دوشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۶

سالگرد

پرده را برداریم 
بگذاریم که احساس هوایی بخورد 
بگذاریم ، بلوغ  زیر هر بوته که میخواهد 
 بیتوته کند 

این روزها باید سالگرد رفتن تو از این دنیای  بی ثمر باشد ، امروز صبح ناگهان جلوی چشمانم نشستی ، نه ، فراموشت نکردم  ، کتابهایت هنوز درقفسه  کتبابهایم   جای دارند  با خط وامضای تو .
روز گذشته در آشپزخانه ناگهان احساس کردم کسی بازویم را گرفت ، ترسیدم ، برگشتم ، کسی نبود ، حال دراین  پندارم شاید تو بودی  آمدی تا بگویی بیاد من باش دیگران مرا فراموش کرده اند.
آنروز که عشق با شاخه ای از سنبل  بر سرم فرود آمد ،
  وفرمان داد که بیایم  وبه دنبالت بشتابم  دوان دوان  مانند دوبچه خردسال  از رودخانه هاعبور میکردیم از قله کوهها  و پرتگاهها  عرق از سر رویمان جاری بود  قلبم چنان میزد که نزدیک بود درهم بشکند چیزی نمانده بود که در پایت جان بسپارم  .

آنگاه عشق بالهای لطیف  خود را  بالای سرم باهتزاز درآورد  و گفت ، بس است ، بلند شو ، تو لایق عشق او نیستی . خندیدم .، راست گفت ، من رفتم وترا تنها گذاشتم میان ما تنها چند خط رد وبدل  شد و سپس پایان گرفت .
 میدانم که چند سال بر من گذشته  اما نمیدانم  که آنچه باقی مانده  چند اندازه است روزی تنها آرزویم این بود که به دیدار تو بشتابم وگلی را بر مزارت بگذارم اما این امر هم ناممکن شد .
امروز فرشتگان جهنم  دست وپاهای  عشق را  با زنجیر ها محکم بسته اند  وزیباییها گم شدند  امروز خاک تیره  آبها را مینوشد  ودرختان راخشک میسازد  دریاها سیلاب شده  به هرگوشه ای میشتابند ومجالی برایمان باقی نمیگذارند که سری بخانه دل بزنیم .

بیاد داری که گل شقایق را چقدر دوست داشتم بعدها فهمیدم این  گل افیون است  و کبوتران را و خورشید را  امروز از کبوتران که جلوی بالکن خانه ام عشقباری میکنند بیزارم  واز خورشید نیز گریزان .

اگر آن گلهای زیبایی را که برایم بایستگاه قطار آوردی امروز داشتم  آنها میدانستند  که دل من چگونه خونابه میریزد  اگر بلبلانی  که هر صبح روی شاخه درختان میخوانند  از دل غمگین من باخبر بودند همگی فرود میامدند تا مرا دلداری دهند .
ای یار مهربان  که در گور خفته ای من به نزد تو خواهم آمد  و ترا تنگ دراغوش خواهم فشرد تا از سرما ورطوبت زیر خاک درامان باشیم .
امروز من دردها ی بزرگم را درقالب نوشته های کوچک به حراج گذاشته ام  ونغمه هایم بیصدا  باز بقلبم باز میگردند   ....ودیگرهیچ .یادت گرامی روانت شاد .نوروزت پیروز !.
وشاعری را دوست میدارم که دوست داشتی .پایان  

صبح وقتی که خورشید  بیرون میاید  متولد میشویم 
هیجانها را پرواز دهیم 
 روی ادراک فضا 
آسمانرا  بنشانیم میان  دو هجای " هستی " .....سهراب سپهری 
یک دلنوشته / ثریا / اسپانیا / 12 مارس 2018 میلادی .
------------------------------------------------------------