دوشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۶

گاریل

خبر تلخ بود ،  خیلی هم تلخ بود .
گابریل پسر بچه زیبا و ده ساله  که گم شده بد بین خانه مادر بزرگش تا خانه دوستش که تنها چند متر فاصله داشت  همه شهر را دچار هیجان کرده بود وپلیس وسگهای یابنده ومردم بصورت خود جوش در شهر " المریا"  به دنبال او بودند تا اینکه دو روز پیش جنازه اش را در پشت صندوق اتومبیل زنی سیاه پوست که معشوقه پدرش بود یافتند .
زن وشوهر مدتها بود از یکدیگرجدا شده بودند و مردک با این زن افریقایی تبار عشق میکرد ، درحال حاضر پدر نیز در مظام اتهام است . خبر تلخ بو دخیلی هم تلخ  تلختر از آن که آن مردک دیوانه و مهجور با قدرت کاذب دنیایی  روی صندلی طلایی بنشیند و ملتی را " حقیر " خطاب کند ویا آن دیوانه چپ چشم بگوید نوروز حرام است حرام پول بیت المال را که ما باید صرف هوسهای خودمان بکینم برای نوروز خرج نکنید . خبرها یعنی  تلخی .

من هنوز مینویسم با آنکه نوشته مرا روی ( گوگل ) پلاس پاک کردند خیلی تند بود اما نتوانسته بودم جلوی خودم را بگیرم  ، نوشتن فرزند ضرورت است  از ارتباط انسانها  به زندگی  متولد میشود  چه شاعری با قریحه بالا وچه نویسنده ای بزرگ مانند گذشتگان  گاهی این شعله سوزان و سرکش است و زمانی لطیف و دلکش .
روی سختنم بیشتر  با آن گروه  از مردم ستمکار  است که زندگی را برای ملتی  تلخ کردند و آنها را به فقر و   تنگدستی و فساد کشاندند  .  مقدس ترین وظیفه  یک انسان  ترقی دادن فهم وا دراک عموم است نه آنکه  همان اندوخته  ته شعور آنها را نیز بگیرند وبجایش اراجیف بفرستند  آنهم با نام خدا  خدایی که با ما یکی است اگر ما نباشیم او هم نخواهد بود .
بهار زیبا از راه میرسد و من هر صبح باصدای پرندگان از خواب بیدار میشوم  وسواس زیادی  بخرج میدهم تا هفت سین را به هرقیمتی شده در بهترین زوایای اطاق کوچکم بچینم  بمن روح میدهد گویی هویت گمشده خود را دوباره پیدا میکنم ، نیمه  شب دیشب ناگهان از جای برخاستم و بیاد  دیوان بزرگ خیام ( اسفندیاری ) که به سه زبان  چاپ شده ومن آنرا در چمدانی پنهان کرده بوم افتادم   آنرا از میان کاغذهای پیچیده دورش بیرون کشیدم و در کنار حافظ و.مولانا گذاشتم  این هدیه دوستی نازنین بود که آخرین روزی که ایران را ترک میکردم بمن داد وچه خوب شد آنرا درون  کیفم گذاشتم وبا خود آوردم در غیر این صورت مانند بقیه کتابهایم مفقود میشدندواز بین میرفتند کتابهای نفیسی که در سالهای آخر به همیت شجا الدین شفا چاپ شده بود با جلد آبی وتاج طلایی روی آن آنها را نیز هدیه گرفته بودم اما به یغما رفت مانند همه زندگیم . 

چه خوب است که شاعر نیستم وچه خوب است که نویسنده با نام و نشانی نیستم  در همین کنج اطاق کوچکم دنیا را در آغوش دارم  و باید این را بگویم ملتهایی که زنده مانده اند  سخنوران  و شاعران بزرگی داشتند ، هنوز آثار چخوف ، ساموئل بکت ، شکسپیر ،  داستایوسکی و بقیه خواندنی  هستند و کهنه نشده اند چراغ راه ما آیندگان بودند متاسفانه نویسندگان و شاعران ما بیشتر مدیحه سرا ومدح گو بودند حتی د ر دوره پهلوی نیز ما نویسنده  ویا شاعر بزرگی نداشتیم تا برای ما آیندگان چیزی باقی بگذارد ، 
شاید عده معدوی از نویسندگان قدیم بسبک وسیاق نوشته های قدیمی مانند پروین اعتصامی و پدرش که مترجم زبر دستی بود   ....نه دیگرانرا   چندان جدی نگرفته ام  آنها بیشتر مفتون ایده های خود بودند تا پرورش شعور مردم  تنها دکتر حمیدی شیرازی بود  فریدون آدمیت بود  .....شاید نام دیگران را فراموش کرده باشم ، صادق هدایت بت شد  برای آنکه توانست روحیه بدبینی را درجامعه  رونق بدهد تنها کار مهم او ترجمه اشعار خیام بود وهمه  اعضای حزب چپ طرفدار او بودند ! وهستند !
شاعران یا درمدح علی سخن سرایی کردند یا در وصف خمینی واین چهل ساله هم زندان بزرگی زیر نام جمهوریت به تمام معنا اسلامی داعشی بر سر زمین ما حاکم بوده  است . تاتر گم شد ، سینما گم شد ، موسیقی از بین رفت خوانندگان ناپدید شدند  نوازندگان نیز غیر از ( یکی از آنها) که درکنار نوازنگیش آن کار دیگر را نیز انجام میداد همه یکی یک در خانه نشستند ودق کردند 
قوه تخیل ذاتی  و پرورش  ذهن ملت از بین رفت  حال یا سخن سرای سیاسی هستند ویا شاعر طنزگوی ولغز گو .
البته شیوه زندگی آنهارا نیز نباید نا دیده گرفت ،  " هوراس"  دریکی از قصیده هایش میگوید  " شدت فقر  مرا به چکامه گویی  وادار کرد  اگر متمول بودم  خوابیدن را هزار بار بر سرودن شعر ترجیح میدادم" !  خوب این تازگی ندارد همیشه هنرمندان و نوازندگان آهنگسازان باید زیر نظر یک شخص متنفذ ویا احیانا حاکم ویا شاه قرار بگیرند تا کارشان را ادامه دهند عده ای از سر شوق وعده ای برای آنکه گر سنه اند  . یونان هنوز به سقراط وافلاطونش مینازد  آنها یونان را بوجود آوردند  همه آنها جیره خوار پادشاه وقت نبودند  برای همین هم هست هنوز یونان زنده است  ودر آخرین ها  کسانی مانند " لاک " فیلسوف انگلیسی ، " ژان زاک روسو "  نویسنده فرانسوی که میگویند قانون اساسی فرانسه  از روی نوشته های او تنظیم  شده وسایرین که دراین صفحه کوچک جایی ندارند مقامشان بالاتر از آن است که من بخواهم درباره آنها قضاوت کنم  همینقدر که توانسته ام از زوایا و تراوشات افکار بلند آنها بهره ببرم و خودم را بسازم برایم کافی است .

بعد ها نویسندگانی مانند " جین آستین " وجنایی نویس معروف انگلیسی  " آگاتا کریستی " که علاقه ای باو ندارم  بهر روی آنها نیز کار خود را انجام دادند وشمه هایی از زندگانی گذشتگان را جلوی چشمان ما گذاشتند  . مثلی است  معروف که میگویند :

از انگلیسی ها پرسیدند بین هند و شکسپیر کدام را انتخاب میکنید ؟ گفتند هند را رها  ساخته و شکسپیر را نگاه میداریم . این ملتها زنده ماندند وما » تحقیر وحقیر « شدیم  چرا که خودمان نه  راه راست را میدانستیم ونه آنهاییکه قلم دردست داشتند  توانستند مارا راهنمایی کنند آنچه که امروز داریم از نویسندگان خارجی است و شاعرانی مانند خیام وحافظ .کاری به مولانا و طرز فکر او ندارم من بیشتر به ملیت میاندیشم تا به دیانت .  و متاسفانه ملیت ما هم قبیله ای است  که تنها وجه اشتراکشان زبان شیرین فارسی است واین به تنهایی قادر  نخواهد بود ملت بزرگی را از زیر یوغ این جانیان رها سازد چرا که دستهایشان  بهم گره نخورده  وزنجیر انسانی نساخته اتد ........پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 12/03/2018/ میلادی ./...