« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا
---------------------------------------------
روز گذشته دل به دریا زدم و پس از مدتها رفتم برای خود یک ( گوشی) تازه خریدم یک موبایل هوشمند ، برای اولین باراست که من پولی بابت این آسباب بازی ها میدهم تا بحال مانند سطل زباله همیشه ازدست دوم دیگران استفاده میکردم !! تنها یکبار پانصد پوند خرج کردم ویک تابلت خریدم آنرا هم دوست نداشتم به پسر بزرگم فروختم نیم قیمت ! درعوض یک تابلت دست دوم گرفتم که هفته پیش آنرا بسویی پرتاب کردم وشیشه آن شکست ! موبایلم از نوع هواویی بود که چندان چیزی بارش نیود ساخت چین ! حال ساخت کره را خریدم ؟ کارت شناسایی بده آدرس خانه بده شماره تلفن بده !!!
درحال حاضر درون پاکت خفته است .
من نمیداتم چرا هنگامیکه مارک باز نشستگی را بر پیشانی ما میزنند درست یا غلط دیگران خیال میکنند مانند یک کاغذ مچاله شده ایم ویا سطل زباله !هر چه را میخرند باید درکشویی پنهان کنم ویا پس بدهم آه که چه داستانهای خاموشی در قلب ما میگذرد بی آنکه دیگران چیزی از |آنها بدانند ویا بتوانند به ان اعتراف نمایند .
آنها ازآن پرتو تازه ای که بر قلب ما میتابد بیخبرند آنها از پرده های رویایی که درسینه ما بالا وپایین میروند بیخبرند انها نمیدانند که ما میتوانیم باز هم بهاررا باخود بخانه باز گردانیم .
آنها نمیدانند که ما پلیدی های دنیارا با سرشت درستکاری ونیرومند خویش در برابر شهرت های دروغین وشارلاتان بخوبی احساس میکنیم درهمان حال که ساده لوحانه کسی را تشویق مینماییم دردلمان باو میخندیم .
آنها از شور زندگی که هنوز دردل ما میجوشد بیخبرند خوب دیگر به سن وسالی رسیده ای که باید ساکت بنشینی وداخل دیگران نشوی وحرف نزنی ودرسکوت بما بنگری چرا که همه گفته ها وحرفهای تو قدیمی شده اند قلبت نیز قدیمی است عشقت نیز قدیمی است وفاداریت نیز از مد رفته باید روزانه عشق کرد !.
خوب بیچاره ها نمیدانند زنی که به سن وسال من رسیده یعنی پایش را از شصت بیرون گذاشته میداند که مردان دربرابرش چقدر ضعیف ونادانند نه همه اکثر آنها واین آگاهی را بر ضعف آن مردان دارند . بنا براین دیر به تقاضایی جواب میدهند تنهایی را دوست دارند .
نه ، پشیمان نیستم وباز گشت به عقب را نیز ابدا دوست نمیدارم من به کمال رسیده ام واین در کمتر کسی موجود است باید قدرت داشت وبلند شد وفریاد کشید وگفت :
آهای من زنده ام ، از شما زنده ترم تنها نرم خویی را پیشه گرفته ام وضعفهای شمارا میبینم چرا که خود آنهارا تجربه کرده ام دیگر به آنچه که کرده اشتباه یادرست نیاندیشید پشیمانی سودی ندارد باید به جلو رفت بعلاوه عزیزان من ! شما فراموش کرده اید که من دختر کوهستانم ؟! .
نه !چیزی ندارم بگویم ، عقده ای هم ندارم ، زیادی حساسم وبقول آن بانوی محترم در زیر این پوسته که دارد ا زهم میشکفد هنوز عشق است ، خواستن هست ، ومیل به دوست داشتن ، اما دیگر این حرفها خریدار ندارد کودکان زیر سن دربرابرت قد علم کرده اند دیگر حتی هیجده نوزده ساه هم پیر است دختران نه ساله تا یازده وحد اقل پانزده ساله قابل خرید وفروشند ! .
همه آنهایی را که میشناختم چه از دور وچه از نزدیک با همه کثافتکاریهایشان زیر حمایت یک همسر وپرده نجابت پنهان شدند ، مکه رفتند ، نماز خوان شدند اما من همان هستم که بودم همان دختر بی کله وهمان زن نترس وهمان مادر سخت گیر ! بی سلاح اما با قدرت جادویی که درپیکرم داشتم ودارم .
حال باید خاموش درگوشه ای نشست به تماشای سیرک تازه ، ساز ما هر انچه در توانش بود نواخت ونوا سر داد دیگر این تن بکار نمی آید تن دیگری لازم است .
چه بسا حق با شما باشد ! من دیگر جوان نیستم ، گاهی خسته میشوم ، زمانی که مانند شما قدرت بدنی ندارم وچندان قوی نیستم میگذارم که زندگی فرسوده ام کند اما سر وصدای یک دختر بچه نوزده ساله را دارم وباز اززیر این فرسودگی بیرون میایم فریاد میکشم سپس با خود میگویم فریاد کشیدن چندان مباهات ندارد . بگذار جوجه هایت ترا همانطور که هستی ببینند با کاغذ وچسب برایت طیاره بسازند نرا به دشتهای دور دعوت کنند .، تنها تقاضایم از شما این است که اگر به نزد من میایید همان راه مرا درپیش بگیرید همان آتش وهمان شور آفریننده که مرا سوزاند بگذارید شمارا نیز بسوزاند .پایان
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . ۲۸ آگوست ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۶ شهریور ۱۳۹۸ خورشیدی !