پنجشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۸

زنگها به صدا در میایند

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا !

میزبانی که زجان سیر کند میهمان را 
چه ضروروتست  کّه آراسته ساز د خوانرا 

هر که بیحد  شود  ار حد  نکند پروایی 
چه غم  از محتسب شهر  بود مستانرا 

ما خدا را  در خانه خود زندانی کرده ایم  ودرونمان تاریک است ، سالهاست که خدارا در زندان مکر وریا وفریب زندانی کرده ودست وپاهایش را با زنجیر نا بخردی بسته ایم .
هنوز نمیدانم  آیا کاتدرال  نتزدم فدای اقتصاد ورشکسته فرانسه شد ویا دستی نادان آنرا به آتش کشید  نمیتوان این شعله های بی امانرا که مناره های  چند صد ساله را از جای کنده وبه هوا پرتاب کند تنها یک مشعل باشد ! 
حال ما درکنار معجزه ها نشسته ایم خدایرا بر زمین |اورده اورا مصلوب کرده وکشته وبر جسدش اشک میریزیم من مسیحیت را از آن روی احترام  میگذارم که کپی ناقصی از است از میترائیسیم ما  حال در زیر باران مردان سیاه پوش جوانانرا بر میخ میکوبیند ونمایشی تاسف انگز بر پا ساخته اند هرچه دردناکتر  بازدهی بیشتری دارد   این مردان خدا از هیچ جنایتی روی گردان نیستند .

همه عمر به دنبال یک رویا بودیم یک خیال  ویک افسانه  پایان ناپذیر  وبر ضد حقیقت  وفراموش کردیم |ان خدایی را که بر اورنگ  خود سوار وبر قله البرز اسطوره ای  شتابان  بسوی ما سرازیر میشود اورا درنیمه راه کشتیم وبر جسدش  مویه کردیم .

امروز  جاده ها وشهر هارا میگردیم به دنبال خدایی که روزی در آنجا راه رفته جای پای اورا میجوییم .
من سالهاست که چیزی را یافتم که دیگران از درک آن عاجزند  وبا آن   هستم وبه آن اعتقاد دارم  از زیباییهای ساختگی خسته ام  زیباییهای مهار شده  وپراکنده دراطراف  که هرگز نمیتوان \انهارا یک جا جمع کرده وگرد وخاک آنهارا روبید .
درهمه خیال خویش  راهی رفته ام وشعری زمزمه کرده ام .  وباین  زیبایی یافته شده نام خرد اندیشی دادم .چیزی را دیدم که خودم هستم وبه ان معتقد .
چیزی را درون سینه ام دارم  که هیچ قدرتی  نمیتواند  رنگ آنرا ببیند ویا آنرا ازمن بستاند  چیزی که نه نیاز به آیینه  دارد ونه خودنمایی .
امروز روبرویم بجای یک خطوط زیبا ونقش آفرین که همه عمر با آن مانوس بودم خطی نا مانوس وزشت وکریه مانند همان گروهی که نامش الشبه یا الخبیث ویا ال غیاث است زشت ومکروه وسیاه چاره نیست برگی جلوی من گذاشته اند باید آنرا پرکنم ! حالم را بهم میزند .

هر چیزی دراین دنیا هست  سرودیست  که محصوص خود میباشد  خط ما نیز بسیار زیبا ومانو س بود حال درمیان اروح پلیدی ها وسیاهی ها  باید نقشی بیافرینم شیرین ودلپذیر  دلم با حواسم سازگار باشد وترانه سر دهد متاسفانه هرچه میبینم  ساخته شده از سنگ خاراست . پایان  

کاش یکبار به سر منزل ما میامد  
آنکه  بر تربت  مار ریخت گل وریحانرا 

پیر را حرص دو بالا شود از رفتن عمر 
بیشتر گرم کند  جستن  گوی  چوگان را 

بسکه در لقمه من سنگ  نهفته است  فلک 
بی تامل  نگذارم  به جگر دندانرا ........؛: صائب تبریزی ؛ 
ثریا ایرانمنش  « لب پرچین »  ۱۸ آپریل ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۹ فروردین ۱۳۹۸ خورشیدی / اسپانیا !