ثریا اسپانیا / دوشنبه ۱۷/۱۲/۲۰۱۸ !
ازاینکه تنها نشسته ای ومیاندیشی وغرق اندوه میشوی ُ به زندگی زنی بیاندیش که درتنهایی درگوشه ای از ولایت تک وتنها ُ حتی ها حوصله نداشت نامه هایش را از پشت درخانه جمع کند ویا به تلفن های تو پاسخ بدهد مایلها از تو وبقیه فرزندان دور بود ُ او هم بچه داشت هم نوه ! اما روزهایش را درمساجدی نزدیک خانه میگذارانید کتابش را به همانجا میبرد ومیخواند / در رستوران نزدیک آنجا غذا میخورد وسپس شب بخانه برمیگشت تا بخوابد هیچکدام از این اسباب بازی های امروز ی را هم نداشت
تنها مونس او حافظ بود و مفاتیح الجنان ! وکتابی که نامش کتاب اسمانی بود همه را از حفظ برایت میخواند .
امروز دراین فکر بودی که عروس تو در سوییس در یک هتل پنج ستاره شبی هزار یورو اقامت کرده برای میهمانی شام کمپانی همسرش !
در آن زمان هم تو در هتل جرج پنجم اقامت داشتی وآن زن نمیدانست جرج پنجم کیست وهتل کجاست همه جا برایش خارج بود !
نه درکنار خواهر وبرادر وقوم خویش خود شاد بود ونه ترا داشت با خودش بود ودنیایی اسرار که هیچکس از آن با خبر نبود دست آخر هم هرچه را که داشت به برادر زاده اش داد تا برایش نماز وورزه بخرد!!! او هم خورد ونخرید !.
این دنیایی است که ما درآن مانند جانور زندگی میکنیم نه بهشتی هست ونه جهنمی ونه دنیای دیگری همچنان حوا باقی بمان بدون آدم ! وتنها این را باید فهمیده باشی که از هر دست بزنی از همان دست خواهی خورد .
من دیده ام جبر زمان را نابودی فرسودگان را
که نادیده بگذشتند از کنار دیده ها .
وآیا امروز میتوان با کرم های گندم زار پیامی گفت وپیامی شنید ویااز روزهای خوب آفتابی وآن آسمان پاک آبی سخن راند که ما همه
تا مر ز مرگ وامید در شب شب زنده دارن میرفتیم وبرمیگشتیم بی هیچ واهمه ای ویا ترسی از تیر باران شدن ها .
آری من دیده ام نابودی هارا ُ نابودی فرسودگانرا وجبر زمانه را . من دیده ام . ثریا /