سه‌شنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۷

آهوی تیز پا

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " !
---------------------------

گیرم علم افراختی  بر ملک عالم تاختی 
جان جهان بگداختی  در آتش ظلم و ستم 

روزی علم گردد نگون  گردی به دست غم زبون 
نیکی کن  و در دهر دون  نامت به نیکی کن علم ......؟

در خبر ها شنیدم که دولت تازه روی کار آمده سوسیالیسم  ( اسپانیا )  خیال دارد با رای مجلس و قانون  بقایای جسد ژنرال  فرانکو را از آن مقبره وآن جایی که آرمیده بیرون آورد تا آنجا مرکز عبادت ففالانژیستها و پرستگاه  فرانکیستها نشود !  هنوز از یاد نبرده اند که چگونه  جوانشانشان به تیر غیب  گرفتار شده و در گورهای دسته جمعی و نا پیدا بخاک رفته اند ،  اینها فرزندان  وباقیمانده همان  مردان و زنانند.

بیاد دوست  از دست رفته ام افتادم که اگر زنده بود با شنیدن این خبر دوباره سکته میکرد چرا که همسر عزیزش ژنرال برگزیده و همد وره فرانکو بود ! و خودش زنی سخت مومن و چسپیده به کلیسا و طرفدار حزب کنسرواتیو یا پوپولار !

سر انجام خدایی  یافت میشود  که چشمان ما را به حقیقت  باز کند  ، چون بقول کتاب مقدس " 
حقیقتش  برای ما   لازم است وبی کشش ،  
خدایی که ما او را  به دروغ  میفریبیم  چرا که میل داریم خود را فریب دهیم  و او دروغ ما را که  زایده خیال ماست  میپذیرد و دوست خواهد داشت ! /
خدایی که یک آهوی تیز پا  و در همه دشتها ست و  میشود او را شکار کرد و بخانه برد و در کنج اطاق پنهانش نمود  و یا شکارچی بزرگی است که از صبح تا شب درپی شکار مخلوق خویش است  و زنجیز بر گردن  ها میاندازد  و ما یا باید آن زنجیر را تحمل کنیم ویا آنرا بکلی پاره  کرده دور بیاندازیم سپس احساس میکنیم که لخت شده ایم عریانیم او پوشش ماست و پوشش عده ای که بر ما حاکمند زیر نام او .

 این خدا گاهی چون سنگ خارا سخت میشود  و دیگر قادر نیستیم او را نگاه داریم  او افسانه میشود  و در تصویرها قرار میگیرد .

حال در این فکرم اگر روز ی" مثلا "  در سر زمین ما ورق برگردد  با آن گرانترین و شگفت آفرین ترین مقبره وآن جنازه های بو گرفته درون آن چه خواهند کرد ؟ ! من اگر جای مردم بودم بجای ویرانگری آنجا را یک تالار اپرا میکردم یک تالار موسیقی  و نمایش و تاتر ! .

از نظر این حقیر ناچیز که د ر این سوراخ تاریک و داغ نشسته وبا دکمه های کوچکی این حروف را سر هم میکند و برای شما یک چاشنی روزانه میسازد ،  بزرگ آن کسی است که میتواند  به هرگونه انسان بزرگی  آفرین بگوید  بدبختی ما این  است که به آنهاییکه بزرگند و هنوز زنده هیچ اعتنایی نداریم   وهر گز آنهارا شایسته آفرین ندانسته ایم  آنگاه که از میان ما رفت بر گورش بوسه میزنیم  به تعدا د آفرین هایی  که باید باو میگفتیم ویا او را میپذیرفتیم .

درحال حاضر در سر زمین ما بوسه بر خاک مردگان میزنند  چون زنده ها ترس ایجاد میکنند  ، در این فکر بودم اگر  روانشاد محمد رضا شاه و پدرش بجای آنکه آنهمه سرمایه های ملی را خرج جوانان کنند وآنها را به خارج بفرستند  و بودجه کافی دراختیار  سفارتخانه ها بگذارند برایشان  کمک هزینه بفرستندوبرایشان پرستار بفرستند وآنها نمک را خورده نمکدان را بشکنند ، مشتی علف هرزه را د ر لباس مخالف رژیم خود بخارج میفرستاد تا یک بیک دشمنانش را شناسایی کرده وسر به نیست کند  چه بسا او هم در چنان گوری میخفت ،  وامروز پس از سالها گور او مکانی برای تجارت توریستها ی هموطن نمیشد !او بخیال خود میل داشت که دیگر به مهندسین ومتخصص خارجی  بی نیاز شویم وخود مردم ایران را بسازند ! وچه زیبا ساختند ،  تنها یک پارک برایمان بود که آنرا نیز ویران کردند این مردمانی که هموطن من نیستند بیگانه هایی میباشند که به سر زمین من هجوم آورده و خودی ها نیز با آنها همدستند  چرا که دیگر ایران را قابل زندگی !!! نمیدانند ؟!  وشد آنچه که باید بشود . 

امروز هر گروهی برای  "خودی هایش  آدم میسازد و بزرگ میکند  و پرچم میکارد ! و مشهور میسا زد وسپس آنها را زنده زنده بگور میفرستد .

امروز احساس این را داشتم که در جنگلی از قارچ های سمی گام بر میدارم و چشم به آسمان تاریک آن دوخته ام  آسمان بی باران وبی ابر وگرفته وغمناک ، از سم تنها سم بوجود میاید نه میوه خوش طعم آبداری که بتوان دندان در آن فرو برد و بیاد کودکی نئشه شد .
حال عده ای بر گور مرده ها و برای رسیدن به شهرت بوسه میزنند  و نمیدانند که خودشان تبیدل به یک گور شده اند  وآن شهرت سازان  دوستان کور آنها هستند  که از درک بزرگی غافلند و به دور .. ث. الف .

دلا دیدی که خورشید  از شب سرد 
 چو آتش  سر ز خاکستر  بر آورد 

 زمین و آسمان  گلرنگ و گلگون 
جهان دشت شقایق  گشت از این خون 

نگر تا این شب خونین سحر کرد 
چه خنجر ها که از دلها گذر کرد 

ز هر خون دلی سروی  قد افراشت 
ز هر سروی تذ روی  نغمه برداشت ......... هوشنک ابتهاج ( سایه) 
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین « 19 /06  2018 میلادی  برابر با 29 خردادماه 1397 خورشیدی .!