شنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۸

شب وحشت !

یک دلنوشته  بی خاصیت !!!

ثریا ایرانمنش ”لب پرچین ” اسپانیا !

نام ایران را  لگد کوب  دغل بازان مساز. 
ملتی را  برده وخوار . ریا کاران مساز 
 شب بدی بود شب وحشتنناک  صدای طبل طبالان  اندکی سکوت نمیکرد  گوشی را به فشار درون گوشم فرو کردم از ترس میلرزیدم صدای مرگ بود صدای نیستی بود  هرچه بود توام با منافع بود کسی بخود او نمی اندیشید هر مجسمه ای که از او ساخته بودند متفاوت بود گوییا مجسمه ساز نقش برادر یا پدر پیر خودرا در صورت او نقش داده بود حال با صدها کیلو تور وساتین  نوار وطنابهای ابریشنی اورا بسوی قتلکاه میبردند   من در زیر لحاف میلرزیدم  خاطره خوشی  از این عزا دا ی های د روغین   مسخره ندارم . 
کًجا شد آن آرامش  ؟ در سرای ما اگر غم بود  کین و خشم و وبیزاری نبود  شادی باطن اگر کم بود  مرگ وماتم وزاری نبود  قتل وکشتار سیه کاری نبود  وزندگیها این تفاوت عظیم بین فقر  نداری  وگدایی وثروتهای دزدیده شده را نداشت  ودوستی ها رنگ بیوفایی را نداشت .
در آن نغمه سرای  آزادی  وآزادگی  بینوایی کمتر راه داشت  وگوهر. علم را  پایانی نبود  حال هر روز به طرف سقوط فکری واندیشه های گم شده  وبیخردی سوق داده میشویم .

شب بدی بود  شب ترسناکی بود 
وامروز  ؟؟? همه چیز پایان گرفت وفردا جشن رستاخیز است وما با چه بیهردی دل به این افسانه ها داده ایم فرقی نمیکند امام شیعیان باشد ویا رسول رستاخیز . پایان 
شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۸ خورشیدی