریخ جنون

ثریا ایرانمنش « پرچین » اسپانیا!
--------------------------------------

تاریخ ! 
این دوران ظلمت وجنایت  را ، 
آیا خواهد توانست سر رشته ای  ، 
از این تاریخ وحشتناک  بدست آورد ؟

واگر کسی نقل صادقانه ای بشنود 
از روزگاری که بر سر ما میگذرد 
آیا باور خواهد کرد ؟
کیست که باور کند ؟ 
اینهمه بدبختی  فرارسیده 
کیست به هنگام شنیدن  
فکر نکند که همه تصویری خیالی 
از مغز یک دیوانه بوده است !..........« شاندرو پتوفی ، شاعر انقلابی مجار » با ترچمه شادروان محمود تفضلی ......

نه کسی باور نخواهد کرد  از بوگاتا تا شیلی و سایر کشورهای در حال رشد یا ضعیف شده به دست دیکتاتورهای هوسباز ودلالهای  خود رو دچار اغتشاش وخیزش ناگهانی مردم شده اند  اما کسی توجهی به آنها ندارد گذری وتمام ! دخترک راست میگفت هنگامیکه یک خبرنگار رسمی درآن کشور نداریم چگونه خبرهارا پوشش دهیم ؟ خبرنگار مجازی زیاد است !!! 

گلهای انقلاب مشروطیت نصیب شما باد  آقایان با خونهایی ریخته شده وباز هم ریخته خواهد شد  درحالیکه نصیب مردم بدبخت غیر از تیر چیزی نیست  شتاب کنید  هر چه زودتر وسايل سفر را آماده ساسد سزانجام این ملت یک خیزش ناگهانی است .

حال همه ( اورا میخوانند ) او که رفته ودیگر نیست  درحال حاضر اسیران به دست دژخیمان  فرزند اورا میخوانند دستشان را به یک طناب نازک ودرحال پوسیدن بند کرده اند  ، بیایید سوگند بخورید که هیچگاه دیگر اسیر نخواهید شد نه اسیر دین وایمان ونه اسیر دولتهای فشار وسر سپرده استعمار بیایید جدا شوید از همه بند وبستهای سر زمین را دریابید بی خانه ماندن بدترین نوع زندگی است بیگانگان خانه مارا به یغما گرفته واحاطه  کرده وآنرا ازخود میدانند آنهارا بروبید خانه را تمیز کنید خانه متعلق بشماست  نگذارید دیوانه ای دیگر زیر نام دینی تازه  بر سر شما فرود آید این نقشه شومی است که تنها وآخرین مذهب دنیا برایمان تهیه کرده است .
پدران ومادرانتان \آشفته حالند جنایتی که درحق شما نسل جوان انجام دادند بی اندازه وخیم ودرد اور بود حال پشیمانند شما برخیزید واگر کسی جرئت مردن را ندارد همان به که درکنج خلوت خود پنهان شود 

بما گفته بودند آنقدر خواهیم کشت تا دیوار یکمتری را خون بگیرد وسپس ( آن دیگریکه آخرین برگزیده خداوند است خواهد رسید ودرشیرار اقامت خواهد کرد هم اکنون دربیت اعظم با کلید طلاییش درانتظار است !!! همان امام زمان که شما درانتظار  آن هستید .
نام ایران دوباره زنده خواهد شد اما زیر ردای دیگری ودوباره بندگان باید بسوی پیامبر جدید بروند وسر عبودیت بر آستان او بگذارند او نیز مسلمان است از نوع نوین ومدرن آن ! ویا ؟ جدایی وتکه تکه شدن آن خاک زر خیز . 

شاید بجای زندگی کردن در رویاها  بهتراست برای  آینده فرزندانتان  زندگی کنید  بفکر آنها   باشید اما شما از تمام فضاپل دانش حکیم عمر خیام تنها همان ( دم غنیمت ) را برداشته وتاج سر خود کرده اید .

زمانی میگذرد که به اندیشه هایم راه پرواز را نشان میدهم بسوی دیگری میروند بسوی کسیکه او.را چند بار بخاک سپرده ودوباره از خاک بیرون کشیده به سجده او پرداخته ام  کار دیگری ندارم باید بیاندیشم نمیتوانم همه ساعاترا به جنگ وخون ریزی سپری کنم چیزهای دیگری درون سینه ام انباشته است .
چیزهایی که ناگهان مانند  ستاره ای در میان آبهای یک دریاچه آبی  وآرام  میدرخشد گوشی را برمیدارم ودوباره سر جایش میگذارم  شادیهای رنگا رنگی در درونم به رقص در میاینند سپس مانند یک شمع خاموش میشوند وتنها دود آن به چشمانم میرود واشکهایمرا سرازیر میسازد.
او درکجای زمان زندگی میکند ؟ ودرچنین احوالی بسوی مرگ رفتن .....  آیا سرنوشت چنین میخواهد ؟
پایان 

تو یک تخته پاره  از یک کشتی  غرق شده ای ،
که کشاکش امواج وباد 
ترا به ساحل دریا افکند است .......« ازهمان شاعر »
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا  ۲۱ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی ! 

پنجشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۸

دانش بی دانش !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین» اسپانیا!
-----------------------------------------
این منم ، خسته دراین کلبه تنگ 
جسم درمانده ام از روح جداست 
من ! اگر سایه خویشم  ، یارب
روح آواره من کیست ؟ کجاست ؟

ای سر کشیده از صدف سالهای پیش 
ای بازگشته  ، ای بخطا رفته 
با من بگو حکایت  خود تا بگویمت .......

شش روز از فغان وفریاد وخون وکشتار مردم سر زمین من میگذرد دریغ ودرد ازاین رسانه های عمومی که حتی اشاره ای بکنند ( دراین شهر بی ترحم ) در فلان گوشه ده کوره کلمبیا بادی وزید برفی فرو ریخت  آنرا فورا برنامه میکنند اما از کشتار بی امان مردم سر زمین من با تک تیر اندازان بیرحم فلسطینی / سوری ، لبنانی وداعشی ، سخنی به میان نمی آید . نه درحال حاضر اقتصاد اقتضاء نمیکند 
هنرمندان سکوت کرده اند حتی هنرمندان خارج نشین  در حال جاضر باید ببینند باد از کدام سو میوزد به آن سو بروند .
خوب دانش ما بی اثر مانده !!  هیچ اثری وانعکاسی درهیچکس بر نیانگیخته  توقعی ندارم وارد گودال کثیف ومتعفن سیاست وکیاست واقتصاد نشده ام . تنها میبینم تا چه حد باین عزیزانم بدهکارم 
 میل داشتم که خودرا به نزدیکترین وعمیقترین پندارها نزدیک سازم ! پندارها در هوای مسموم ودود افیونها گم شده اند .
ولتر را هاکردم . گوته را بحال خود گذاشتم ودر رویاهای خود غرق شدم   باصطلاح  درجهان واقعیت  شنا کردم  رویاهای خودرا به دست فراموشی سپردم  ، آن دیدگاه عجیبی را  که نسبت به آینده داشتم ونمایانگر رویاهایم بودند در پشت سر پنهان کردم  میلی ندارشتم  پای به جهان واقعیت بگذارم  اما  وارد شدم و......همچنان میترسم ، مانند گذشته !  رویاهارا از جلوی نظرم میگذرانم  یعنی سرنوشت خویش را  محصول تمامی عمرم را .
در جهان واقعیت  محصولم تنها بدهکاری به فرزندانم میباشد ومیبینم  تا چه حد به آنها بدهکارم .

 دراین اینجا چشمم به یک خط افتاد که داشتم آنرا میخواندم  جمله ای از(سی/جی/ یونگ )  شاگرد بزرگ اما نا شایست مرحوم فروید ! در مقدمه کتاب  « مردگان تبت » مینویسد :
چه آسان تر  ، قطعی تر ،  وموثرتر است  که بگوییم  برمن چه میگذرد  تا بگوییم  من آنرا انجام  میدهم !
 ( اخیرا سخت دچار تب مدیتشن وخواندن کتب مربوط به آن هستم ) !!! بنا براین دچار وسوسه روح شده ام .
بهر روی امروز همه ما بنوعی دچار یکنوع سرگردانی روحی  شده ایم هرچند بخواهیم بی تفاوت از کنار رویدادها بگذریم . 
نمیدانم سر انجام این رستاخیز چه خواهد شد نگاهم به دست دولتهای بزرگ نیست نگاهم بسوی ملتی است که دیگر تحمل رنج وعذاب وزور را ندارد وبرخاسته اگر تیراندازان سوگند خورده و شکم سیر  بگذارند .
پای ارتش را بمیان کشیده اند آیا ارتش طرف مردم  را خواهد گرفت  وآیا باید دستوری از بالا بالاها برسد ؟ درحال حاضر بی بی سکینه سخت مشغول مبارزه بنفع ملاهای کاشته شده در آن خاک میباشد وخود فروشانی که کمر به خدمت آن  دستگاه  مخوف بسته اند ودر| سوی دیگر  بلبل همیشه درصحنه  ونوکر عربستان در لب پنجره خانه پدریش نشسته ونانرا به نرخ روز در اب میزند ومیخورد ولب ودهانش را پاک میکند با همه میخوابد برایش مهم نیست  او هم درانتظار وزش باد است . ث
پایان 
هنوز م چشم ودل  دنبال فرداست 
هنوزم  سینه لبریز از تمناست 
هنوز این جان بر لب مانده ام 
در پی  بی آرزویی آرزوهاست 
اشعار متن : از شادوران فریدون مشیری دفتر برگزیده ها !
ثریا ایرانمنش . « لب پرچین » اسپانیا ۲۱ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی !
===========================================


چهارشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۸

باز گشت .

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا .
-------------------------------------------

امشب زغمت میان خون خواهم خفت 
وز بستر عافیت برون خواهم حفت 

باور نکنی خیال خودرا بفرست 
تا درنگر د که بی تو چون خواهم خفت .....« حافظ شیراری » 

 حافظ علاو بر غزلهای  زیبا وبی نظیرش  ابیاتی را نیز سروده که در  آخر کتابها قدیم به چاپ رسیده است نه درکتاب جناب شاملو !.
در سر زمین من ویرانی است وتش وخون دیگر من نمیتوانم چند از قطره خون بگویم   دستهایم هردو زخمنی وبا پنبه نوار چسپ  بسته شده اند .
 رگهایم بسختی هویدا میشوند بنا براین هر بار موقع گرفتن خون باید صد جای را سوراخ کنند ! دو زن یکی پرستار آزموده دیگری شاگرد که دارد کار پرستاری را فرا  میگیرد ما شده ایم  آزمایشگاه آنان . بهترین  کار است قبل از تشریخ جسد ! .

داشتم از بازگشت به دوران کودکی  مینوشتم دوران بی خیالی  دوران خوشی که میرفت به نوجوانی برسد این دوران کاملا روانکاوی شده  وبارها وبارها همه آرزوی بازگشت به آن دوران را دارند .
دورانی  که بی ثمر طی میکنیم وبی هدف راه میرویم ادای مادرشدن وپدر شدن را درمیاوریم درحالیکه درعمق ضمیرمان نقش دیگری بسته شده است  بهترین دوران زمانی است که ما مشغول تعلیم وتربیت هستیم ( الیته درزمانهای گذشته) امروز تربیت وتعلیم آن به صندوق خانه های فراموش سرازیر شده است .
امروزاز همان اوان کودکی بما درس جنگ وکشتاررا میدهند امروزجوانان ما بستوه آمده وبه خیابانها ریخته اند پیرمردان و\پبر زنان درکنج پنهان خود میگویند  : ما ویران ساختیم شما درست کنید وعده ای خواب بازگشت را میبینند تنها برای یکبار هم شده سری به وطن بزنیم اگر برتخت نشستیم که بسیار خوب است وگرنه دوباره راه فراری داریم ( پدرخوانده ) پشت سرمان ایستاده است  ، شما با خون  ورگ وپی خود جاده را صاف کنید تا ما برگردیم !!!.
جوانان وکودکان با هیچانهای کودکانه خود راه میافتند بی هیچ هدفی  وآنهاییکه هدف مشخصی دارند درپستو ها تفنگ به دست ایستاده اند خوب چه عیب دارد تقسیم بندی  جغرافیایی ! مانند هند !.

دیگر امروز کسی نمیتواند حتی اندکی هم راجع به آینده حرفی بزند یا بنویسد آینده ای درکار نیست هر چه هست درهمین حال است  من روی بالکن می ایستم وتنفس عمیق میکشم ریه هایمرا لبریز از هوای مه گرفته ودود وآدلوده  میسازم بخیال خود اکسیژن گرفته ام ! نقشی از خود فریبی  .

نی قصه  آن شمع چگل  بتوان گفت 
نی حال دل  سوخته دل بتوان گفت 

غم در دل تنگ  من از|آنست  که نیست 
یک دوست  که با او غم دل بتوان گفت 

هر روز  دلم بزیر باری دگر است 
در دریده من ز ذنج خاری دگر است 

من جهد همی کنم ، قضا میگوید 
بیرون ز کفایت تو کاری دگر است ( شمس الدین محمد خواجه حافظ شیرازی ) 
پایان 
 ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ۲۰ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی .!اسپانیا !

سه‌شنبه، آبان ۲۸، ۱۳۹۸

فرشتگان

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا !
--------------------------------------------

گر چه افتاد ز زلفش گره ای درکارم 
همچنان چشم  گشاد از کرمش میدارم 

بطرب حمل مکن  سرخی رویم  که چو جام 
خون دل عکس برون میدهد  از رخسارم 
....« حضرت صاحب کلام  حافظ شیرازی »

روز گذشته دو فرشته مامور  بخانه آمدند یکی دکتر ودیگری دستیار  ! فشار خون اندازه ضربان قلب  و....با خجالت پرسیدم کدام یک دکترید ؟ یکی از آنها دستش را روی سینه اش گذاشت  که یعنی من !  شرمنده  گفتم : ببخشید یک نسخه میخواهم !
چشمانشان  هردو گرد شد بمن نگاهی کردند ! نسخه؟ نسخه برای چی ؟ 
درگوش خانم دکتر گفتم قرص والیوم پنج ! ؟وات ؟ بلی من سالهاست که این قرص را به هنگام ترس وخوف وبیم میخورم  راستش را بخواهید یک دکتر روانکاو آنرا بمن داد من از خیابان ومردم واهمه دارم ! میترسم از بیمارستان وحشت دارم ! از همه کس وهمه چیز میترسم این ترس داستانی دارد که باید یک روز تمام حکایت آنرا برای شما بازگو کنم .

گاهی گیلاسی کنیاک یا یک لیوان شراب مینوشیدم برای آنکه مثلا قوی !! شوم امروز بخاطر مصرف داروها نمیتوانم از کنیاک یا شراب استفاده کنم بنا براین دوباره به دوست قدیمی ام یعنی همان قرص والیوم پناه بردم ! دکترها مواد مخدر را راحت به معتادان میدهند اما درباره این یکی خیلی سخت گرفته وبه راحتی نمیتوان از آنها نسخه ای گرفت .
 نسخه را گرفتم با اکراه  این فرشتگام چمدان به دست با داروهای لازم وسایر لوازم پزشکی هر روز محله به محله به دیدار بیمارانی میروند که قدرت بیرون آمدن ندارند ویا مانند من از مطب ودکتر فراری هستند وتا پای مرگ درون تختخواب میخوابند آ|نها برای یک موسسه خیره کار میکنند بی هیچ مزد ومنتی  وچنین است که ملتی به هوش میاید وسر زمین ومردمش را حفظ میکند وانرا  به سادگی نمی فروشد  فردا فرشته دیگری خواهد آمد تا خون مرا برای آزمایش بگیرد وفورا به لابراتوار برساند . 
مهم نیست درچه حال واحوالم امروز مانند همیشه  از جای برخاستم ودو قابلمه حاضر کردم گویی ابدا خبری نیست یکی را درونش کلم وغیره ریختم برای یک برش روسی ودیگری را یک خوراک کامل برای تولد داماد عزیزم که آنهمه بمن مهربانی کرد .
کمی ضعف داشتم پاهایم خسته بودند اما بخودم نهیب زدم که زن ! بلند شو  از جایت بلند شو مرگ چندان تلخ نیست این زندگی هم چندان شیرین ولذتبخش نیست  نترس برخیز !و... برخاستم .
حال این موقعیت ثمر بخش را بخودم تبریک میگویم البته آشپزخانه ام  دچار تحولات زایدی شده  اما خوب کم کم بهم عادت میکنیم .
حال در سرزمینی بین آزادی ومهربانی وحمایت قانون هستم دلم درآنسوی مرزهاست اما چاره ندارم قفل محکمی بر صندوقچه دل زده ام تا هجوم خاطره ها ونواها بیرون نیایند چهل واندی سال سرگردان دوردنیا هنوز عادت نکرده ام گویی روی لبه صندلی نشسته ودرانتظار قطار بعدی هستم قطاری که میدانم هیچگاه نخواهد آمد واگر هم سر راه ایستی داشته باشد مرا سوار نخواهد کرد .
این خصوصیت وکشش احساساترا بطور وحشتناکی سرکوب کرده ام وآن فر شتگان از دردهای روحی من بیخبرند .
آنها نسبت به روح وعواطف آنچه درروخ میگذرد کاری ندارند جسم برایشان مهمتر است اما من درخیابان ویلا میگردم در بوتیک قاسمی دنبال یک ٰٰژاکت کشمیر هستم ودر کفاشی \پیکولو \پایم را روی صندلی مخصوص گذاشته ام تا  اندازه آنرا گرفته برایم کفشی بدوزد برای پاهای  کوچک من کفش گیر نمی \اید یا خیلی بزرگند یا خیلی کوچک گاهی مجبورم از قسمت دخترانه کفش بخرم !!! درخیابان ایرانشهرم خانه خاله صدیقه کنار کتلتهای خوشمزه او با سیب زمین های برشته ونخود سبز وسپس برای خرید به لاله زار میرویم مغازه پیرایش هنوز باز است واجناس فرنگی آن روزانه میرسد چه بوی خوبی میدهد !!! 
درون حمامم تعداد زیادی  عطرهای قدیمی را گذاشته ام بلکه بوی ا\شنارا بیابم اما ...... خبری نیست ! نه دراینجا تنها بوی ماهی وبوی دریا وخزه هاوبوی غذای همسایه میاید . ث

پرده مطربم  از دست برون خواهد برد 
آه اگر  زانکه  دراین پرده نباشد  یارم 
پایان 
ثریا ایرانمنش . « لب پرچین » . اسپانیا  ۱۹ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی !‌( ا۹ عدد مبارکی است برای عده ای *

دوشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۹۸

مردی در بالکن .

ثریا ایرانمنش« لب پرچین» . اسپانیا !
-------------------------------------------
در طول قرنها 
فریاد دردناک  اسیران خسته جان،
بر میشد از زمین 
شاید دریچه زرین آفتاب 
یا ازمیان سپیده غرفه سیمین ماهتاب 
آبد برون سری اما .....!
هر گز نشد گشوده از این آسمان دری

وآن مرد چه رندانه   خبر را بگوش   دژخیمان وآدمکشان داد ( دانشجویان با ماسک به بانکها حمله میکنند ودوربینهای مدار بسته را نیز میشکنند ) واین خبر فورا بگوش آنها رسید واز امروز هرکه ماسک برچهره دارد  موردحمله تیز جانسوزی قرار خواهد گرفت .

ودیگری در پشت درهای بسته پیام میدهد !  مردم هم بامیدی نشسته اند چهل سال سرشان با همین پیامها گرم است ونمیدانند که او هیچگاه هتل بزرگ ومنحصر بفرد ( لا فرانس ) وکازینوی آن مردی که روی صخره ها حاکم بر سرنوشتهاست ، دوستی تو برایش ارزش بیشتری دارد تا  خودرا به ملتی تحمیل کند که نمی اورا میخواهند ونیم دیگر نه  او آن دوست را  رها نمیکند وبه خیابان امیریه نمیرود تا نان آبگوشت بخورد مزاق او به غذاهای آشپزخانه  آن ( پرنس) عادت کرده است وبا نیمتاجی که در جیبش گذاشته حضورش همه جا هویدا ست .
بعلاوه سر مایه گذاریهای گوناگون نیز این اجازه را باونمیدهد که پشت خودرا خالی کند .

چگونه باید باین مردم گفت  اگر برخاسته اید از بین خودتان کسی را بیابید تا شمارا رهبری ویا راهبری کند وچشم براه هیچ معجزه ای نباشید تاکی تنبلی وبامید دیگری نشستن تا برایتان تشکچه پهن کنند وشما لب بر لب وافور یا شیشه می بگذارید ؟!.

نه ! او هیچگاه این زندگی  تازه شکل گرفته را رها نمیکند در میهمانی آن پرنس د.و گونه آدم  دعوت میشوند  !قدیمیها وخودی ها وپدر خوانده ها. ومیهمانی دوم «جت ست ها» یعنی تازه به دوران رسیده های نو کیسه که هستی خودرا درکازینو به گرو میگذارند برای مردن هم راههای زیادی وجود دارد .

همه دنیا از زیر نظر همان اربا ب صخرها وایادیش میگذرد باید با او  وسایر پدرخوانده ها دوست شد درغیر اینصور بلایی بر سرت خواهد آمد که بر سرما آمده است چون که پدر  خوانده نداریم !!! .
پسرک در فکر یک سر پناهی برای فرزندانش بود شهرداری سنگی جلوی پایش انداخت که حال سالها باید در راهروهای بیدادگاهها بدود تا آن سنگ را تکان بدهد  .

این سر زمین  / ایتالیا / وآن پرنس نشین هرسه دارند دنیارا میگردانند وفرانسه تنها خورده هارا جمع میکند سایرین نیز در انتظار فرمان اربابان نشسته اند هیچ دموکراسی و یا تشکیلاتی  از این قبیل وجود ندارد  تنها باید سری به آن ( پرنس نشین) زد ودر حوض آنجا غسل کرد مردانشان مشغول کارهای خویشند وزنان در حوض معطر عطرهای گوچی / وغیره غسل جنابت  بعمل میاورند !.

زندان زندگی انسانها دری ندارد 
هر در ، که ره بسوی معبد ی داشته باشد 
باید بتی را پرستید 

تنها یک در وجود دارد 
که نامش « مرگ» است !

حال من درفکر خودمان نیستم درفکر فریب هایی هستم که از بیرون مردم نادان وجوانان  بی تجربه را جلوی گلوله توپ میگذارد آنها تجربه شان کم است  شاید دانا تر باشند اما تجربه از دانایی بیشتر است .

امروز این اسیران  ورنج دیدگان  ومحکومان به قهر خداوندی  قرون واعصار  از ژرفترین غبار تا اوج آسمان میل دارند خودرا بیرون بکشند  آنها پر گشوده اند اما دستان نامریی پرهای آنهارا خواهد برید وبال پروازشانرا خواهد شکست . چگونه میتوان به آنها کمک کرد  علیا مخدره شاهبانوی ملک خاتون قرن بیستم !!! 

بقول شادوران فریدون مشیری  ؛ پر کن پیاله را ! 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . ۱۸ ن.دمبر ۲۰۱۹ میلادی !
اشعار متن از ؛ فریدون مشیری  زنده یاد .

شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۹۸

آخر دنیا !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا 
-----------------------------------------

* دلنوشته * 
هله هشدار که در شهر  دوسه طرارند 
که به ندبیر کله از سر مه بردارند 

دوسه رندند که هشیار دل  وسر مستند 
که زمین را بیکی  عریده از چرخ بر آرند 

 برای چه اشک میریزی ؟  اشکهایت را پاک کن دنیا رو باتمام است دیدی که خر دجال ظهور کرد وحال امام زمان برتخت نشسته ومشغول کشتار است تا پای اسب که ندارد منبرش خون بالا بیاید  مشغول کشتار یک نسل است .
برا ی  چه گریه میکنی ؟ : ونیز ؛ زیبا به زیر آب  رفت کم کم ما همه دمرو میشویم  هیچ معجزه ای   نخواهد شد و پیغمبری نخواهد آمد تا  همهرا  از آب بگذراند وبه خشکی برساند نه معجیزه  دیگر وجود ندارد و  اتفاق نخواهد افتاد وهیچ پیامبری هم نیست  مارا مانند مسیح در بغل گرفته واز آب بگذارند حکومت شیاطین است ما با شیطان عهد وپیمانی نبسته ونخواهیم بست .

اشکهایت را پاک کن درفکر یک قایق نجات باش تا مارا بخشکی رهنمون گردد .

خرقه پوشانه یکی با دگری در جنگند 
لیک چون  وانگری متفق ویک رنگند  

همچو شیران بدارنند وبلب  می خندند 
دشمن یکدگرند  وبه حقیقت یارند  

گریه برای هیچ دردی درمان نیست فریاد کشیدن نیز مباهات ندارد  ما به دنبال نان دویدیم وفراموش کردیم که درکنج خانه چه  خبر است وچه دزدانی در کمین نشسته اند .

 این آخزین ویا حقیقت ترین کلام  در مورد  جها ن است  جهانی که میرود  فنا شود حال ما روی آب خواهیم ماند ویا غرق میشویم ویا به دست اراذلین کشته میشویم آنرا نمیدانم درحال حاضر سنت کریستفر محلی خوب برای آنهاییکه در بغلش جای میگرفتند یافته هرچند آنها نیز درامان نخواهند ماند

در چنین دنیایی دیگر نه هنرمندی زاده خواهد شد ونه هنری بوجود خواهد آمد  ما اگر زنده بمانیم تنها یک شاخه یک ریشه ویا یک ساقه ایم که درگلخانه های شیشه ای باید رشد کنیم مانند هویچ یا شاه توت  نه بیشتر وبا شماره مارا میشناسند .
میوه هایی  هستند که باارزشند ومیوه هایی هم  بی ارزش واز فرط بدبختی به همراه  باد بر زمین فرو میریزند .

دیگر نباید آرزوهای ( میهن ) در دل بپرورانیم  جزو یک اتحادیه خواهیم شد  یک شماره   درتبعید دراشتیاق وطن خواهیم سوخت  بازگشتمان نیز غیر از یاس و نومیدی چیزی ببار نخواهد آورد تنها هنرپیشه های معروف وآنچنانی میتوانند به سر زمین ما سفر کنند وراه ( ابریشم ) را بیابند وبا کوله باری از ابریشم بخانه برگردند ما اجازه ورود به حریم آن سرزمین را نداریم  این بی لطفیها شامل حال من ناچیز نیز خواهد بود  .
امپراطوری عظیم ما فرو ریخت وباقیمانده  آن نیز درحال ویرانی است  برای سفر به سر زمین غربت 
نه ایمانی دردلمان هست ونه شوقی .
اشگهایت راپاک کن دنیا  نه آن است که تو میپنداری  برخیز وبه گلهای پژمرده باغچه بنگر آنها نیز درحال عبور از مرز زندگی هستند وحوصله رشد ندارند .

مردمی کن  برو  ار خدمتشا ن مردم شو
زانکه این مردم  دیگر همه مردم خوارند ........( شمس تبریزی ).
پایان 
شنبه ۱۶ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی . اسپانیا . ثریا .


جمعه، آبان ۲۴، ۱۳۹۸

تکا مل یا؟....

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » .اسپانیا !
--------------------------------------------
عکس نزیینی است !
چون پیر شدی خافظ ، از میکده بیرون شو !

دلم گرفته !  بغضی نا شناس راه گلویم را نیر بسته  اشکهایم درحلقه چشمانم میچرخند اما جرئت پایین آمدن را ندارند !
این روزها برایم سخت وبسیار غم انگیز است  چیزی برایم عوض نشده ونخواهد شد همه روزها یکی هستند  تازه بیاد بیماریم افتادم ! چگونه راحت خوابیده بودم  درانتظار مرگ  تنها چیزیرا که بیاد دارم این بود که پسرکم داشت با نی  آبی خنک را به گلویم میفرستاد ،  وبا قاشق سوپی را که پخته بود به زور به حلق من فرو میکرد .  آّ بگذار بخوابم ! خواب  خوب است خواب فراموشی میاورد  بی آنکه بدانم این خواب مرا بسوی نیستی ومرگ میبرد  .
دختران از راه رسیدند بهمراه مردی گردن کلفت مردک مرا بغل کرد وگفت دستهایت را به گردنم قفل کن دهانش بوی بدی میداد ! چه کسی است ؟ چرا مرا بغل گرفته نگاهی به رختخواب تمیز وسپیدم انداختم ، نه بگذار بخوابم  ... به زور مرا روی بک صندلی چرخدار و بعد روی یک تختخواب فلزی درون آمبولانس انداخت دخترک بسکه گریسته بود چشماش باد کرده حال با عینک تیره درونن آمبولاس نشسته بود ! 
کجا میرویم < به چراغهای سفید رنگ به دستمالها ی ضد عفونی به آشغالهایی ک به سقف آویزان بود مینگریستم آمبولانس شیهه کنان بوی بیمارستان رفت  پرستاران به دورم ریختند ! بگذارید بخوابم تختخوابم کجاست ! 
چشمانمرا باز کردم سینه ام میسوخت  فریاد دکتر بلند بود : 
اگر نمیتوانی روی دستها وبازویش رگ اورا بیابید سینه اش را بشکافید وطرف چپ سینه امرا شکافته رگی را یافته وحال مشغول بخیه بودند بی حسی اثر خودرا از دست داده بود  مهم نیست میتوانم بخوابم .
چشمانم را باز کردم  پرستار خوشگل همیشه که شبیه سوزان ساردان است ومن اورا سوزی مینامم به درون آمد  مرا بوسید دستی به روی پیشانیم کشید فشار خون ، تب ،  کیسه های بزرگ نمک روبرویم آویزان بود وکیسه های خون و / سرم وآنتی بیوتیک ! مهم نیست ! راحتم میتوانم بخوابم .

چرا اینهمه خسته ام  فرشتگاه آبی پوش اطرافم بمن گفتند مرده ترا اینجا آورده بودند میدانی گلبولهای قرمزتو به زیر چهار رسیده بود یعنی مرگ ! اوه نه  دوباره باید یکهفته اسیر این تختخواب وسوند واین کیسه ها باشم . 
بخانه برگشتم مانند یک کودک نوزاد مرا تر وخشک میکنند نمیگذارند حتی لیوان آب را خودم بردارم  مهم نیست من بچه نیستم بزرگ شده ام  !!!
 اوهوم اگر بچه نبودی تا دم مرگ نمیرفتی !!!‌ 
زندگی برایم مهم نیست  من زندگی بدون عشق را نمیخواهم  ! 
ما چی؟ یعنی مارا هم نمیخواهی ؟ 
چرا شما همه هستی منید اما دلم خالیست باید آنرا بکسی اجاره بدهم !!! دلم یک مستاجر میخواهد ! اهه !

بافتی ام را برداشتم ودوباره مشغول بافتن شده ام  ومرتب میشنوم که تو مانند یک بچه تخس ولجبازی  آه عزیزانم ! نه ! من تازه به تکامل رسیده ام وتازه فهمیده ام که زندگی هیچ است / هیچ / 
حال هرصبح مینویسم درباره چی ؟ در باره کی ؟ او مرده ! او رفته ! اورا برده اند !  درباره هیچکس  نیست ویا هست نمیدانم !  مشگل است که انسان به اصالت اشخاص اظهار نظر کند  انسانی درمیان نیست  تا ارزش نظر خواهی را داشته باشد  همه زئوس شده اند  همه خدایگانند  همه قدرت گرفته اند  ومیل دارند برتو حاکم شوند وحکم برانند  عده ای گم شده اند ویا مرده اند  حال امروز تنها شاهد خشونت آشکاری بین مردم هستم  از هموطنانم بکلی دل بریده ام زیر کدام جلد خوابیده اند ؟  ( بیگانه هموطن من نیست ) !. از همه مهمتر دیگر دراین دنیا یک وجب خاک متعلق بمن نیست دردبزرگی است 
 همه به دنبال یک هدف میروند  این قدرت کاذبی را که زمانه به آنها ارزانی داشته  با کمک همین دستگاههای الکترونیکی مدرن ! من به دنبال رهایی هستم  رهایی بشریت که درمیان تجربه ها وتخیلها وامتحانها گم شده است  دنیای من مرده وتمام شده است ودنیای جدید چیزی جز ویرانی ببار نیاورده است  ومن میل ندارم به همراه این دنیا ویران شوم میل دارم خودمرا داشته باشم .

کمبود غذا وآب را بخوبی احساس میکنم  غذاهارا گویی برای مرغ ریزکرده اند  و...... ( خرمالو ) بکلی گم شد خیلی چیزها گم شدند بی آنکه ما متوجه کمبود آنها شویم .
نه نمیتوانم بی اعتنا باشم اما درعین حال فریادم بجایی نمیرسد  چرا که دیگر پای به دوران میانسالی دوم گذاشته  ام. پایان  
ثریا ایرانمنش « پرچین » . اسپانیا . ۱۵ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی ....!

پنجشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۹۸

توهمات

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا !
-------------------------------------------

سر به آزادگی بر ارم چون سرو 
بنده عشقم واز دوجهان آزادم 

مطابق هر چهارشنبه چند سایت را باید زیر رو کنم تا دریکی از سایتهای نامطبوع اورا بیابم  مانند همیشه با سخنان او دلخوش وشاد بودم او نیز در هنگام بحران بیماری دچار توهمات عشقی شده بود ! خیال میکرد هنوز جوا ن است ودراوج شهرت ومعبود درکنارش نشسته که او را نوازش میکند  ناگهان دو  باز جو بقول خودش دو دکتر آمدند واورا به سوی اطاق اسکن بردند از مغز وسر او عکس برداشتند تاببینند دچار هیچ حادثه ای شده یا نه تازه از زیر عمل بیرون آمده بود وتازه با کیسه های خون داشت جانی  میگرفت .
با من نیز چنین  رفتاری شد وهرروز صبح مجبور بودم که به هزاران سئوال جواب بدهم تا به آنها ثابت شود دچار عارضه مغزی وشعور نشده ام وخون  کاملا در رگهایم نشسته اگر چه خون من نیست .

او خوب از دانش وفضیلت خود استفاده میکند دلم هنگامی گرفت که میگفت در تنهایی اطاق بیمارستان آرزو داشتم مادرم یا خاله م یا داییم ویا کسانی را که دوستم میداشتند ومن دوست میداشتم کنارم بودند ! او درجنگلی پهناور زندگی میکند که تنها باید بجنگ برود  وهر روز دانش جدیدی را دنبال کندد وهر چه در گذشته داشته فراموش نماید  او هنوز جا نیفتاده است ونمیداند  بما بصورت دیوانگانی مینگرند که از قفس رها شده حال دریک فضای مجازی خودرا نیز گم کرده ایم.

 من باید دراین جا به  عمیقترین  ومرموز ترین  نقطه تماس بشر  اشاره کنم وآن روح اوست که گاهی از بدن جدا شده پرواز میکند بسوی دشتهای ناشناخته ویا آشنا ! .

 او نیز در رویا برای خود قصری ا زعشق ساخته بود وبا آن دلخوش بود تا ازچنگ پرستاران رنگ ورارنگ رهایی یابد . 
من نیز برای خود کلبه ای ساخته بودم که درآن غریبه ای را پنهان ساخته وباو میاندیشیدم نمیدانستم کیست واز کجا آمده حتی اورا ندید بودم تنها صدایش را شنیده بودم . دریک رویای عمیق وعظیمی  خودرا غرق کردم تا روزیکه از بیمارستان بیرون آمدم .

ما هریک نماییشگر  رویاهای خود هستیم  همچنان  که درجهان واقعی   رویای عظیمی را با یک جوهر منحصر بفرد نقاشی میکنیم  وجلوی دیدگان خود میگذاریم وآن ساخته وپرداخته رویای خودرا ستایش وپرستش میکنیم .

سرنوشت ما شاید منحصر بفرد باشد مردمی رویایی واهل دلیم  وسرنوشت ما شاید محصوص  درونی ترین  احساسات ( نفس) ما باشد  محصول اراده  ما ،  وما درواقع باید همه اینها را به سر انجام برسانیم .
این رویا ها  طرحی روانکاوه دارد وباید یک روانکاو مارا  وروح مارا بشکافد  که چرا اینهمه اسیر وپایبند عشقیم تا پای جان  وبین مرگ وزندگی ازا و یاری وکمک میخواهیم نه از : کائنات : ! 
وچنین است نگاه خیره ای که یک هنرمند به دنیای اطرافش دارد.
پایان 
ثریاایرانمنش « لب پرچین » .اسپانیا . ۱۴ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی .!

چهارشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۹۸

غبار ابهام

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا !
------------------------------------------

چندین هزار قرن ،
از سرگذشت  « عالم» و « آدم» گذشته است ،
وین کهنه  آسمان گرانسنگ
بی عتنا به قربانیان خویش 
آسوده گشته است .......؛ فریدون مشیری ؛

دنیای خر تو خری است ومتاسفانه ما هم هنوز حضور داریم ! واین بار سنگین را هنوز بردوش میکشیم بی اعتنا به آنچه در پیرامون ما میگذر د ،هریک بخود مشغولیم .
 در انجیل نوشته است که : اولین بار سنگین بردوش « سنت کریستفر » بود چرا که بچه ای را حمل میکرد این بچه عیسی مسیح بود که داشت دنیا را با خود حمل مینمود ! »

خوب اگر باین امر توجه داشته باشیم  همه ما  حامل این سنگینی بوده  وهستیم  تنها باید سعی کنیم شهید راه بیماریها بخصوص بیماری اعصاب نشویم که راه گریز از |ن بسیار دشوار است . باید همیشه صبرداشت وانعطاف بخرج داد صبر وشکیبایی سر انجام محصول خوبی ببار خواهند آورد گرچه تو دراین دنیا نباشی !.
حافظ میفرماید که : صبر وظفر هر دواز دوستان قدیمند / بر اثر صبر نوبت ظفر آید ؟! بسیار خوب ما چهل واندی سال صبر کردیم وهنوز در انتظار مظفریم ؟!.

یکی قداره  بسته وراه افتاده دیگری شمشیر بکمر دارد سومی با تانگ وتوپ\ وجت  خواهد آمد وآن مرد هنوز در مواقع اضطراری مردم را به صبر وشکیبایی دعوت میکند چرا که هنوز موعد وفابه عهد  نرسیده است همان مردی که چهل سال مارا فریب داد وامید بسیاری از قربانیان بوده وهست .

چه نبوغی در ساختار جسمی ما  نشسته است ؟  که مارا به راههای غیر معقول رهنمون میشود ؟  چه معجونی دراین گفتارها هست که ما دهانمان بسته وگوشهایمان وحواسمان را به آنها میدهیم ؟  چرا اینهمه مقاومت کرده ومیکنیم؟  باید قبول کرد که دراین راه پر خطر  یک خواست خد ایی نیز وجود دارد باید تنبیه میشدیم ( البته بنده خیر ) ! سرانجام چه قدرتی راه مارا بسوی  امالمان خواهد برد ؟ .

هیچ  ما می مانیم و  یک « ایرانستان» سیاه وخشک بی آب وعلف  چرا که دست تعاون  ویگانگی واتحاد واتفاق بهم نمیدهیم هریک سار خودرا مینوازد وهر کسی آواز خود را میخواند وخیال میکند که بهتر ازهمه میباشد .

 عده ای فریاد میزنند که : ما با بیچارگی  کار میکنیم وبه نان شب محتاجیم در آنسو کشتی حامل خوشگذرانان ودزدان دریایی وزمنیی مشغول  راندن بسوی سراب است .

من میان این نوشته ها ورنجهایم ارتباطی کامل دارم اینها همه رنجهای منند که بصورت حروف سیاه روی این صفحات مینشینند  شاید بادیگران نیز درا ین رنجها مشترک باشم  به دنبال ایده آلیسم نیستم  معنی زندگی درخود زندگی نیست  بلکه درچیزهای دیگری است  چیزهای عالیتر در وظیفه وفعالیتهای بهتر  چرا عده ای به کارهایی میپردازند که خود به آ\ن نه علاقه دارند ونه اعتقاد ؟ به کلیسا میروند ۱ به مسجد میروند ۱ به کنیسا میروند  درهمه جا دیده میشوند ومیتوان رد پای  آنهارا  درهمه جا یافت  باین وآن آویزان میشوند از قدرت بالاتر ها سوء استفاده کرده زیر نام \انها به کارهای ننگینشان وراه بی افتخارشان ادامه میدهند ؟!  خود را فریب میدهند .

من نمیتوانم آنچه که مرا با خصوصیات شخصیم  مرتبط میکند وداع کنم ودر جلد دیگری فرو بروم این یکنوع خیانت اول بخودم وبعد به مخاطبین من است  دیوانه کننده است  برای انسانی .که  ارباب زندگی خود بود برای او هدفی بشمار میاید  ین امر کاملا طبیعی است  من حنی حوصله کشمکش با دیگرانرا ندارم   این کش مکشها وجدالهای  برای من غیر قابل تحمل واعتقاد است  من اگر بخودم دروغ بگویم  دیگران را نیز فریب دا ه ام  وچنین حقیقتی را چه کسی میتواند درک ویا باور کند  . آخ که این زندگی امروزه چقدر ننگین وبرای من درد آور است  مجبورم  مدام بجنگم  وبرای او که زانو میزند برای یک کاسه آش لعنت بفرستم  چرا که منظور نهایی او آش   نیست بلکه تواضع وخضوع وبردگی وبندگی در برابر قدرتی بالاتر است واین خضوع وبندگی است که توانسته چهل سال  ملتی را در اسارت نگاه دارد  چه موقع ما واقعا به آن رستگاری حقیقی خواهیم رسید ؟! نمیدانم ، جوابش را شما بدهید . پایان

در شهر زشت ما ، 
اینجا  که فکرکوته ودیوار بلند 
افکنده سایه برسر وسرنوشت ما 
من ! 
سالهای سال 
در حسرت شنیدن یک نغمه نشاط 
 در اررزوی  دیدن یک شاخسار سبز
 در دود وخاک  وآجر وآهن دویده ام 
......فریدن مشیری .....
(تنها  نه من ِ بلکه کودکان  شیرین زبان من نیز 
از من حکایت گل وصحرا شنیده اند ، 
پرواز  شاد چلچله را ندیده اند )!
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . ۱۳ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی ! ( ترسو ها مینویسند ۱۲+ ۱ ) !

توضیح ؛ عکس بالارا در لندن گرفته ام راهی را که هرروز میرفتم .!

سه‌شنبه، آبان ۲۱، ۱۳۹۸

ایرانی سرگردان

ثریاایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
----------------------------------------

خبرت خراب تر کرد جراحت جدایی
 همچو آب روشن که به تشنگان درآیی

آتش پنهانی  که درونم را میسوزاند 
آی بیچاره ! تو بر آنی  که    آنرا شور عشق بخوانم 
 آه... نه  دل بیتاب من  خواهان رستگاری است 
ای کاش این فرشته  برای نجات روح من بیاید ........ سرودی در اپرای  ؛هلندی سرگردان : 

حضرت رهبر معظم عالم  معنویت وروحانی سرگردان شیعه  در یک گرد هم آیی بزرگ به همه ایرانیان سرگردان توصیه فرمودند برای نجات از عذاب الهی بسوی ایران عزیز برگردیم وبا تیرو یا طناب دار ویا شکنجه به مکافات برسیم تا اینکه درغربت بمیریم ودرتابوتهای شیشه ای وتمیز بخاک رویم !

البته پیشنها بدی نیست وکسی اگر آخر عمرش فرا رسیده ویا به یک بیماری لاعلاج گرفتار است چه  بدی دارد که یک بلیط یک سره  به مقصد سرزمین پر برکت ایران  خریده   ودرآنجا به دست مامورین  الهی  کشته شود تا به دست یک جراع نادان ویا یک دکتر بیهوشی در غربت ؟!  بد فکری نیست ! نه؟ 

خوب من امروز اشعار بالا را دریک صفحه خواندم  چه عیبی دارد یک نسخه برای خودم بپیچم ودر کنار معشوق بمیرم ؟! آنچهرا که من امروز یک پایان ساده به آن دادم  مقایسه با گفته های آن جادوگر پیر بنظر من بهتر است وآسان تر است .

چون هنر قوی و آخرین آوازی دارد ومن میل دارم این آواز را درآغوش معشوق بخوانم ودر میان بازوان او بمیرم مگر عیبی دارد ؟  اما این دو باهم بسیار فرق دارند  حتی تشابهی هم بین آنها نیست  برای تعالی ودرامان بودن از عذاب الهی باید به دست چند غول یک چشم کشته شوی درحالیکه میتوانی به ارامی درمیان نفس گرم مشوق جا ن بدهی .

واقعیت  کامل  عشق  فقط از طریق  یک بغل خوابی نیست  باید صمیمانه دوست داشت  تمام عشقهای دنیا ازهمین سر چشمه گرفته که متاسفانه  به دست اهالی علم وقلم به ناکامیها کشانده شده یعنی درهمه ادیا ن( عشق ممنوع) است  .یا بطور مصنوعی باید نقشی را بازی کرد  عشق بطور کلی  مقام عالیتری دارد ووالاتر از همه احساسات بشری است ، 
چرا یک مادر فرزند را دوست دارد آنهم عاشقانه ؟ حال اگر ( جناب  فروید ) آنرا عقده  خوانده بما مربوط نمیشود فروید یک یهودی آلمانی  روسی فرانسوی وغیره است حساب ما با دیگران فرق دارد ما با مولانا وحافظ وسعدی وعطار  عراقی زندگی کرده ایم .متاسفانه درقرن غمگینی زندگی میکنیم  قرنی که عشقها تغییر شکل داده واشعار گم شده وموسیقی درلابلای جنجالهای سیاسی بکلی از میان رفته است وجای خودرا به نوعی حرف زدن وبددهنی داده که آنرا موسیقی مدرن و( رپ) نام گذاشته اند  من متعلق باین دنیا نیستم ترجیح میدهم روزها وهفته ها بخوابم وبیدار نشوم تا این کثاف دنیارا نبینم.
اکثر اوقات احساس ضعف میکنم بندرت خودراز اد وقوی میبینم  تنها زمانی که نور عشق دردلم میتابد ناگهان برمیخیزم وهمه چیز را همه کس را به رقص میاورم  میل ندارم شهید یک بیماری عصبی شوم  میلی به خواندن آثار رمانتیک نیز ندارم وبه تماشای فیلمها ی آنچنانی ! میل دارم خودم باشم با همان قلب روشنم که بی ریا وپذیرای  هرگونه مهری میباشد  دیگر از اصوات روشنفکرانه وگفتگوی های بیهوده خسته ام  دیگر از تهمت هایی که بوی جاه طلبی میدهد  با مفهوم امروزی خسته ام  چرا نمیخواهیم  باورکنیم که ( هنر مرده است )  آنهم به دست مشتی بیمار روانی وسکس منیکی  قلب بیمار من از اینکه میبیند  میهن  وسر زمین روشنم  چگونه تحقیر شد  وهمه اروزهای آن امپراطور بر باد رفته  وامپراطور جدیدی نیز یافت نشد تا راه اورا بپیماید  ، درد میگیرد  امرو زهرچه هست نفرت است همه باین ایمان  بی هویت تسلیم شده اند  حال  بایدیک بلیط یک سره ابتیاع کرد وبسوی بیدادگاه رفت آنها هنوز خون میطلبند سیر نشده اند از خون نوزادان به دنیا نیامده تا خون مردان وزنان جوان تغذیه میکنند تا ( نامیرا ) شوند شریک شیطانندومهر پنجه  اورا بر پیشانی خود نقش کرده اند وچرا تسلیم شدیم ؟! برای آنکه گرسنه بودیم ؟! ما هیچگاه سیر نخواهیم شد !نه همه  سیری ناپذیریم ! . پایان 
اسپانیا / ۱۲ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی .
نوضیج ؛ با پوزش از بعضی از کلمات  دو تکه شده ! این برنامه یک خط \پاکستانی / عربی  میباشد .من مجبورم بطور مرتب بعضی از الفاظ اضافی را بردارم ویا دوباره بنویسم  کار مشگلی است دستگاه من برنامه فارسی را قبول نمیکند ؟!!!!با سپاس از تحمل شما عزیزان  . ثریا