دوشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۸

میان هست ونیست !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
------------------------------------------
زندگی میگذرد  میان هست ونیست  وروح وپیکرم همچو امواج دریا  در تلاطمند ،  نقش سالها  برجسم درختی که دارد پیر میشود  همه دنیا دچار فرسودگی است ومرگ روح ،  تنها نوای موسیقی  کمی بر روح  نقشی میسازد ولحظه  ای کوتاه ترا از این جهان هستی بیرون میبرد آنهم کم کم گم میشود وجایش را به چیزهای دیگر میدهد .
شب گذشته با گریه سر ببالین گذاشتم وبیشتر از یکساعت نخوابیدم  برنامه ( او ) شروع شد  مدتی به آن گوش سپردم  مانند همیشه میغرید وخشم داشت ناگهان درمیان برنامه  یک صفحه دعای صبحگاهی کاتولویکلی آمد  آنرا پس وپیش کردم ، رفته بود مجبور شدم به صفحات دیگری بروم اورا بیابم تا انتها گوش بدهم خوابم نمیبرد . تمام شب گریسته بودم .
با سرور خوشحالی رفتم وبا گریه باز گشتم چه دیدم  ؟ چه ها دیدم ؟ چهره ای فرسوده بیمار که همه پوست او یزان بشکل یک موجود علیلی که خودرا میکشید وهنوز میل داشت که فرمانروا باشد !  آه مگر تو آنهمه نبودی که امرور نیستی ؟  آتش دردلم شعله میکشید چشمانش روی زمین ثابت میماند مانند حیوانی که زجر میکشد وزبانش بسته است . چه بر سر توآمده ؟‌در این زباله دانی میان این حیوانات ؟
تنها نیستی  ، من هنوز هستم ، اما نه دیگر نیستم میل هم ندارم باشم ،  تنها غیر از خودم کسی را ندارم  وتو تو یکی از سرودهای زندگی من بودی با تو هم آواز بودم  باو گفتم  تو اگر شکست بخوری من همه دنیارا به دریا خواهم ریخت همه آنچهرا که ساخته ام  وتو ساخته ای  به دست اتش خواهم سپرد .
تو فرمانده این سپاهی هستی  این را باید بخاطر بسپاری  تو حتی درمرگ خود باید پیروزمندانه عمل کنی . 
تمام شب گریستم .
خداوندا ! آیا هستی ؟ کاينات ؟! کجاست ؟ که باید به آن وصل شویم ؟  سالهاست که مرگ مرا دنبال میکند ومن میگریزم شب گذشته باو تسلیم شدم جواب مثبت دادم درب خانه باز است کسی را بفرست تا مرا ببرد .
چقدر باید جنگید وشکست خورد ؟!  خدا !آن خدایی که ترا درمیان چنگال خود میفشارد  وبر زمینت میزند  تو مرتب ضربه هارا احساس میکنی اما دم نمیزنی  میل داری یکنوع هم آهنگی بین
 خود واو بوجود بیاور ی اما او او شیری است درنده به دنبال شکار است وشکار هرچه معصوم تر وبیگناه تر باشد بهتر میدرد بهتر تغذیه میکند  این حرفهای گنده گنده که ادهان قاریان بیرون میاید  برای گوشهای من سنگین است  برای گوشهای احمقها  ساخته شده  که به آنها آرامش بدهد  وبگذارند تا آن خدایان  قهار کار خودشانرا بسر انجام برسانند .
تا کی میل داری نقش یک قهرمان نیرومند را بازی کنی ؟ بازی را باخته ای  حال میل دارم جان خودرا بدهم تا باور کنم که اشتباه کرده ام .بگذار  آن خدای قهار  جان مرده مرا بخورد  وبه دور بیاندازد .
نمیدانم چه ساعتی از شب میگذرد ونمیدانم  چند ساعت است که بیدارم  تو مرا به حال خود رها کردی منهم ترا رها میکنم  بی حساب .
اگر زندگی یکی از آنها خاموش شود دنیارا به آ تش خواهم کشید وخود درمیان شعله ها خواهم سوخت بتو امان نمیدهم  که قهرت را یا مهرت را برمن چیره سازی .
آیا جای دیگر زندکی هست ؟ نه ما باز خواهیم گشت درنقش حیوانی دیگر  ودرویرانه دیگر باز نقش بازی خواهیم  کرد .
میل دارم ببینم آن روح منحوس در حال حاضر درکجا ودرکدام جسم فرو رفته است ؟ او خوب میدانست عدالتی درکار نیست وچیزی نیست مدتی درمیان اموالش غلطید خوابید نوشید وسوار همه شد ورفت راحت هم رفت بی هیچ مسئولتی .
مباره من  بیهوده  بودبرای بقا ء خود ودیگران  برای همه جنگیدم  اما همه دررنج بودند  تنها درمیان ما یک اتحاد بود .
او جوانی نکرد در جوانی مرد بود ودر جوانی پدر ومسئول یک خانواده . حال .....؟ 
نه میل ندارم چیزی را ببینم یا باور کنم  هیچ معجزه ای اتفاق نخواهدافتاد  هیچ چشمی به روی من باز نخواهد شد  وهیچ دری برای من گشوده نخواهد بود  بیهوده قلبم بار دیگر به طپش در آمده است .
مینویسم روزها وهفته ها مینویسم همچنان مینویسم ومیروم همه جا حتی درون توالت دفتر ومداد دارم ومینویسم از قطراتی خونی که از دست میدهم واز جانی که بیهوده فنا کردم  همچنان مینویسم بیهودهم مینویسم . اعتبار ندارند اعتبار  امروز در ارقام بانکی است  اعتبار در کشتار است ونانرا درخون دیگران   ترید کردن  وخوردن .  اعتبار من روی چه چیزی است ؟ روی شکوه های بی سر انجامم ؟! .ث
پایان 

چه دور بود  پیش ازاین  دنیا از پیش ما 
با این سنگها باین این فرشها 
چه دور بود دنیا میان من وتو 
به این کبود  غرقه ای اسمان 
کنون دوباره میرسد  صدای تو  ، آوا ی تو 
مرا منگر که به کجا رسیده ام 
به کهکشان بنگر که به کجا رفته است 
ثریا ایرانمش « لب پرچین » اسپانیا . ۲۶ آگوست ۲۰۱۹ میلادی وچهارم شهریور ۱۳۹۸ خورشیدی