سه‌شنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۷

قصه من وبالی

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا !

سر انجام من وبالی  با هم ازدواج کردیم ، آنهم چه موقع؟ موقعی که دررختخواب گرم سر گرم عشقبازی بودیم حلقه هارا رد وبدل کردیم وخودما ن سند ازدواجمانرا نوشتیم وحالا باید آنرا نزد یک وکیل وسپس جناب کاردینا ل " بروگنی « ببریم تا آنرا تقدیس کند ویکبار دیگر آب توبه بر سر من بریزد این سومین بار است که مرا میشوید ! واین سومین بار است که من ازدواج میکنم وفردا آنرا فسخ مینمایم ،  اما این یکی را نه ،  تنها سی وچهار سال دارد ومن ؟ پنجاه ودوسال ! مهم نیست ! لاغر است اندامی کشیده دارد و بدتر از اینها همه اینکه من هنوز باکره هستم ،  عشقبازی ما تنها درحد همان  بوسه وکنار بود تا ازداجمان تقدیس شود !! 

باو گفتم ،  در لحظه اخر  رازی را برایت فاش میکنم ، اما هنوز مردد هستم  درحقیقت گناهی متوجه هیچکدام از ما نیست ، تنها  ناگهان هوس کردیم یکدیگر را ببوسیم وسپس ببلعیم ، وآن اتفاق افتاد چقدر خوشحال بود  باکره ای را متصرف شده است ! من چندان چشم وگوش بسته نیستم ؛  تنها اندوه بزرگم این است که از بالی که آنهمه اورا دوست میدارم نمیتوانم فرزندی داشته باشم ، دیر است ! 

حال از چشمان خشمگین کاردینال میترسم ، باید اول برای اعتراف بروم وسپس آهسته آهسته بگویم که میل داریم ازدواج کنیم وناگهان بگویم کرده ایم !!! 
بالی اهل مجارستان است ، زبان  انگلیسی  ، فرانسه و ایتالیایی  و اسپانیایی حتی پرتغالی را خوب میداند ، خوشا به حالش  دراول کار ندانستیم که چه مصییتی بر سر ما خواهد آمد حال تازه فهمیدم که بالی یهودی است واین کار را بدتر میکند ، بنا براین بهتر است به هما ن عقدی که بین خودمان رد وبدل شد ور.وی یک دفتر هردو امضاء  کردیم وحلقه های  که بهم دادیم  خلاصه اش کنیم  ونهایت آنکه آنرا نشان یک محضر دار بدهیم تا تایید کند ! در غیر اینصورت وای چه مصیبتها که بر سر ما خواهد  بارید من یک کاتولیک متعصب او یک یهودی سر گردان ، در حالیکه ریشه هردو  ما یکی است ، عیسی مسیح هم یک یهودی بود  ، مگر نه ؟  به راستی بالی شبیه عیسی مسیح میباشد همچنان لاغر تکیده استخوانی تنها یک صلیب کم دارد  مهم نیست من سر انجام او را هم بر صلیب میکشم این چهارمین ازدواج من است که به صبح نرسیده نیمه شب از هم جدا شدیم اما این یکی را دیگررا باید نگاه دارم سنم بالا رفته ! سخت خوشحالم حلقه  طلایی و دردستم برق میزند  دیگر محال است آنرا بیرون بیاورم ، حال موضوع بکارت من درپیش است چگونه باو بگویم من بچه دارهستم واین پرده بکارت  قلابی بود  ! او به هوای همین بکارت بسوی من آمد  تر س از بیماریخای گوناگون ووسواس بسیارش  اورا بسوی من کشاند  وچون مطمئن شد که باکره هستم از ذوق همان ساعت حلقه رابه زور دردست من نشاند .وهمان شب پرده را ازهم درید !

خوب میگذارم اوضاع به همین احوال بماند ، بمن گقت برای ماه عسل به هرکجا که میل داری میرویم ،  به کجا ؟  میرویم به واتیکان !!! یا ااورشلیم  ! جای دیگری نیست ما هردو سخت به اعتقادات  خود پایبندیم شبها او با شب کلاه میخوابد ومن قبل از خواب زانو ویزنم وتسبیح میاندازم !!  هفته ای یکبار برای اعتراف نزد کاردینال میروم  حال حتما برسرم فریاد خواهد کشید واین بار دیگر مرا درون حوض  خفه خواهد کرد کرد  خبر بدی را باید باو بدهم  ومشتهای گره کرده اورا ازحالا جلوی چشمانم مجسم میکنم . وفریادش را  اما او نمیفهمد عشق یعنی چی ، عشق نه مرز را میشناسد ونه دین وایمانرا ،  مادرم بعد از ظهر ها بیشتر درمیتینگها حاضر میشود او سخت مومن است حال چگونه باو خبر بدهم ؟! کار از کار کذشته  بالی ومن شبها  باهم هستیم و روزها او باید در دفترش حاضر باشد  اطاق خواب من احساس دیگری وبوی دیگری گرفته  اکثر شبها پنجره ها ودرب اطاق باز بود اما الا همه را قفل میکنم  وخوشحالم که بالی مرا درآغوش دارد  ما هردو یکی شدیم . اما جرات ابراز آنرا نداریم .

ترس همه وجودم را فرا گرفته گویی در ودیوار بمن فحاشی میکنند  نگاهی به حلقه ام میاندازم آنرا میبوسم ومیگویم عیسی کوچک من تا ابد ترا درآغاوش گرم خود خواهم گرفت بدون هیچ واهمه ای . یایان 

بر گرفته " از یک نمایسنامه " اثر آرینا  رانووینا .

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 21/08/2018 میلادی !....