چهارشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۸

آوارگی !

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
--------------------------------------------

همه شب دراین امیدم  که نسیم صبگاهی 
به پیام آشنایان ، بنوازد آشنا را 

برای چندمین بار کتاب خاطرات اورا میخوانم ( ساده وروان بدون هیچ  مبالغه وپیچ در پیچ .قلمبه  نویسی وکژ راهه  روز گذشته  برنامه ای از او دیدم در باره فریدون فرخزاد ویادی از او   چقدر عوض شده بود گرد پیری بر موهایش نشسته وکمی فربه شده بود اما همچنان چابک ورسا سخن میراند وچه محبوب قلبهاست . 
اگر بخواهم در طول این تاریخ سر گردانی وآوارگی بنویسم چه کسی خوشبختراز همه بود باید اورا مثال بزنم همسرش برایش یک همراه وهم گام  با از خود گذشتگی تما م پسرانش را با تحصیلات عالیه به ثمر رساند ختی مادر خودرا نیز وادار کرد تا دیپلمش را بگیرد !  درتمام مدت دوید تلاش کرد واز همان تخصص کار خود نان خورد .
زنی بزرگ است ( همارا میگویم ) هما سر شار  که امروز سر شار از اقبال وافتخار است .
خیلی میل داشتم جای اوبودم  اما هرکسی را بهر کاری ساخته اند  وهر کسی لیاقت هر نوع زندگی را ندارد .
 بهر روی امروز سخت پریشانم وغمگین  ونمیدانستم که عاقبت زندگی من باینجا در این کنج تنهایی وخلوت و بیماری میگذرد  بدون یار وغمخوار وهمراه .
بچه ها خسته اند خیلی هم خسته وکسی را هم نمیتوانم بیابم که مورد اطمینان باشد وبتواتم شب وروز اورا درخانه نگاه دارم تا برایم حد داقل غذایی تهیه کند . همه رفتند به دنبال زندگی خودشان .

چه باید کرد ؟ کجا میتوان رفت ؟ وبه چه کسی میتوان تکیه داد ؟ هیچکس  ، نه هیجکس  متاسفانه بدجوری زندگی را باختم دستمرا همه خواندند  نتوانستم آنرا پنهان کنم . 

تنها بیمار میشوم تنها  میخوابم تنها غذا میخورم وتنها  با خودم سخن میرانم وتنها به دوردستها مینگرم شاید خبری از گمشده بیابم .

حوصله نوشتن ندارم حوصله فلسفه بافی هم ندارم  زیاد از حد رمق وانرژی ودرا ازدست داده ام باید فکر ی برای خودم بکنم این راه حل نیست . مردن هم راه حل نیست باید  بموقع درایستگاه ایستاد تا قطار سر برسد وترا سوار کند وبسوی عدم ببرد .
هیچ نمیدانستم  سر انجامم چنین خواهد شد ، نه نمیدانستم در میان مردمی نا جور بی احساس ودزد گیر کرده ام دست کمی از هموطنان عزیزم ندارند  همانگونه نگاه به دست یکدیگر میکنند اینها جاروی خودرا برای رفتن درب کلیساها بکار میبرند وبرده هارا به بیگاری میکشند آنها برای مساجد فرقی ندارند چو نیک بنگر ی همه دروغ میگویند ریا میکنند وخودشان هم خوب میدانند .
دست کمک ویار ی بسوی دیگر ؟ زهی تاسف وزهی تاثر  اگر بتوانند لگد محکمی هم به آن افتاده از پامیزنند تا درون چاهی سرنگونش کنند . می کجاست ؟ منیر کجاست ؟ دینار کجاست ؟ باید آنجا رفت .
وبرا ی بخشش گناهان نیز هر ساعت میتوان دست درون آن چاهک متعفن کرد وصلیبی بر پیشانی نشاند وخم شد وعذر خواهی کرد !! بخشش ؟  خداوند  بخشنده است ! 

باید کار کنم باید بنویسم وباید انرژی لازم را داشته باشم بیمارستان بد جوری مرا بیمار تر کرد نه درمانی که نکرد مرا دچار بیماری وضعف شدید نیز نمود روحمرا کسل کرد خودمرا به نابودی کشاند  حالا حالا ها کار دارد تا بتوانم به دیروز برگردم .
تا بعد 
 یک دلنوشته 
 سه شنبه ۸ اکتبر ۲۰۱۹ میلادی