سه‌شنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۷

سرچشمه .

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

سفر نزدیک است ،
باید اسبان تاریخ را درهمین سر زمین،
ودرکنارهمین دریا 
رها کنم !
وکوله بار خالی ام را 
که درونش  تنها شعر روزگاران من است 
با آب دریا بشوییم
 وسفررا ادامه دهم 
از عمودی  به افقی بغلطتم 
مرگ برایم ناشناخته نیست 
تنها یک بعد ویک حرکت هندسی است 
ار عمودی به افقی تبدیل میشوم 
وسر انجام به سررمین خود خواهم رسید .....ثریا 

دکتر داروی  جدیدی برایم تجویز کرده  که باید هر هشت ساعت آنرا به درون معده ام بفرستم درنتیجه  یکی از ساعات به صبح زود میرسد چون شبها خیلی زود به رختخواب میروم وزود میخوابم  به همین دلیل است  که « کام روا گشته ام » !
تومور دریک مرکز مخفی ! میل ندارم آنرا بشکافم ودر دریف چارقد به سرهای صورتی راه بروم ویا سرگرمی جدیدی را برای پزشکان بوجود آورم  تومور جایش امن است تا او بمن آزار نرسانده منهم به او کاری ندارم وبا داروهای گوناگون  : مثلا: ا زبزرگ شدن او جلوگیری میکنم !! 

یکی از خبرنگاران سیاسی راد یو تلویزوین این سر زمین که خیلی هم مورد مهر ومحبت همشهریانش میباشد در توپیتر اورا دنبال میکنم ِ روزی بطور خصوص ازاو سئوال کردم که چرا آنچه را که درسر زمین من میگذرد بقول خودتان  « کاور » نمیکنید ؟ چرا حرفی نمیزنید ؟ دجوابم نوشت که ما درآنجا خبرنگار نداریم وچیزی را که برایمان ثابت نشده وگزارش نشده حق نداریم کاور بدهیم جرم محسوب میشود ! تازه فهمیدم چرا آنها روی یوتیوب هایشان تنها از برش لباس یا غذا ویا آرایش گفتگو میکنند ومانند ما اینهمه خبرنگار !! وخبر چین  ندارند ! من این ملت را ستایش میکنم  شمال دارد میسوزد هفته هاست که دارد میسوزد اما حواس اینها جمع است  انگلستان نیمی از جنوب وجنوب شرقی را دراختیار دارد وفرانسه نیمی از کشور آندورا را اما دخالت درسیاست  آنها حق ندارند بنمایند خودشان با کمک احزاب خود جلو میروند یک چیز دراین ملت مرا به ستایش واداشته وآن هم آهنگی واتحادو واتفاق است هرکسی حرف  خودش را میزند دموکراسی هست آزادی بیان هست فحاشی هست اما درموقع خطر همه یکی میشوند .
وروز گذشته  درکارناوال جزیره  قناری یک مرد همجنس باز ملکه کارناوال شد وجایزه اش که خیلی هم براق تر وزیباترا ز جایزه  کهنه ومرده  اسکا ر بود گرفت !!
ما ملتی جدا  هستیم هیچ ملتی درجهان به پای ما نمیرسد  برای همین هم هست که جدا مانده ایم  نه بره ایم ونه گرگ  تنها چشمانمان کور است  ونمیبیند تشخیص این دو از هم مشگل است گاهی گرگی میشویم  وزمانی یک بره معصوم !.
خوشحالم که از این رمه جدا مانده ام  نه بره شدم ونه گرگ  که یا در معصومیت خود کشته شوم ویا درمرگی شوم وزشت  تنها به دنبال آگاهی ها رفتم / روشن شدم حال شبها به ترانه های محلی وگاهی ترانه های افغانی گوش فرا میدهم  نه چندان با ما فرقی ندارند همان قبیله های رنگ و وارنگ  که غیر از سایه خویش جای دیگری را  نمیشناسند  درخودشان غرق شده اند  دراشعارشان  درد نهفته است اما باهم بودنرا نمیدانند چیست سر زمینیشان بدتراز ما .....وروزی یکی از بزرگان سرزمین وایکینگها در مجلس بزرگشان گفته بود که : 
شاه ایران خیلی پایش را ازدایره بیرون رانده وخیال میکند که آن سر زمین اروپاست  نمیداند  بر ملتی حاکم است که دست کمی از بنگلادش وافغانستان ندارد  سر زمین او حتی پاکستان هم نیست ! 

روز گذشته درمیان آلبوم عکسهایم دو عکس یافتم که آنها را  روی کمد اطاق پذیرایی گذاشتم یکی عکسی بود با روپوش مدرسه  برایم دیپلمم !!!آه که چقدر معصوم بودم !
ودیگر ی یک عکس نیمه رخ که هم کلاسی هایم بمن گفتند آنرا برای روزنامه ها بفرست تا شاید شاه ایران آنرا ببیند واز تو خوشش بیاید !!!! خندیدم در آن زمان هنوز شاه ما  دچار دردسر های شهر بانو نبود جوان بود زیبا بود وثریا هم رفته بود  واو تنها مانده وغمگین آن عشق واقعی . ودرپشت همان عکس  ، عکسی از شاه جوان درهمان زمان دیدم  چقدر عاشق او بودم وچقدر اورا دوست داشتم نمیدانم اینعکس را گویا امیر متقی بمن داده بود در زمانی که اعلم نخست وزیر بود ومن کارمند یک اداره  درمقام ريیس دفتر مدیر عامل !!! 
چه روزهای خوشی بودند بقول یکی از همکارانم میگفت زمین زیر پاهای تو میلرزد بسکه محکم گام بر میداری وامروز این منم که روی زمین آهسته راه میروم مبادا صدای گامهایم خواب همسایه را پریشان سازد !
پاهای مرا  حراج کردند 
و ماهیچه های پرقدرتم را 
وآنگاه بقچه ام را بستم 
وبه همراه پرندگان 
از تیغ تیز  ونوک برنده گان و درندگان 
به صندوق خانه آمدم 
پنهان شدم 
روزی ناگهان احساس کردم 
پاهایم نازکتر شده اند 
آن چابکی از من گریخت 
ایستادم 
وخودرا در یک آیینه بدون سیماب 
دیدم . همچنان خورشید میدرخشیدم .
پایان
« لب پرچین . ثریا ایرانمنش » / اسپانیا / '5-'3-2019 میلادی  برابر با ۱۴ /اسفند ماه ۱۳۹۷ خورشیدی !!