« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
-------------------------------------------
گفته بودی به سرت أیم ا گر جان بدهی
خط تو ، نامه تو ، پیک تو ، پیغام تو کو ؟
واما امروز دیگر کسی را بکسی کاری نیست همه به دنبال یک شهرت ونام کاذبند وهمه دارند شیره سیاست را میمکند در آنجا بهتر میتوان صاحب مال وجاه وتجمل شد وتکیه بر جای بزرگان به گزاف زد .
در طرفداری از عقاید یکدیگر سبقت میجویند وخودرا صاحب بهترین عقیده میدانند . بسیاری از آنها بجای آنکه درخانه های عفاف کارکنند سیاستمدار ورییس جمهور شده اند پا اندازی را خوب میداننذ وبسیاری بجای آ|نکه جلوی دروازه های خانه های عفاف بایستند وحق اجازه بدهند وجواز ورود را صادر کنند در لباس ریاست دولت ایستاده به همان شیوه باج گیری را ادامه میدهند ُ ملتها ؟ کدام ملت ها ؟ جهان یکی میشود زیر سایه یک نفر یک دین یک ملیت اربابهاپنهانی برده های عریان .
حال گاهی به طعنه خودرا دشمن یکدیگر خطاب میکنند دراصل دوستانند بظاهر دشمن . خون ملتها را درون کاسه سر آن سر میکشند مست میکنند خون جوانان را خون بچه های تازه پا به دنیا گذاشته را با آنها بهتر میتوان تغذیه کرد وپیر نشد وابدی نامیرا ماند .
موسیقی امروی ما ؟ در تمام دنیا چند دختر بچه وپسر بچه زیر نظر چند پا انداز تمرین رقص های زمان بربریت را میکنند وآوازهایشان ؛ رپ؛ مردم تنها خودشانرا میجنانند مست میکنند آتش میزنند میسوزانند برایشان دیگر فردایی وجود ندارد .
جوانان پیش از آنکه به پختگی وکمال برسند مغزشان شستشو داده میشود با اسباب بازی هایی که هروروز بر تعداد آنها افزوده میشود وتا داخل شلوار ت نفوذ میکنند دیگر کسی تعصب ویا ناسازگاری ندارد تنها همه میل دارند خوب زندگی کنند برایشان مهم نیست چگونه وآنها که درخموشی وبیزبانی راه میروند دربازارها تنه میخورند ودرفر اموشی میمیرند سکوت بهترین هاست .
دیگر جوانان را به زحمت میتوان شناخت رشد طبیعی آنها متوقف شده درجایی مانده اند با سرهای تراشیده ویا منقش وگلدارد وبرای همیشه منحرف خواهند ماند .
حال کجا هستند آن رفقای نامی ونامدارد وشب زنده دار که میل داشتندز دنیایی بسازند ومبارزتشان پیکار جهانی نام داده بودند مبارزه برای شکم وزیر ان ، امروز شکست خورده ، خوب یک حادثه بود ، یک تصاودف بود دیر جنبیدیم حال این رفقای عمامه بسر کارمارا تسریع تر کرده اند در افتخارت ما سهیم هستند .
وطن < کدام وطن من رو زگذشته یک مدال بر گردنم |آویختم بشکل گرده زمین یعنی جهان وطنم ! پایمالم کنید بگذارید چرخهای تو پخانه شما از روی من بگذرد من هیچ دردی را احساس نمیکنم به راحتی دارم گوشت خودم را شخم میزنم و دیگر لگد هیچ پشه ای را نه احساس میکنم ونه اهمیت میدهم . امروز فرمان روای پیکرم وزندگیم خودم هستم با شماها کاری ندارم .
پیکرم را با ساروجی مخلوط ازآهن وطلا ساخته ام ضربه هایتان کاری نیست .
آنکه مرا درید خدارا درید وخدارا نادیده گرفت من کسی را نخواهم درید اما ضربات سنگین شمارا نیز بیجواب نخواهم گذاشت همینقدر بدانید که من هنوز وجود دارم وهستم .
وچه داستانهایی درون سینه دارم وخاموش نشسته ام تا درموقع لازم آنها را بیان وعیان سازم .
امروز بیاد ترانه ای عامیانه « اسپانیایی ) از زمانهای گذشته افتادم زمانیکه تازه باین سر زمین پای گذاشته بودم وموسیقی آنها تا مغز استخوانم نفوذ میکرد دردهارا فریاد میکشیدند عشق برایشان معنا داشت .
Quisirera ser el sepulcreo
Donde a te han de enterrar
Para tenerte en mis brazos
Por toda la erendidad
« میل دارم گوری باشم که درآن میبایست ترا دفن کنند ، تا ترا برای ابدیت میان بازوان خود میداشتم » !
نهایت عشق ودلدادگی بود وامروز گورهارا میشکافند مرده هارا آواره میسازند تا طعمه سگهای ولگرد شوند زمینهارا لازم دارند اما درگورستانهای اینجاهنوز احترام برای مردگان واجب است اگر چه زندگان دیگر احترامی ندارند همه دچار بیماری ( ارقام ) شده اند ودیگر خبری ازآ ن موسیقی وشیدایی نیست همه رفته اند همه شاعران همه خوانندگان وامروز بچه ها هستند که برای ما نقش بزرگان را بازی میکنند گویی دنیا نیز دچار بیماری ( بچه بازی شده است ) ! پایان
ثر یا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا . ۲۷ آگوست ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۵ شهریور ۱۳۹۸ خورشیدی !!