شنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۹۷

درد مضاعف

ثریا ایرانمنش ، » لب پرچین « اسپانیا !

در گریزی  ، از این زمان بی گذشت 
در فغان ،  از این ملال بی زوال 
........

آقای  پرویز کاردان هنر مند ما برنامه ای ساخته اند زیر عنوان ( نا رفیق) مربوط به آن افسر نمک نشناس  فردوست که من دوجلد کتاب خاطرات اورا در  زیر انبوه کتابهایم پنهان کرده ام تا چشمم  به آنهآ نیفتند .

من یکبار این درد راا با چشمانم دیدم و گریستم بی بی سی و سی ان ان  وان بی سی با چه خوشحالی رفتن شاه را در طی گفتارشان ابراز میداشتند ، همه خوشحال بودند ، تنها شاه میگریست ومن ! در کنج  شهر تاریک » کمبریج «  ، امروز اولین قسمت این برنامه را دیدم  ، طاقت نیاوردم ، آن خبرنگار پررو فاسد " دیوید فراست " آنقدر بی حیا بود که پاهای  خود را دراز کرده بود وبا لبخند  از شاه میپرسید " 
چه حالی داری مردم سر زمینت را میبینی  که از رفتن تو شادی میکنند ، شاه بی آنکه باین بی حرمتی اهمیتی بدهد با چهره استخوانی وبیمار خویش جواب داد این خصییه ایرانیان است و یا مردم دیگر ! 
بی بی سی لحظه ای آرام و قرار نداشت و خبرنگاران با شوق و ذوق ورود  آن سیه دل وسیه کاررا  فریاد میکردند ،  همه چیز زیر روشد ، من بختیار را نیز نمی بخشم او دستور داد ساواک منحل شود  واو دستور ورود شیطانرا صادر کد ، شاید از ترس آن دو آدمکش ودزد نابکار ، آن نمک خورده  ونمکدان شکسته  قره باغی وفردوست بود گه چنین دستوری را صادر کرد وخود به لندن رفت برایمان اشعار حافظ را میخواند !!! 

همه خائن بودند  ، نه دیگر حاضر نبودم این برنامه را برای بار دوم ببینم ، نه ، بگذار همه چیز را فراموش کنم ، بگذار دلم را به همین چند کلمه مردان ناشناس  خوش نمایم ، 
تصمیم گرفتم  عکس" ترا بیابم " وبه چشمانت که بمن خیره شده بودند بنگرم و در دلم بگویم که ( چقدر ترا دوست میدارم ) خدا میداند !  

آن دو چشمی که مانند چشمان عروسک صامت وبی تحرک  بمن مینگریستند در انها هیچ چیز نبود نه عشق ، نه انزجار ، یک گلو زاپ بزرگ از خود ت برایم فرستاده بودی  ، آه بگذار همه چیز را فراموش کنم وبگذار درمیان دستهای تو پنهان شوم ، در ذرات چشمانت ، در آن برکه های آرام وبی تحرک ، بگذار ترا دوست بدارم و
 سرم را همچو اسیری  خسته وبی جان  در کمند روح تو پنهان کنم  .  

 در این زمان تشنه   بی تو نشستن کار سختی است ، من بی خدا هستم  و آنکه ترا فرستاد با خدا بود ،  حال منهم هوای گریه  دارم ، دیگر میلی به لبخند ندارم ، وآنهاییکه عکس شاه را در آتش سوزاندند امروز در مصدر بزرگان قرار گرفته اند همان فاحشه های مذکر که قبلا دریک اطاق اجاره ای میزیستند حال تعدا د خانه هایشان از انگشتان دست من تجاوز کرده است و من ؟ وآن دوست نازنین دور ازمن ؟ هردو در یک پستوی اجاره ای هستیم ، بی هیچ تاسفی و تاثری ،  ما نخواستیم خود را بفروشیم نه در مقام روزنامه نگار  ونه خبر چین وخبر بیا ر ونه نوکر امام . 
بگذار باز درچشمان تو غرق شوم  بی تو ، من کجا میروم ؟  تو تمام هستی و یادگار  منی  من با پاهای خویش بسوی تو آمدم ، تو مرا نخواندی   حال باید از دست خودم فرار کنم .تا قبل ازاینکه ناله هایم بگوش کس دیگری برسد  .
وای بر این مردم نابکار ونا درست و نمک نشناس . 

آه ای پل شکسته پیروزی 
ای شاهراه  آتش و ابریشم 
دیدی که باد فتنه ایام 
 پاشید خاک غم به سر تو ؟
این بار ، اشک تلخ شکست است 
آیینه دار چشم تر تو 

پل پیروزی  لقبی بود که درجنگ جهانی دوم  متفقین  به " ایران" داده بودند  واین ایران در دوراه تفاوت  جاده جنگ وجاده ابریشم بوده است .
لعنت ابدی بر شما باد. ای خیره سران وخود فروشان وای اوباشان ، خانه تان ویران باد .جانتان همیشه بیمار .
پایان / شننبه / 18 / 08/ 2018 میلادی /.....