قاطری دیدم که بارش انشاء بود
اشتری دیدم که بارش "پند وامثال" بود
عارفی دیدم بارش " تننا یاهو " بود
من قطاری دیدم که روشنایی میبرد
من قطاری دیدم که فقه میبرد و چه سنگین میرفت
" من قطاری دیدم که سیاست میبرد و" چه خالی میرفت "
روز گذشته دلتنگ بودم بی حساب دلتنگ بودم این دلتنگی علتی و علتها داشت ، امروز سخت پشیمانم که به دنبال کلام و زبانی هستم که دارد کم کم گم میشود و از بن میرود دیگر نشستن و گفتن ونوشتن بی فایده است ، با زبانی سخن میگویم که دیگران آنرادرک نمیکنند لاجرم همیشه بیرون از خانه های کاغذیشان میمانم وکسی مرا به میهمانی رهروان بی کیاست و بی سیاست دعوت نخواهد کرد ومن همچنان جلوی درب وردی خانه ایستاده ام وبه آخرین آستانه ورودم به آخرین نقطه راهم مینگرم .
هنوز نشان حرکتم نه آغاز سکون و سکوت .
اما بیفایده است .
امروز این دستگاه بکلی بلاک شده بود وطی حوصله زیادی توانستم این صفحه ناچیز را بیابم و چند کلمه که .وظیفه ام هست بنویسم و باز به دست بادهای سمی بدهم تا آنها را مانند علف نشخوار کنند .
امروز هر کسی یک من است منی که یا سفید است و یا سیاه صفت وسخت و من زنده زنده بخاک میروم نقشی بودم بر دیواری زیر سایه درختی و هنگامی که آن دیوار فرو ریخت من نیز برجای نشستم چه دیوار دل انگیز وزیبایی بود ..
امروز هر که " تو " هست در گورستان دفن شده در شهر ها تنها نیمه های بریده راه میروند و خود را هنوز " من" میدانند .پایان
" لب پرچین " ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 25 فوریه 2018میلادی /..