چهارشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۸

توانم نیست

”لب پرچین”ثریا ایرانمنش 
اطاقی که بعنوان دفتر برگرزیده ام خیلی گرم است با کولر ها خنک کننده نیز مشگل دارم حال از این تابلت کمک گرفته ام !
شب گذشته ناگهان موبایل به صدا در آمد !خواب آلوده به آن نگاهی انداختم یک چهره بزرگ روبرویم بود وتست سایبری انجام میداد !!!.
اوه لعنتی خواب از چشمانم کریخت نمیدانم چه ها گفت وچه ها برایش نوشتند برایم یک لالایی بود سفت وسخت به آن مردان پیر. وپاتال وآن قمار باز قهار چسپیده وبرایش افتخار است  خوابم برد اما سخانی در گوشم نشستند داشت از بچه های روی صفحات دیگری تعریف میکرد ودلربایی   نزدیکی های صبح بود که  طاقت نیاوردم ونوشتم که :
از همین الان تبیعض بین همه قائل شدی وای به فردا ودر نظر داشتم که مانند یک سینما در ردیف اول بچه ها کوچک ونوجوان وسپس جوانان ومیان سالها در آن وسط نقش سیاهی لشکر را بازی میکنند و......
بهتر است درز بگیرم  حالم از این اپوزیسیون بهم میخورد دچار دل آشوبه شده ام همه سر. یک چهارراه ونبشی دکانی باز کرده ودر آن خورده کالاهای سیاسی را میفروشند ومن درحسرت یک شعر ،یک آواز ویک موسیقی آه میکشم  !
دلم شکسته شعری زیبا از لعبت والا که سراغ اورا از دوستی گرفتم میگفت :
هر سه شنبه به دیدارش میروم اشک میریزد ومیپرسد چرا بقیه به دیدارم نمی آیند ؟ فلج شده آیا میداند بقیه دیگر دراین جهان نیستند ؟.
زنی زیبا با قد بلند وبه راستی والا بود حال موجودی نحیف که حتی قادر نیست به دستشویی برود از خودم میپرسم :
اینها کی هستند که اطراف مرا گرفته اند ؟ کجا هستند آن زنان وآن مردان واقعی سفیران تحصیل کرده رایزنهایشان با دانستن  چند زبان در کنارشان بودند .
به گمانم بدترین نوع زندگی این است که تو شاهد رفتن ویا نابودی ملتی باشی وجایشان ر ا خورده  پاهای زیر گذر قلی خان گرفته است .
باورم نمیشد که این جانوران جمعی از ملت ما باشند از کجا آمده اند مانند حیوانات ماقبل تاریخ  زیبایی سالهاست که از بین رفته ونابود شده است .
بابد چشم خودرا یا به رۆی زشتی ها وکژاندیشها بست ویا تحملشان کرد  .
اطراف شهر ما درختان وجنگلها وبعضی خانه ها آتش گرفته اند ودودی نا مطبوع روی آسمان وگرمایی غیر. قابل تحمل را باید در درون جان فرستاد . تا بعد 
ثریا ایرانمنش ”لب پرچین ” اسپانیا / ۲۱آگوست۲۰۱۹ میلادی !....