ثریاایرانمنش « لب پرچین » !
....... با خود اندیشه کنان گفتم :
آسمان - ماه درخشان خزانی را
همچو آیینه به دیوار افق کوبید
قله ای کو ؟ که من از او جش
دست بگشایم وآن آئینه بر گیرم
تا دراو- لحظه پایان جوانی را
چون شفق در گذر آب توانم دید ........ شاد روان نادر نادر پور - از منظومه بلند پله شصتم
جوانی هم رفت وامروز تارموی سپیدم را روی صفحه این دستگاه نشسته بود دیدم که بمن گفت :
آن گمان بود که تو بردی چون روزنه ای در دل خود باز کردی ونامش را عشق گذاشتی ! جوانی مرا ازخانه خود راند وبه درگاه خزان وکم کم به زمستانم نزدیک کرد
حال باید نردبانی که مرا به قله فلک الافلاک میبرد بیابم وبالا بروم دیگر در پس کوچه ها سایه ای نیست ورهگذری نیست سایه های مشکوک زمانه درانتظار پرپر کردن روحم میباشند .
حال دیگر باید با قدم های عمودی گام بردارم تا به درگاه افقی برسم از زمین دور شوم وبه آسمان پرواز کنم - چهره دیروز خودرا فراموش کرده ام وهم صورت کودکی را سهم من این است که درکوچه پس کوچه های غربتی ابدی تنها درآیینه زمان بنگرم ومانند جمشید جهان بین که جهانرا دید من جهانی دیگر را ببینم .
دیگر درانتظار معجزه ای ننشسته ام .
شب گذشته با افسانه های آن افسانه خوان افسون کننده بخواب رفتم دیدم که چه لحظا ت هول انگیزی درانتظارمان میباشد دربین خواب وبیداری صدای او لحظه ای مرا با حقیقت نزدیک کرد / آری - لحظه حقیقت بود به دلم گفتم که بخواب وارام باش دیگر ماه درخشانی در آسمان نخواهد تابید ودیگر آیینه غیب نما چهره مغشوش ودرهم ریخته ترا جوان نشان نخواهد داد به خطا مرو - بایست پله هارا بشمار چند پله دیگر باقی مانده است ؟ ( اگر ماه بر پله شصتم نشست ) در انتظار پله دیگری باش .
نگاهی به دل نوجوان خویش افکندم صبح طلو ع میکرد ویاد او دگر باره از فراموشی ایام گذر کرده بردلم مینشست درغیبت من نیز ساعت همچنان عقربه هایش به دنبال یکدیگر میدوند وکار خودرا دنبال میکنند .
با دو انگشت فسونکارش
زخمه بر تار زمان میزد
نغمه پرداز حیات گذران میشد
عکس من - دردل آن قاب غبار آلود
به چراغی که تو افروخته بودی - نگران میشد
آری - آن چهره که یک روز جوان میزیست
پیر میگشت وجهان باز - جوان میشد .............ادامه همان اشعار
----
کتابی را که برداشته بودم تا بخوانم با بیحوصله گی سر جایش گذاشتم دیگر مرد مطالعه نیستم این کتاب برای زمان خودش خوب بود امروز جملات وکلمات بنظرم خنده دار وقدیمی میامدند امروز همه مدرن شده وهمه چیز از نو نوشته شده من بیخبر از روان شدن زمان بجلو دراین دهکده دور افتاده هنوز به همان کتب قدیمی آویزانم / نه دیگر زمان آنها نیز مانند زمان من گذشته است. باید زبان سیاست را فرا بگیرم وبا سیاسی حرف بزنم وبا سیاست شب وروزم را بگذرانم وببینم که ایا جناب ماتادوره پیروز میشود ویا ان دیگر ی؟! آیا \ دلارهای تزریق شده مجاهدین خوب کار کرد ؟ودولت روی کار آمده با ما چه خواهد کرد ؟ وسر زمین ویران من چگونه اباد خواهد شد ؟ همین . پایان
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا .
01-02-2019 میلادی