« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
--------------------------------------------
ابریق مرا شکستی ، ربی
در بهشت به رویم بستی ، ربی
من میخورده ام تو میکنی بد مستی
خاکم به دهان مگر تو هم مستی ربی ؟ ........« منصوب به خیام »
امروز صبحانه ام با آب قندی که نامش آب میوه وآ ب سیب است را شروع کردم ناگهان لیوان برگشت ! واین برگشت پس از کلی دعا والتماس ودرخواست به درگاه خالق بود ُ ابریق مرا انداخت یعنی بیلاخ !
همه مانند ما ایمان دارند همه به یک چیز ایمان دارند اما چیزی که هست ایمانشان کمتر ارزش دارد اینها کسانی هستند که برای روشنایی روز چراغ به دست میگیرند کرکره ها را میبندد به روی خورشید ود رنور مصنوعی به ذکر میپردازند وخورشید وروشنایی را طلب میکنند .
من چشمان بینا تری دارم به عماق وجودم سفر میکنم شاید چیزی را بیابم وچیزی نیست غیره مشتی خون وچربی وگوشت وپوست وسلولهای ناپیدا وپیدا خون مانند جویبار باریکی در رگهای نازکم جریان دادر ودر بعضی جاها می ایستد !
چو یکی ساغر دردی ز خم یار بر آ رم
دو جهان را ومهان را همه از کار برآ رم
ز پس کوه برآیم ، علم عشق نمایم
ز دل خاره و مرمر دم اقرار بر آرم
ز ته چاه کسی را تو پس سال بر آری
من دیوانه بیدل به یکی بار بر آرم ..........« شمس تبریز »
خوب دیگر از پی دنیای سیاست و مردم سیاس نخواهم رفت یقین دارم هیچ اتفاقی نخواهد افتاد این انقلاب دیگر برای فردا نیست همه میترسند کسی از خود ودیگران مطمئن نیست انگیزه ای هم ندارند
دنیا حسابی دوقسمت شده است طبقه بالا / طبقه پایین / جاها عوض شده مکانها عوض شده ومردم جایشانرا باهم عوض کرده اند همین مر دم دیگر باندازه کافی توان ندارند که برخیزند تنها دراشعار جوانان انقلابی که شور حسینی همهرا گرفته بود میسرودند که ؛
اگر تو بر خیزی وفلان وبهمان از دل توده خلق بیرون آمد از دل خلق فدایی زاده شد واز دل فدایی مجاهد ومارکسیست اسلامی ؟؟؟! وهنوز این تر س همه جا هست دیگر مردم خون کافی دربدن ندارند که هدیه رهبران بزرگ کنند .
من یکی هر صبح وظهر وشب خون خودر اتحویل توالت میدهم واین قصه کذایی همچنان ادامه دارد مهم نیست پایانش چگونه خواهد بود .
نه دیگر نمیترسم ترس یک غریزه پنهانی است وبه اولین خونی که ریخته شود حیوانی درما نعره میکشد وسراسیمه بسوی دیگران میدود میدرد برای آنکه خود ببالا برسد . همه میل دارند از نردبان بالا بروند ودراوج بنشینندهمه نرون میشوند عده ای برده میشوند وچند نفری گلادیاتور زندگی دوباره شکل منحوس خودرا نشان میدهد .
بجای نماز خانه های بزرگ مساجد رشد کرده اند مردم گوسفند وار میروند وبره وار برمیگردند قربانی میشوند .هیچکس مورد لطف ( او ) نیست آیا او هست ؟ تنها بلاهت حیوانی از چهره ها میبارد آن چهره های عرق گرده ومنحوس ودیگران در رنج وعذاب .
خوب دیگر نقاشی نیست تا تصویر گر اینهمه ظلم وبدبختی ها شود همه چیز حرام است برای آنکه اثری از جنایتها باقی نماند .
چو از آن کوه بلند کمر عشق ببندم
ز کمرگاه منافق سر زنار بر آرم
چو تو از کار فزایی سرو دستار نمایی
که من از سر هر مویت سرو دستار بر آرم .
پایان
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . ۲۳ آگوست ۲۰۱۹ میلادی برابر با اول شهریور ماه ۱۳۹۸ خورشیدی .
ماه شهریور برای من سرنوشت ساز بود !!!!