ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !
رفته بودم کز پریشانی ره صحرا بگیرم ، رفته بودم ،ر فته بودم
آمدم تا قصه جانسوز خود باتو بگویم ، آمدم من ، آمدم من !..........از یک ترانه
آه اگر امروز تاج ملکه های دنیارا بمن میداند اینقدر خوشحال نمیشدم که چشم باز کردم صفحه خودرا جلوی چشمان دیدیم ، رفت وبرگشت ، خوب آیا بکارت اورا برده اند ؟ ویا اورا دستکاری کرده اند ؟ نمیدانم !
این صفحه تنها چیزی است که من دراین دنیا دارم ، هم دوست من است گاهی هم دشمن وزمانی عاشق وساعاتی صمیمانه به خوابهای شبانه ام گوش میدهد آرام وبیصدا!
هوا بارانی ، از آن بارانهایی که تبدیل به سیل میشوند وباز نگرانم که بچه ها درجاده های طولانی چگونه باید رانندگی کنند وآیا سلامت بخانه بخواهند گشت ؟!
سر زمینهایی را که باید ! زیر آب برود روز گذشته در یکی از سایتها دیدم مهمترین آنها یک معبد قدیمی درهند میباشد که تا کمر دراب نشسته است .
خوب شد جناب قالیباف وخانواده به حومه استرالیا رفتند وآن برج بلند چند صد متری را خریدند وخودشان درهمان بالا بالا ها در یک آپارتمان محقر وکوچک هشتصد متری زندگی میکنند ، آن برج صاحب مغازه های بسیاری است بقول خودشان برند های مشهور ومن بیاد آن ساختمان القانیان که برای اولین بار درایران ساخته شد وبرای ما چقدرچشم انداز خوبی بود وسینمای تابستانی داشت ، افتادم که چگونه مانند برگهای پوسیده با آدمهای درونش ومغازه ها وکلیه لوازمی که میان آن مغازه ها بود به زیر فرو ریخت وآب از آبی تکان نخورد وخیلی زود هم فراموش شد .
میدانید ، کینه ونفرت وفریب از کودکی درما ودرجان ما فرو میرود همان پستاتک پلاستیکی را که بجای پستان مادر دردهان ما گذاشتند اولین فریب بود وسپس آن شیرهای خشک مانده ته انبارها را بعنوان تغذیه بما وبه شکم ما فرستادند فریب دوم بود وما فریب خوردگان ، فریب دهند بار آمدیم این خصلت تنها در میان انسانها است حیوانات بتو حمله میکنند حضورشانرا اعلام میدارند یا تو قربانی هستی ویا آن حیوان اما ما انسانها درلیاس دوستی ، مهربانی وشهامت یکدیگر ا پاره پاره میکنیم بعد هم چاقوی خودرا تمیز کرده به راهمان ادامه میدهیم .
باز من وآن بانوی محبوب اقلیتهای خشت مال رو درروی هم قرار گرفتیم .
تولد هشتاد سالگی ایشان بود ، باید قیافه بانوانی که سخن رانی میکردند تماشا میکردید وصورتهای باد کرده ازهمه مهمتر چرا به زبانی انگلیسی ؟ مگر شما ایرانی نیستید که دورایشان جمع شده برا ی جشن زاد روز فرخنده ومبارک هشتاد سالگی ایشان ، آیا ایشان زبان مارا فراموش کرده اند ؟ یا شما زبان فارسی را نمیدانید ؟ بهر روی من دیگر حوصله ندارم درباره آن بنویسم بقول آن پیر سر زمین ما را به " گا » داد وخود رفت درچمنزار امن نشست به همراه بره هایش ومشتی مفت خور وبیزنس من بساز و بفروش وغیره نیز تملق گویان گرد اورا گرفته اند اما او خوب میداند باید کجا بنشیند وکجا راه را بند بیاورد .
از اینکه این صفحه ناقابل برگشت سخت خوشحالم واز اینکه امروز کار زیاد دارم وفرصتی برای نوشتن نیست وخود نمایی ! غمگینم تا روزهای بعد اگر دوباره مانند کش از دستم نرود ! پایان
ثریا ایرانمنش م لب پرچین « مقیم اسپانیا / 18/10/ 2018 میلادی !.