سه‌شنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۷

مرگ باغچه !

ثریا / اسپانیا / لب پرچین ! 
==============

باغچه ام مرد  خاموش شد  گلها همه خشک شدند ، بخاطر  حمایت از کم آبی  شیلنگ را جمع کردم وبا یک آبپاش کوچک  که نیم لیتر آب میگرفت به آنها کمی آب  یا نم  رساندم ، آنها نم نمیخواستند تشنه بودند و آب  میخواستند  ،   دلم را به یک شمعدانی پژ مرده خوش کردم او هم زرد شد  ، حال بجای گل با قابلمه در باغچه " گل" ساخته ام ، 
دلم گرفت وبا وزش باد  خاکهای باغچه بر روی لباسهای  شسته و مبلمان سفید بالکن مینشنید  ، خوب مهم نیست مسائل مهمتری هست اگر روزی بخودت آب نرسد  چی ؟ اگر تنها یک فنجان آب در روز حق داشته باشی بنوشی ، چی ؟  مجبورم بطری  های پلاستیکی ریسایکل شده  با آب شیر  ضد عفونی شده همه جا بهمراه داشته باشم و احساس میکنم دارم آب آهک مینوشم نه یک آب گوارا .

بگذریم همه روزی عمرشان به پایان میرسد باغچه منهم عمرش  تمام شد چند گلدان گل پژمرده وچند کاکتوس بیمار . همین ، برای تنفس و اکسیژن کافی است !! 

دل بسوادی تو بستیم  خدا میداند 
 و زمه و مهر گذشتیم  خدا میداند 

 ستم عشق تو هر چند  کشیدیم بجان 
ز آرزویت ننشستیم خدا  میداند 

با غم عشق تو عهدی  که بستیم نخست 
بر همانیم  که بستیم خدا میداند 

خاستیم  از سر شادی  و غم  دو جهان 
با غمت  خوش  بنشینیم  خدا میداند 

بامیدی که گشاید  ز وصال تو دری 
در دل بر همه بستیم  خدا میداند 

دیده خون  و دل آتشکده  و جان بر کف 
 روز و شب  جز تو نجستیم خدا میداند 

دوش با " شمس "  خیال تو بدلجویی گفت 
 آرزومند تو هستیم خدا میداند 
شمس مغربی 
پایان / ثریا / اسپانیا / سه شنبه  19 ژوئن 2018 میلادی .