ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !
-----------------------------------
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمید
گفت با اینهمه از سابقه نومید مشو ......"شمس الدین محمد خواجه حافظ شیرازی "
در این خیال بودم که گنجی در درونم دارم و ماری روی آن خفته ، ومن آن گنج را نشناختم ، کم کم درگوشه تاریک دلم پنهان شد و کم کم آنرا دور انداختم دیگر برایم مهم نیست اگر دزدان شبانه از قیمت آن باخبر شده و آنرا بربایند ، از گوشه دل من بیرون شد .
واین گنج را نگهبان شبانه درست نگهبانی نکرد تا ازمن دزدیده شد ، من از قیمت آن بی خبر بودم و کوشیدم آنرا درجایی دوراز دسترس پنهان نگاه دارم اما درتاریکی ها دزدان شبانه و روزانه به هر جا سر کشیدند آنرا یافتند و بردند .
گنج دل من دروجود او نگنجید ، کوچک وبی بها بود وتنها در دوردستها در آسمانهای دور که تهی وبی انتها بودند جایی را یافتم تا پنهانش کنم .
آسمان و زمین و آبها و دشتها و همه اجزای و ارکان طبیعت بامن سر نا سازگاری دارند مرا از چه گلی ساختند با کدام خاک .کدام آب وچه دستی بمن شکل دادکه اینگونه بی گنه و ساده دل رشد کردم ؟
امروز درب قلبم را بستم و کلید آنرا به دور انداختم دیگر میدانم آن گنج برایم ارزش ندارد حتی اگر درب سینه ام را بامشت بکوبند آنرا باز نخواهم کرد .
خانه ام را درمیان جنگل وانبوه حیوانات بجای گذاشتم وخودرا باین خراب آباد رساندم تا ذراتم را از دست ندهم امروز هم خانه بزرگم از دست رفت وهم آن خانهایکه باخون دل ساخته ودیوارهای آنرا با آتش دل وهوای نفس وخون خود آبیاری کرده بودم . همه از دست رفتند ، من ماندم و تنهایی ، من ماندم و بیگانگی .
هر چیزی در جهان سرود ویژه خود را دارد وهر سرودی از دل نایی بلند میشود آن نای گلو ی انسان است که از ژرف ترین اعماقش آواز به همانند فرشتان بر میخیزد نوایی که تنها به " مادر" تعلق دارد ، نباید پرسید این چه کسی است که د رمن میدمد نای دل است که مینوازد و میگذارد که نوازنده او باشد ، نوازنده ، اما فراموش میکند که ساز او کهنه وشکسته شده است و دیگر آوایی از آن بر نمیخیزد و اگر هم صدایی بلند کند غیر از یک ناله شبگیر نیست .
امروز آهنگ دلم را گم کرده ام ، تمام شب دور خانه راه رفتم تشنه بودم دهانم خشک بود در این فکر بودم که ایکاش میشد فهمید گناه من چه بوده است ؟ به چه جرمی باید مکافات شویم؟ بجرم پاکی دست وصافی دل ؟! .
دیگر سابقه ای نیست و کاشتی نیست و زمانی باقی نمانده است .
حال از خود میپرسم ایا این همان است که دیروز دردرگاهش نفسهایش را میبوییدم وامروز بینی امرا آزار میدهد ؟ این همان افریده دستان پر رنج من است ؟ پس چه شد آن مهر یزدانی ؟!
حال باید صدای دهل هارا خاموش کنم که از هرسو بلند شده اند وصدایشان تهدید آمیز است مهم نیست اگر خودشان حشیش مصرف کنند ویا دراگ ویا با پولهای رشوه ودزدی بکار گل مشغول باشند ( منظ.ور گلی است که برشاخه نشسته نه آن گل ولای ) ! .
وفردا با خیال خویش به فضای لایتناهی سفر کنم ، پرواز کنم و آواز دلنشین وسرود خوش فرشتگان را از آنجا بشنوم . آه دخترک احمق من چندان که فکر میکردم زرنگ وباهوش نبودی تنها فریاد میکشیدی واین از ضعف شدید تو بود. ث
نه ! جناب حافظ دیگر سابقه ای نیست تا من امیدوار باشم .
آتش زهد وریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو
پایان
................
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا / 22/ 08 / 2018 میلادی .؟!