ثریا ایرانمنش « لب پرچین «
قبل از هر چیز فرا رسیدن سال نوی مسیحی را به عموم عزیزان تهنیت میگویم وامید آنرا دارم سالی پر بار لبریز از خوشی وسعادت به دو را ازجنگ ونکبت وآزادی سر زمنیها ی اسیر باشد ُ منجمله ایران ما .
بنویس ُ کانجا کبوتر پرواز را خوش نمیداشت
از بس که در اوج میتاخت رویینه باز شکاری
نستوه ُ نستوه ُ مرد ! این شیر دل ُ این تکاور
بشکوه ُ بشکوه مرگا ! این وطن از وطن پاسداری .........« بانو سیمین بهبهانی »
حال اگر پاسداران خارج بگذارند واز روی نقشه به جوانان نگویند کجا بروید کجا نروید وآنهارا به قتلگاه راهنمایی نکنند !
مردم برخاسته اند واین خیزشی پایان نا پذیر است تا آستانه آزادی آن سرزمین شعر وموسیقی وادب به دوراز نگاه خشگین ملای عرب ومهاجم .بی حرامزاده های صیغه ای !!!
بنویس ازآنان که گفتند ُ یا مرگ یا سر فرازی
مردانه تا مرگ رفتند بنویس ُ آری ُ اری !
ایکاش این گروه اپوزسیون درحال شکل ویا شکل گرفته وکهنه شده دست از سر مردم بیچاره برمیداشتند وپاسداران وقاتلین را بسوی آنها راهنمایی نمیکردند آنهم دریک عشوه گری فریبانه !
بهر روی هر چه بود سال وحشتناکی حد اقل برای من بود - تا اینکه درآخرین دقیقه فرشته امیدم بیخبر آمد ومرا از تختخواب بلند کرد وبه میهمانی گنجشکهای دیگرم برد ُ انرژیم داد . امروز رفت نه گریستم ونه شادمانم نخوابیدم تمام شب بیدار بودم ُ حال با نوشیدن قهوه ای اولین دستویس را تقدیم میدارم هر چه هست وهر آنچه میخواهد باشد .
سپیده دم فرارسید سیاهی شب رفت .عمر من نیز پرده وار میرود زین سیاهی وسپیدی زندگیم راه راه شده مانند شلوار پیژامه های زندانیان دوران گذشته ُ این که میرود ُِ مینشیند بر میخیزد میخوابد ُ من نیستم - نبضم از شمارش خسته شده است ولحظه ها کم کم کوتاهتر میشوند امیدی دیگر نیست غیر از اینکه سر زمینم را ازاد ببینم بی خون وخون ریزی وبدون بی حیایی مردان خوشگل زن کش که خطی میان ما مردم میباشند در آبگینه سرایی که ساخته اند یکی با بانگ بلند دیگری با زمزمه آبشارهای طلایی وما کم کم درخوابی بنرمی ابریشم در کوهپایه ها همچنان دریک آرامش ناشناخته راه میرویم .
از تو هم خسته ام با گفتارهای بی سر وته وآهنگ های بلند وکوتاه صدایت وهدایت قاتلین وشورشیان را بسوی آنهاییکه تو نشانه رفته ای ترا خوب میشناسم تو یک تند یس یخ بسته میان یک زندگی مصنوعی روزی خواهی شکست مانند یک لیوان لب پریده وبی ارزش . .
من با دو آیینه رویا رو وتکرار بیهوده خویشم
آغاز قصه ها به پایان بر ُ بشکن خودت را نه مرا .
پایان
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / اول ژانویه دوهزارو نوزده میلادی !