ثریا / اسپانیا !!!!
بافتنی حللم را گرفته ، کمی به آشپزخانه رسیدم ، ماشین لباسشویی مشغول کار است ، هوس تخم مرغ نیمرو با کته دارم !!! خوب باید کاری بکنم ، نگاهی به اینستاگرام انداختم خانم پریوش همه جار پر کرده است ، چشمم به جمال بانویی افتاد که روزگاری پر کرشمه وناز بود دختر شاعر بزرگ ! نه حوصله ندارم به آن روزها بیاندیشم ، ما خیال میکردیم آدمهای متمدنی هستیم همه کاغذی بودیم ، مقوایی که با وزش یک باد به هوا رفتیم .
اطرافیانمان چه کسانی بودند ، بازاریان تازه به دوران رسیده که از شهرستانها به تهران کوچ کرده بودند ، تیسار وسر تیپهایی که از یتیمخانه ها نه به درجات عالی رسیده بودند وحال ما باید درخدمت ایشان افتخار میکردیم ، وزرایی که هرکدام روزی پسر یک باغبان یا یک درجه دار بودند ، تحصیل کرده ها همه درفرانسه وانگلیس والمان مشغول شعر وشاعری ویا نوشتن کتابها به زبانهای مختلف ویا تشکیل حزب وفدراسیون مید ادند ، عارشان میامد با زبان فارسی چیزی بنویسند ، تیمسا ربختیار را از نزدیک دیده بودم مردی پر صلابت وگاهی ترسناک بخاطر گرفتن یک ملاقات برای یک زندانی با پارتی بازی به دفتر کاراو احضا ر شدم ، پر صلابت بود همان خوی لری کوهستانی وهمان خودخواهی با آن سبیلهای مشکی ابروان پهن چشمان درشت رویهمرفته مردی زیبا بود ، چیزی دردست داشت که نمیدانم شلااق بود یا تنها برای ترساندن مراجیعن شلوار سواری نظامی اش درون چکمه هایش بود ، از پشت میزش بلند شد منهم از ترس از روی صندلیم برخاستم نگاهی به قد وقواره من انداخت وگفت "
دختر ! نو چرا وارد گودال مار شدی ؟
گفتم وارد گودال آنها نشدم ، تنها یک اتفاق بود که نامشرا من عشق گذاشته بودم به ازدواج ختم شد همین نه بیشتر با بقیه خانواده شان کاری ندارم ، دوری زد تا ته اطاق رفت خوشبختانه همراه من مردی پر صلابت ودوستی دیرینه با او داشت درکنارم بود درغیر اینصورت ممکن بود از ترس قالب تهی کنم !! میدانستم با یکی از خوانندگان تازه به دوران رسیده سرو سری دارد اورا از شوهرش جدا کرده بود زن چندان درزندگی او وزنه ای نداشت او قدرت روحی وجسمی خودرا خوب میشناخت شکارچی ماهری بود میتوانستم عاشق او شوم ! اما ترسم بیشتر بود مرد من درمیان دستهای او بود وحال پس از سه ماه میل دشتم تنها یک ملاقات خصوصی بگیرم از انفرادی به قصر منتقل شده بود بند دوم .
باردوم که اورا دیدم تنها نبودم بهمراه همه خانواده میبایست شاهد سومین شکنجه باشیم روز وحشتناکی بود .
شاه محمد رضا شاهد از او واهمه داشت وهمیشه دراین فکر بود که مبادا روزی او بر ضد او کوتاه کند وحتما این کاررا میکرد . ساواک در زمان او ترسناکترین اداره بود سرانجام از کار برکنار ، تبعید ودست آخر به تیر غیبی در عراق کشته شد .
وزرای دیگر را گاه گاهی درکاباره های شهر میدیدم ، وه چه افتخاری بود معاشرت با آنها !!! فلان پادوی کارهای دستی اصفهان بخاطر پا اندزایها ومیهمانی دادنهاا ناگهان به نوا رسید وشد سرمایه دار!!!
نه دوران چندان خوبی نبود ، دورانی بود که سرزمینی ر ا از مقوا ساخته بودند وهمه این سرزمین به چهار شهر منتهی میشد / شیراز / اصفهان / تهران / خراسان . کویر ما تنها بی آب وبی مصرف افتاده بود ارک بم تنها در گوشه ای سر برافراشته بود وباعث افتخارمان بود که ناگهان اورا نیز به زیر خاک فرستادند امروز تنها عکس اورا من زیر شیشه میزم گذاشته ام واین تنها یادگاری است که من از زادگاه خانوادگیم دارم عکسی بریده شده از یک روزنامه .
نه ! ما مردمان وطن دوست ومهربانی نبودیم همه هم غریبه بودیم قوم گرایی درمیانما ن بود اقوام مختلف یکدیگررا قبول نداشتند بهم فحاشی میکردند برای هم جوک میساختند ، مشتی قبیله ای دورهم جمع شده تنها وجه اشتراکشان زبان فارسی بود اما بهم که میرسیدند زیان قومی خودرا بلغور میکردند !
نه ! امروز که عکس ان بانو را روی اینستا کرام دیدم همه چیز را بیاد آوردم چه زود پدر ایشان تغییر مسیر دادوخودرا اول به خراسان و سپس به حضرت خمینی سپرد همه وطن وهویت چندین ساله خود وخانواده اش را به هیچ فروخت به چند سکه طلا . نه توقع نداشته باشید ما کشوری شویم مانند همین سر زمین که مارا مجبور میسازند طبق قوانین آنها رفتار کنیم ، فرهنگستانی دارند ، موزه های لبریز از تاریخ گذشتگانشان میباشد وقدرت ساخت مجهزترین ووحشتناکترین اسلحه های دنیا را دارند.
وهمه این هارا باید مدیون ملکه آنها بود که مانند یک بانوی قدرتمند چندین سال پادشاهی را نگاه داشت وهنوز هم مورد علاقه واحترام مردم این سر زمین میباشد ، ملکه آنها با پشتوانه هشتصد سال پادشاهی مانکنی نبود برای چاپ عکسهایش در مجلات زرد وسرخ ! ، باید مارا تحقیر کنند وباید با زبان آنها حرف زد خودشان با خودشان خوبند ومهربان ودست یکدیگر را میگیرند و اما ، ما درپشت شیشه های خاکی وبخار گرفته تنها یک تماشا چی هستیم چرا ما ایرانیان که اینهمه به گذشته پر افتخارمان مینازیم اینهمه ازهم دور ودشمن یکدیگریم وچرا اینهمه جدا ازهم پرواز میکنیم ؟ نمیدانم ، شما میدانید ؟ پایان
همان روز 24 اکتبر 2018 میلادی
ثریا / اسپانیا