دوشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۶

بشکه خاطرات


قاطری دیدم که  بارش انشاء بود 
اشتری دیدم که بارش   "پند وامثال" بود 
عارفی دیدم  بارش " تننا یاهو " بود 
من قطاری دیدم  که روشنایی میبرد 
 من قطاری دیدم که  فقه میبرد و چه سنگین میرفت 
" من قطاری دیدم که سیاست میبرد و" چه خالی میرفت "

روز گذشته دلتنگ بودم  بی حساب دلتنگ بودم این دلتنگی علتی و علتها داشت ، امروز سخت پشیمانم  که به دنبال کلام و زبانی هستم که دارد کم کم گم میشود و از بن میرود  دیگر نشستن و گفتن ونوشتن بی فایده است ، با زبانی سخن میگویم که دیگران آنرادرک نمیکنند  لاجرم همیشه بیرون از خانه های  کاغذیشان  میمانم   وکسی مرا به میهمانی  رهروان بی کیاست و بی سیاست دعوت نخواهد کرد   ومن همچنان  جلوی درب وردی خانه ایستاده ام   وبه آخرین آستانه ورودم  به آخرین نقطه راهم  مینگرم .
هنوز نشان حرکتم  نه آغاز سکون و سکوت . 
اما بیفایده است .
امروز این دستگاه بکلی بلاک شده بود  وطی حوصله زیادی توانستم این صفحه ناچیز را بیابم و چند کلمه که .وظیفه ام  هست بنویسم و باز به دست بادهای سمی بدهم تا آنها را مانند علف نشخوار کنند .
امروز هر کسی یک من است منی که یا  سفید است و یا سیاه  صفت  وسخت  و من زنده زنده بخاک میروم  نقشی بودم بر دیواری  زیر سایه درختی  و هنگامی که آن دیوار فرو ریخت  من نیز برجای نشستم  چه دیوار دل انگیز وزیبایی بود ..
امروز هر که " تو " هست در گورستان دفن شده  در شهر ها تنها  نیمه های بریده   راه میروند و خود را هنوز " من" میدانند .پایان 
" لب پرچین " ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 25 فوریه 2018میلادی /..