ثریا ایرانمنش ، » لب پرچین « اسپانیا !
در گریزی ، از این زمان بی گذشت
در فغان ، از این ملال بی زوال
........
آقای پرویز کاردان هنر مند ما برنامه ای ساخته اند زیر عنوان ( نا رفیق) مربوط به آن افسر نمک نشناس فردوست که من دوجلد کتاب خاطرات اورا در زیر انبوه کتابهایم پنهان کرده ام تا چشمم به آنهآ نیفتند .
من یکبار این درد راا با چشمانم دیدم و گریستم بی بی سی و سی ان ان وان بی سی با چه خوشحالی رفتن شاه را در طی گفتارشان ابراز میداشتند ، همه خوشحال بودند ، تنها شاه میگریست ومن ! در کنج شهر تاریک » کمبریج « ، امروز اولین قسمت این برنامه را دیدم ، طاقت نیاوردم ، آن خبرنگار پررو فاسد " دیوید فراست " آنقدر بی حیا بود که پاهای خود را دراز کرده بود وبا لبخند از شاه میپرسید "
چه حالی داری مردم سر زمینت را میبینی که از رفتن تو شادی میکنند ، شاه بی آنکه باین بی حرمتی اهمیتی بدهد با چهره استخوانی وبیمار خویش جواب داد این خصییه ایرانیان است و یا مردم دیگر !
بی بی سی لحظه ای آرام و قرار نداشت و خبرنگاران با شوق و ذوق ورود آن سیه دل وسیه کاررا فریاد میکردند ، همه چیز زیر روشد ، من بختیار را نیز نمی بخشم او دستور داد ساواک منحل شود واو دستور ورود شیطانرا صادر کد ، شاید از ترس آن دو آدمکش ودزد نابکار ، آن نمک خورده ونمکدان شکسته قره باغی وفردوست بود گه چنین دستوری را صادر کرد وخود به لندن رفت برایمان اشعار حافظ را میخواند !!!
همه خائن بودند ، نه دیگر حاضر نبودم این برنامه را برای بار دوم ببینم ، نه ، بگذار همه چیز را فراموش کنم ، بگذار دلم را به همین چند کلمه مردان ناشناس خوش نمایم ،
تصمیم گرفتم عکس" ترا بیابم " وبه چشمانت که بمن خیره شده بودند بنگرم و در دلم بگویم که ( چقدر ترا دوست میدارم ) خدا میداند !
آن دو چشمی که مانند چشمان عروسک صامت وبی تحرک بمن مینگریستند در انها هیچ چیز نبود نه عشق ، نه انزجار ، یک گلو زاپ بزرگ از خود ت برایم فرستاده بودی ، آه بگذار همه چیز را فراموش کنم وبگذار درمیان دستهای تو پنهان شوم ، در ذرات چشمانت ، در آن برکه های آرام وبی تحرک ، بگذار ترا دوست بدارم و
سرم را همچو اسیری خسته وبی جان در کمند روح تو پنهان کنم .
در این زمان تشنه بی تو نشستن کار سختی است ، من بی خدا هستم و آنکه ترا فرستاد با خدا بود ، حال منهم هوای گریه دارم ، دیگر میلی به لبخند ندارم ، وآنهاییکه عکس شاه را در آتش سوزاندند امروز در مصدر بزرگان قرار گرفته اند همان فاحشه های مذکر که قبلا دریک اطاق اجاره ای میزیستند حال تعدا د خانه هایشان از انگشتان دست من تجاوز کرده است و من ؟ وآن دوست نازنین دور ازمن ؟ هردو در یک پستوی اجاره ای هستیم ، بی هیچ تاسفی و تاثری ، ما نخواستیم خود را بفروشیم نه در مقام روزنامه نگار ونه خبر چین وخبر بیا ر ونه نوکر امام .
بگذار باز درچشمان تو غرق شوم بی تو ، من کجا میروم ؟ تو تمام هستی و یادگار منی من با پاهای خویش بسوی تو آمدم ، تو مرا نخواندی حال باید از دست خودم فرار کنم .تا قبل ازاینکه ناله هایم بگوش کس دیگری برسد .
وای بر این مردم نابکار ونا درست و نمک نشناس .
آه ای پل شکسته پیروزی
ای شاهراه آتش و ابریشم
دیدی که باد فتنه ایام
پاشید خاک غم به سر تو ؟
این بار ، اشک تلخ شکست است
آیینه دار چشم تر تو
پل پیروزی لقبی بود که درجنگ جهانی دوم متفقین به " ایران" داده بودند واین ایران در دوراه تفاوت جاده جنگ وجاده ابریشم بوده است .
لعنت ابدی بر شما باد. ای خیره سران وخود فروشان وای اوباشان ، خانه تان ویران باد .جانتان همیشه بیمار .
پایان / شننبه / 18 / 08/ 2018 میلادی /.....