ثریا/»لب چین « / اسپانیا !
زخم کاری بود ، در آن ساعت درد را حساس نکردم ، مجبور بودم محکم بایستم ، اما دیگر در این گسیخته باغ ، قناری من آوازی نخواهد خواند ، ودیگر شور وافسونگری نوبهاران وجود نخواهد داشت .
زخم کاردی بود که تا دسته در سینه ام فرو رفت ،
و دیگر خانه آباد بر باد رفت و لانه به ویرانی کشیده شد ، دیگر محال است آن دوران شادی برگردد ، لانه ام متروک ، و خانه ام تاریک شد ، دیگر میلی ندارم آن دستهای طلایی را بگیرم چتر وحشت بر سرم گشوده شد و هر چه بود ، دود بود آب و خا ک و خاکستر که میپنداشتم آتشی گرم بر ای شبهای زمستانم هست .
اندوه بزرگی بر دلم نشسته دیگر نه ستاره گان مرا فرا خواهند خواند ونه دیگر چشمان من فروغ دارند تا آنها را ببینند ، تنها دمی در میان آب گل آلود و امواج درد خواهد بود بی هیچ درخششی .
نامت ، نامی شوم وبی ستاره است ، ستاره ای تنها در گوشه افق در تاریکی مطلق در انتظار هیچ خوشبختی منشین که هرچه برایت میرسد آوای شوم مرغ شبانه است .
ساقه های سبزی را که میپنداشتی درختان باغ زندگیت میباشند ، درجنبش باد سم زمانه تبدیل به برگهای خشکیده شدند ، باورت نبود؟ یا در خواب بودی ؟ این آن رنگ سپیدی که تو د ر مخیله ات داشتی نیست ، سیاهی است ، نکبت است و چهره ای پریده ،
چه میشود کرد ؟ آن شقایق سرخ که داشت میشکفت ناگهان تبدیل به یک گل خرزهره شد ، چیزی میان تاریکی ونور چیزی میان سرخی خون و کبودی شب ، چیری میان دود و آسمان مه گرفته .
بخواب ، ای ستاره غریب شبهای غربت ، بخواب ،
خواب فراموشی میاورد ،
از کسی سخن مگوی واز زمین مپرس که چرا بجای گل سرخ ، قارچ سمی میروید ، این زمین خونین را صدها هزار شداد با خون خود آبیاری کرده است .
دیگر نعره مزن ، سیلی دردناکی بود که بر گونه ام خورد و از زوال چهره پژ مرده آن نازنین گلی که بی پناه بود دانستم که در جهنمی از جهان جدا داریم زندگی میکنیم .
حال مانند وزش یک باد ملایم بر دشت خالی میگذرم بی هیچ اندیشه ای وهمان شرم جاودانه که همیشه با من بود مرا دوباره به زیر چتر خود کشید حال دریک کوچه تاریک ما چشم به دیوار دوخته ایم وبا نگاهی بیگانه بهم مینگریم وهر روز دورتر میشویم ، دور ، دور دورتر تا از نظرها محو شویم .چه صبورانه من این راه را طی کردم .
حال این نوگل شیدا ،
در کدام سینه پر مهر بجویمت ؟
ای جان غم گرفته در کجا میتوانم با تو بایستم ودرکنار کدام لبخند وکدام شب روشن ؟
زخم کاری بود ، خیلی هم کاری بود ، وچه اصراری هست تا این زخم عمیق را به نمایش بگذاری ؟ بگذار درخاموشی عمیق خود بمیریم ، تو که جلوه پروین بودی وستاره آسمان تاریک ما .
امروز خاموش شدی وجلوی پاهایم مانند یک تکه ذغال فرو افتادی تماشایت کردم وبی هیچ احساسی گذشتم .
رفتم ، تا دورترین دشتها ی بی پناهی رفتم ، تا مرهمی برای زخم خودم بیابم . پایان
ثریا /اسپانیا / نیمه شب 22/ 08 / 2018 میلادی ؟!.... ساعت ؟ 04/ 07 دقیقه صبح !