ثریا / اسپانیا / لب پرچین !
==============
باغچه ام مرد خاموش شد گلها همه خشک شدند ، بخاطر حمایت از کم آبی شیلنگ را جمع کردم وبا یک آبپاش کوچک که نیم لیتر آب میگرفت به آنها کمی آب یا نم رساندم ، آنها نم نمیخواستند تشنه بودند و آب میخواستند ، دلم را به یک شمعدانی پژ مرده خوش کردم او هم زرد شد ، حال بجای گل با قابلمه در باغچه " گل" ساخته ام ،
دلم گرفت وبا وزش باد خاکهای باغچه بر روی لباسهای شسته و مبلمان سفید بالکن مینشنید ، خوب مهم نیست مسائل مهمتری هست اگر روزی بخودت آب نرسد چی ؟ اگر تنها یک فنجان آب در روز حق داشته باشی بنوشی ، چی ؟ مجبورم بطری های پلاستیکی ریسایکل شده با آب شیر ضد عفونی شده همه جا بهمراه داشته باشم و احساس میکنم دارم آب آهک مینوشم نه یک آب گوارا .
بگذریم همه روزی عمرشان به پایان میرسد باغچه منهم عمرش تمام شد چند گلدان گل پژمرده وچند کاکتوس بیمار . همین ، برای تنفس و اکسیژن کافی است !!
دل بسوادی تو بستیم خدا میداند
و زمه و مهر گذشتیم خدا میداند
ستم عشق تو هر چند کشیدیم بجان
ز آرزویت ننشستیم خدا میداند
با غم عشق تو عهدی که بستیم نخست
بر همانیم که بستیم خدا میداند
خاستیم از سر شادی و غم دو جهان
با غمت خوش بنشینیم خدا میداند
بامیدی که گشاید ز وصال تو دری
در دل بر همه بستیم خدا میداند
دیده خون و دل آتشکده و جان بر کف
روز و شب جز تو نجستیم خدا میداند
دوش با " شمس " خیال تو بدلجویی گفت
آرزومند تو هستیم خدا میداند
شمس مغربی
پایان / ثریا / اسپانیا / سه شنبه 19 ژوئن 2018 میلادی .