سه‌شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۹۸

آمده ام که سر نهم ....

»ثریا ایرانمنش«  لب پرچین» 

آمده ام که سر نهم / عشق ترا بسر برم 
ورتو بگویی ام که نی . نی شکنم شکر برم ......

برگشتم خسته تر ودیوانه تر ! روحم را درکنج همان مبل بجای گذاشتم وروحم را درهوای آزاد رها کردم تا به هرکجا که میل دارد برود .
همه چیز همانطور که بوده هست همان گرمای داغ همان مردم وهمان  فریادها همان فریا ها وشادمانیهای بیهوده وهمان سر گرمیها  وهمان دردها  ! .
عکسی که روز تولدم پسرم به همراه سگ خود برایم فرستاد مرا به وحشت انداخت خدایا چقدر او پیر شده مگر چند سال دارد ؟ عکس دیگری از پسر دیگرم  وای او که شکمش بادکرده با آن کلاه  وکمر خمیده مانند پدربزرگها شده  چه بر سر شما آمد دراین غربت سرا ها ؟ .
دردی عمیق وجانکاده قلبم را فشرد  مگرخودم پیر نشده ام  خودمرا فریب میدهم اما  شکل خودم را  درصورت وآیینه د وست چندین ساله ام دیدم  هردو یکدیگر را فریب میدادیم وبه دروغ میگفتیم  که : چقدر لاغری بتو میاید ! چقدر زیبا شده ای !؟ هر دو میدانستیم  دروغ میگوییم اما این دروغ نه ازنوع دروغهای سردمدارن و افراد   بزرگ که ماربه ورطه  نابودی میکشانند ِ میباشد از نوع شیرین آن است .
در تمام مدنیکه در حال استراحت بودم × یکصد صفحه از کتابمرا نوشتم  نامش ( بی سرزمین ) است دختری بی سر زمین درعین حال زنی به راستی زن که مردانه حرکت میکند این کتاب درمیان همان صفحات کاغذی میمباند وروی این دستگاها  نخواهد آمد تا بتوانند مانند عکسهایم آنهارا اسکن کرده وبه یغما ببرند ! میماند برای روزگارانی اگر سر زمینی داشتیم ونشان فرهنگ پربار ما قوم آریایی میباشد .که از هر جهت برجسته ایم  درریا ./ دروغ. دزدی . فریب . آ دمکشی زیر هر نوع وبه هرعنوانی وشهوت رانی  بصورت وحشیانه ونام داری وخود بزرگ بینی ویاستمکاری که  اولین هستیم .  این فرهنگ پربار ما ایرانیان واقوام اریایی ودارای تمدن چند صد هزار ساله میباشد که به خاک وقبور رفتگانشان مینازند اقوامی از لرها / کرد ها / ترکها / مغولها / عرب ها وعرب زادگان / که دورهم جمع شده تنها به زبان فارسی حرف میزنند ونامش را گذاشته اند یک ملت واحد  مانند یک فرش پاره وکهنه به زور میخواهند تکه هایش را بهم بچسپانند جاهلهای  محله های جنوب شهر امروز ( مردان بزرگ ) شده اندوفواحش  دیروز یاامروز بانوانی گرامی !! ونامدار ! 
من تاریخ زنده آن ایامم .
من همه چیز را بچشم دیده ام  ونوشتم ! 
اتکار بیفایده است . 

أمده ام چو عقل و جان  ازهمه دیده ها نهان 
تا که سوی عقل ودیدگان  مشعله نظر برم ......اشعار « مولانای بلخی » شمس تبریز.

همین یک نکته هنوز برای ما مجهول مانده  شمس تبریز چه کسی بود که بیست وپنجهزار  بیت شعر زیر نام اوست ومولانای بلخی چه کسی بوده است واین چه عشقی است ؟! جزئت دار ی بپرس !!! برای من یک دزدی تمام عیار است شمس را کشتند واشعارش را بنام  مولانای به زیر چاپ بردند  ونامش را گذاشتند عشق خداوندی ؟!!! وگرنه این چه رابطه نامانوسی بودمیان یک پیرمرد افتاده وجان  وجهان  باخته ویک ملای هجره دار وهمه فن حریف ؟! 
خوب دانشمندان !!! وبزرگان در کلاسهای واطاقهای فکر این بنارا نهادند  !

 اول بنا نبود که بسوزند عاشقان / آتش بجان شمع فتد که این بنا نهاد .
به  هرروی امروز با تنی وروحی خسته آمده ام  تا فردا روز دیگری است . ث
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . ۲۰ آگوست ۲۰۱۹میلادی .!
 ---------------.
توضیح : عکس بالا را از درون هواپیما گرفته ام هنگامیکه لندن را ترک میگفتم ! .ثریا