شنبه، مهر ۲۸، ۱۳۹۷

Amir....

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !

میزبانی که زجان آزرده کند میهمان را 
چه ضرورست که آراسته  سازد خوان را .....صائب تبریزی 

متاسفانه این برگ کاغذ  در دست همه هست وبه سختی میتوانم آنرا بیابم وچند خطی بنویسم ، من نمیدانم تو درکجای دنیا هستی اما بطور قطع ویقین میدانی من کجا هستم !
تنها چیزی که از تو باقیمانده همان کلمه تیتر بالی  این صحه است که روی گوشی تلفنم می افتد ، بقیه گم شده اند  از روی ایستا گرام ناگهان پرواز کردی ورفتی ! فیس بوک را خودم بستم وتگرام قبل از باز شدن خود بخود بسته شد !! وصفحه فارسی از روی کیبرد های من کم کم گم میشوند وجایشانرا به خطوط دیگری میدهند که من ابدا دوست ندارم  شکل " سین " آنها بشکل دندانهای خودشان و" عین " آن بشکل همان دهان گشاد وباز خودشان ، من ابدا آن خطوط زشت را دوست ندارم وتا حد امکان سعی میکنم خطی را بیابم که با خط قبلی من وزمان کودکیم  همراه باشد .

روزی شخصی آمد با یک پرونده قطور درباره تو ، همهرا رو کرد وعکسهای اعضاء کنگره را که نشان داد ، دیگر چیزی نمانده بود فریاد بکشم ، باخود گفتم اینها میخواهند سر زمین مارا آزاد کنند ، نه بهتراست زیر پرچم همان  جیم الف بمانیم ، حال آیا آن عکسها واقعی بودند یانه ؟ د رمیان  آنها  مردی نبود تنها یکی دو جوان که من دربرنامه تو دیده بودم .
درحال حاضر این صفحه نیز درانحصار دیگری است من نمیتوام آنچه را که در ون سینه وقلبم نشسته برایت بنویسم  ، بزرگترین خیانتکاران ما در حال حاضر در روی رسانه های بزرگ نشسته اند وگنده گویی میکنند ، عده ای  فسیل ویا خانم های مکش مرگ مارا بعنوان تحلیل گر میاورند وهمه مانند مورچه روی تابلت من مینشیند باید یکی یکی را پاک کنم ویا آنرا بطور کلی بلاک کنم ، به صفحه آ ن " گنده "  که درلندن نشسته وپدر خوانده است ابدا نگاهی هم نمی اندازم شارلاتان تراز او کسی را دراین زمانه ندیدم .
راست میگویی ما همه بوقلمونهای رنگنین هستیم که هنرکجا لازم باشد رنگ خودرا عوض میکنیم وبادی در غب غب میاندازیم وخودرا بعنوان یک طاوس زیبا جا میزنیم . 
بهر روی نمیدانم این نام را خود تو گذاشتی  یا طرفدارنت ؟ من تنها همین  را دارم وبه همان گوش میدهم . 
روزی تصویر ی از آرم کنگره قانون اساسی شمارا دیدم که شبیه تصویر آرم سپاه بود ، کمی مشکوک شدم اما ، دراین فکر بودم شاید میان آنها نیز چند ایرانی وایران دوست وجود داشته باشند .
گناه ما تنها این است که به خاک خود ومردم  واقعی خود عشق میورزیم همین گناه بزرگی است . باید ایران را فدای اسلام کنیم درغیر اینصورت بر سر ما همان خواهد آمد که بر سر دیگران آمده است . 
سعی دارم کمتر وارد گودال متعفن سیاست بشوم واین نامه را بطور خصوصی برای تو مینویسم حال اگر دیگران هم خواندند مهم نیست نوشته های من همه بر باد نوشته میشود وخیلی ها بعضی از اشعار مرا بنام خودشان چاپ کرده اند این را بانویی از آلمان برایم نوشت ، برایم مهم نیست اصل آنها موجود است خوشبختانه آنقدر دراین کار خبره شده ام که میتوانم از خودم واین برگ  نگهداری کنم . احتیاجی ندارم دست به دامنی کس ویا کسانی بشوم . 

امروز صبح باز دچار مشگل بودم ساعتها وقت صرف کردم تا توانستم این صفحه را بیابم واین چند خط را بنویسم بطور یقین فردا دوباره همان آش است وهمان کاسه .
دوربینم را خاموش کرده ام ، میلی  به دیده شدن ندارم تنها کسی هستم که پشت عکس خودم پنهانم  نه درپشت سر دیو ودد  و  وگل وریحان  وقرنفل . تو میتوانی درخانه ات بنشینی و عقده دل را باز  کنی  ااما این کار ازمن ساخته نیست به هزار دلیل. بهر روی اگر نمیتوانم چیزی بنویسم ویا کامنتی بگذارم متاسفم چون هیچ  چیز برایم باقی نمانده تنها یک تابلت پنهانی دارم که آنرا دیگر دردسترس کسی نگذاشته ام  چرا که ممکن است حروف آن نیز  ناگهان عوض شوند وعجب آنکه روی اینستاگرام من آدمهایی آمده اند که من ابدا آنهارا دعوت  نکرده ام ، من تنها از آسمان  تنهایی خودم عکس میگیرم وخورشید را شکار میکنم ویا از طبیعت وگلها نه از هیکلی  رعنا ولبهای برجسته وسینه های عریانم .من هنوز دراین شهر ک داغ  در میان  دست انداز های زیادی  هیچگاه لباس باز نپوشیده ام چرا که میل ندارم دیگرنرا دعوت کنم تا عریانی مرا ببینند . 
پر نویسی کردم ، میدانم که این صفحه را خواهی خواند درانتظار هیچ پاسخی نیستم کامنتهارا بسته ام وایملهایم مستقیم به " جانگ " میروند فعلا با این صفحه مشگل دارم تا بعد .
بامید دیدار 
بامید پیروزی پاینده باد ایران 
ثریا / اسپانیا / 20/10/ 2018 میلادی !