پنجشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۹۷

نماز قضا !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !


ای عشق رمیده  نشکیبم ز تو ، باز آی 
تا بر قدمت بوسه زنم گاه بگاهی 

در دامگه فتنه  و بد عهدی ایام 
مارا نبود جز سر کوی تو پناهی 


دیگر لزومی ندارد نگران چیزی باشیم ، چینی ها رباطی  ساخته اند که نماز میخواند سجد ه میکند  اگر نماز قضا وواجب دارید حتما یکی از این رباطهارا در گوشه خانه بگذارید وخود بکار دیگر ! مشغول  شوید !
 نمیدانم این چه خدایی است که اینهمه  به رکود وسجود ما نیازمند است ؟!  وبرای رفتن به راه درست وپیشرفت دیگر چراغی نداریم خورشید را سیاه کردند وبه دستمان یک شمع کور داده اند  تا تنها پیش پای خودرا ببینیم ،  تا روبرو را نبینیم   و نیندیشیم ، تا همیشه  چشمانمان  فرو افتاده وبرزمین دوخته باشد .  نگذاریم کودکانمان   که با آفتاب   بزرگ شوند  و درروز روشن جلوی پاهایشان را ببینند   ، آنها نیز باید به همان شمع کذایی اکتفا کنند .

نباید خندید ، آنهم ازته دل ، باید گریست خداوند  باید رودخانه اش را از اشکهای ما پرکند ،   با نام عدل ودیانت وانصاف ، ظلم میکنند  وآنکه مظلوم واقع شده است  هیچگاه نخواهد توانست بر ضد ظالم برخیزد  غیر از تیر وتوپ وتفنگ وزندان و (خود سرانی) نیز هستند که دست های کلفتشان درون بازونشان  درانتظار یک فرمان ایستاده اند  آنها نیز آموخته اند که باید مظلوم را کشت ونابود کرد  آنها نیز رباط های جانداری هستند که  خوب رشد کرده وتربیت شده اند ! دیگر نیروی ابتکاری درما باقی نمانده است  تنها ظلمت است وظلمت وبجای صبح روشن شب تاریک وبجای زمزمه آب جویبارها سیلاب خون  که قرنها ازآنها  بیخبر بودیم  وحال ناگهان همه اطراف مارا فرا گرفته اند .

شب در بالای سر ما خیمه زده و بجای روز روشن   شب تیره روی  پاهایمان  نشسته  اگر پای خودرا برداریم  هیچ سپیده ای نمیدمد  وهیچ نوری از آفتاب ودرخشش آن بر ما نمیتابد  . دشمن ما شعور ما ومغز ماست وآن چشمانی که میبنند ومیسنجند وسر انجام میگریند .

من را دیده ای ؟  گمان نکنم منهم تورا ندیده ام ، ما هردو کوریم با چشمانی دیگر به هم مینگریم  چون همه درظلمات وتاریکی بسر میبریم  دیگر کسی از بالای بام  پای کوبان ودست افشان  بسوی زمین نمی آید  وکسی دیگر خنده کنان وآواز خوانان گرد خانه تو طواف نمیکند ،  آن بارانی که از ناودان خانه ات روان است با گل ولای وخون همراه است  تو ، درهارا میبندی وپنجره هار را کور میکنی تا درون  آن لجنزار فرو نروی  و در انتظارآنی که  هرچه زودتر این باد سام فرو نشیند وتاریکی ها کنار رفته وخورشید دوباره بدرخشد .

نگاهت بیهوده به اسمان تیره وتار است  تنها هراس وغرش رعد  وسرانجام  از آن دو چشم خشمگین اشک فرو میبارد  وبا آن اشکها همه چیزهای اطرا فت  را تازه میکنی .
از بادبان  وکشتی رانده شده ای  وترکش تازیانه ها بر اندامت لرزه میاندازند  اما همیشه به چیز دیگری میاندیشی تا درآغوش آن ارامش بیابی وآن " چیز " دیگر برای همیشه گم شده است ، نابود شده است تو باخته ای  تننها میگریی برای زندگی . 

ترا در زمره حیوانات جای داده اند از نوع حیوان شکیلی که باید برای آن نره خرها لذت ایجاد کنی  نشست تو دریک جایگاه ورزشی لرزش بر اندام آن نره خران میاندازد  وتو هنوز در بن بستهای هستی  ، به دنبال خدایی .

خدا خود در  حیرتش  مانده از این خلقت واین خلق وخود را درپناه تاریکیهای  پنهان ساخته تا مبادا اورا نیز از عرش کبریایی به زیر بکشند وبه شلاق ببندند تا برای خدای دیگری نماز بگذارد . 
آنها نمیتوانند بدانند که  خدا ، کسی بود که خود ، خود را آفرید  وجهان وپهنه هستی را نیز آفرید  وتنها یک دم بود ونا پدید شد .پایان 
در زحمتم از کجروی  راهنمایان 
بگشای در رحمت وبنمای تو راهی 

نه روز مرا  خرمی از خنده مهری 
نه شام مرا روشنی از تابش ماهی 

ساغر شکنان را نرسد  دعوی تقوی 
خاموشی  سنگ است  براین گفته گواهی ......." رعدی  " 
............./
به روز شده : 
25/ 10/ 2018 میلادی برابر با 3 آبانماه 1397 خورشیدی !
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا .