ثریا ایرانمنش " لب پرچین " !
---------------------------
گیرم علم افراختی بر ملک عالم تاختی
جان جهان بگداختی در آتش ظلم و ستم
روزی علم گردد نگون گردی به دست غم زبون
نیکی کن و در دهر دون نامت به نیکی کن علم ......؟
در خبر ها شنیدم که دولت تازه روی کار آمده سوسیالیسم ( اسپانیا ) خیال دارد با رای مجلس و قانون بقایای جسد ژنرال فرانکو را از آن مقبره وآن جایی که آرمیده بیرون آورد تا آنجا مرکز عبادت ففالانژیستها و پرستگاه فرانکیستها نشود ! هنوز از یاد نبرده اند که چگونه جوانشانشان به تیر غیب گرفتار شده و در گورهای دسته جمعی و نا پیدا بخاک رفته اند ، اینها فرزندان وباقیمانده همان مردان و زنانند.
بیاد دوست از دست رفته ام افتادم که اگر زنده بود با شنیدن این خبر دوباره سکته میکرد چرا که همسر عزیزش ژنرال برگزیده و همد وره فرانکو بود ! و خودش زنی سخت مومن و چسپیده به کلیسا و طرفدار حزب کنسرواتیو یا پوپولار !
سر انجام خدایی یافت میشود که چشمان ما را به حقیقت باز کند ، چون بقول کتاب مقدس "
حقیقتش برای ما لازم است وبی کشش ،
خدایی که ما او را به دروغ میفریبیم چرا که میل داریم خود را فریب دهیم و او دروغ ما را که زایده خیال ماست میپذیرد و دوست خواهد داشت ! /
خدایی که یک آهوی تیز پا و در همه دشتها ست و میشود او را شکار کرد و بخانه برد و در کنج اطاق پنهانش نمود و یا شکارچی بزرگی است که از صبح تا شب درپی شکار مخلوق خویش است و زنجیز بر گردن ها میاندازد و ما یا باید آن زنجیر را تحمل کنیم ویا آنرا بکلی پاره کرده دور بیاندازیم سپس احساس میکنیم که لخت شده ایم عریانیم او پوشش ماست و پوشش عده ای که بر ما حاکمند زیر نام او .
این خدا گاهی چون سنگ خارا سخت میشود و دیگر قادر نیستیم او را نگاه داریم او افسانه میشود و در تصویرها قرار میگیرد .
حال در این فکرم اگر روز ی" مثلا " در سر زمین ما ورق برگردد با آن گرانترین و شگفت آفرین ترین مقبره وآن جنازه های بو گرفته درون آن چه خواهند کرد ؟ ! من اگر جای مردم بودم بجای ویرانگری آنجا را یک تالار اپرا میکردم یک تالار موسیقی و نمایش و تاتر ! .
از نظر این حقیر ناچیز که د ر این سوراخ تاریک و داغ نشسته وبا دکمه های کوچکی این حروف را سر هم میکند و برای شما یک چاشنی روزانه میسازد ، بزرگ آن کسی است که میتواند به هرگونه انسان بزرگی آفرین بگوید بدبختی ما این است که به آنهاییکه بزرگند و هنوز زنده هیچ اعتنایی نداریم وهر گز آنهارا شایسته آفرین ندانسته ایم آنگاه که از میان ما رفت بر گورش بوسه میزنیم به تعدا د آفرین هایی که باید باو میگفتیم ویا او را میپذیرفتیم .
درحال حاضر در سر زمین ما بوسه بر خاک مردگان میزنند چون زنده ها ترس ایجاد میکنند ، در این فکر بودم اگر روانشاد محمد رضا شاه و پدرش بجای آنکه آنهمه سرمایه های ملی را خرج جوانان کنند وآنها را به خارج بفرستند و بودجه کافی دراختیار سفارتخانه ها بگذارند برایشان کمک هزینه بفرستندوبرایشان پرستار بفرستند وآنها نمک را خورده نمکدان را بشکنند ، مشتی علف هرزه را د ر لباس مخالف رژیم خود بخارج میفرستاد تا یک بیک دشمنانش را شناسایی کرده وسر به نیست کند چه بسا او هم در چنان گوری میخفت ، وامروز پس از سالها گور او مکانی برای تجارت توریستها ی هموطن نمیشد !او بخیال خود میل داشت که دیگر به مهندسین ومتخصص خارجی بی نیاز شویم وخود مردم ایران را بسازند ! وچه زیبا ساختند ، تنها یک پارک برایمان بود که آنرا نیز ویران کردند این مردمانی که هموطن من نیستند بیگانه هایی میباشند که به سر زمین من هجوم آورده و خودی ها نیز با آنها همدستند چرا که دیگر ایران را قابل زندگی !!! نمیدانند ؟! وشد آنچه که باید بشود .
امروز هر گروهی برای "خودی هایش آدم میسازد و بزرگ میکند و پرچم میکارد ! و مشهور میسا زد وسپس آنها را زنده زنده بگور میفرستد .
امروز احساس این را داشتم که در جنگلی از قارچ های سمی گام بر میدارم و چشم به آسمان تاریک آن دوخته ام آسمان بی باران وبی ابر وگرفته وغمناک ، از سم تنها سم بوجود میاید نه میوه خوش طعم آبداری که بتوان دندان در آن فرو برد و بیاد کودکی نئشه شد .
حال عده ای بر گور مرده ها و برای رسیدن به شهرت بوسه میزنند و نمیدانند که خودشان تبیدل به یک گور شده اند وآن شهرت سازان دوستان کور آنها هستند که از درک بزرگی غافلند و به دور .. ث. الف .
دلا دیدی که خورشید از شب سرد
چو آتش سر ز خاکستر بر آورد
زمین و آسمان گلرنگ و گلگون
جهان دشت شقایق گشت از این خون
نگر تا این شب خونین سحر کرد
چه خنجر ها که از دلها گذر کرد
ز هر خون دلی سروی قد افراشت
ز هر سروی تذ روی نغمه برداشت ......... هوشنک ابتهاج ( سایه)
پایان
ثریا ایرانمنش " لب پرچین « 19 /06 2018 میلادی برابر با 29 خردادماه 1397 خورشیدی .!