یکشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۶

کدام قله ؟ کدام اوج؟



مگر تمامی این راهها ی پیچاپیچ 
در آن دهان سرد مکنده 
به نقطه تلاقی و پایان نمیرسند ؟

بمن چه داده اید  ای واژ ه های ساده وفریب
وای ریاضت اندام ها و خواهش ها ؟
اگر گلی به گیسوی خود میزدم  
ا ز این  تقلب از این تاج کاغذین 
 که بر فراز سرم  بو گرفته است ، فربنده تر نبود؟......... فروغ 
-------------------------------------------
دوست من !

تو خیلی دیر  بسوی من میایی ، تقریبا نمیه شب و من تمام هفته را در انتظارت هستم ، و در این فاصله به گفته های فسیلهای  ماقبل تاریخ انقلاب ! گوش میدهم تنها یکی از آنها درست حرف میزند  درست میگوید مرام اورا میدانم رو بسوی چپ دارد اما نه چپ سرخ  چپ آبی وسبز  سر زمین مادریش .

یکی میپرسد چرا ریشت را تراشیدی و روز دیگر نتراشیدی ؟ آنها حتی با ماتحت گنجشگ روی درختان نیز کار دارند  تکلیفشان روشن است  بیکارند و میل دارند نامی داشته باشند .
 فیلسوفی در همسایگی ما میزیست که گاهی نیز در بعضی از مجلات مربوط به چپ سرخ مینوشت  و یک روز دیگر دست از نوشتن کشید  چند کتاب او را من خردیم ، او اعتقاد داشت که ما تنها یک خدا داریم و آن سیمرغ است درقله ی بلند وما فرزندان و باز ماندگان همان سیمرغیم ، نه آن سی مرغی که عرفا  در کتب خود آوزدند که سی  مرغ به راه افتادند تا به قلعه برسند اما یکی یکی در میان راه جان دادند تنها یکی از انها توانست به حق باریتعالی !  برسد وقطب شود ! نه ! منظور آن مرد محترم ، آن فیلسوف همان سیمرغ افسانه ای بود . 

دوست من ، من ترا دنبال میکنم بی آنکه مرا بشناسی من بیست سال از تو بزرگترم  یعنی زمانی که بیست و یکساله بودم یک پسر داشتم ! زندگیمان آرام بود همه چیز داشت سر جای خود قرار داده میشد منطقه آرام بود سفرهای ما بی خطر بودند من تنها بامید چند دوست با بچه ای که در درونم بود به ایتالیا رفتم  به ونیز رفتم و سالم برگشتم هیچ تفنگی بسوی من نشانه نرفت و هیچکس از من در فرودگاه باز خواستی نکرد .  پسرم امروز همسن سال توست اما خودش را از سیاست کنار کشیده با آنکه درس آنرا خوانده و واقف به زبان و کلام فارسی است ( گاهی نوشته های مرا  ادیت میکند ) !  ما در ارامش میزیستم و من از یک تجربه تلخ جدا شده بودم و حال تنها میتوانستم به کارم ادامه دهم بی آنکه کسی مزاحم من باشد  بی آنکه کسی مرا آزار روحی ویا جسمی دهد ، مانند یک بانوی محترم در یک بیمارستان خصوصی فرزندم را به دنیا آوردم و روسای من اطاق مرا گل باران  کردند به همراه بانوانشان .

دوست نازنینم ، هر آرمانی  رویایی است که گاهی میتوان  آنرا به حقیقت نزدیک کرد  ویا تعبیر نمود  ما قبلا باید برای تغییرات وتعبیر رویاهایمان از خواب غفلت بیدار شویم  هنوز در خوابیم ، هنوز خواب آن پتوی چهارخانه وآن نعلین ها را میبینیم نخست وزیر ما همان بت معروف با پتو ودم پایی وارد مجلس میشد و سپس سر ش را روی میز میگذاشت و میخوابید ! حز ب توده برایش  ترانه میخواند  " رپتو پتو پتو > زیر پتو  رپتو  رپتو "  با انها دست بیکی شد و حال بعنوان یک قربانی " کودتا " هنوز نقش خودرا بر تارک این فسیلها  حک کرده است .

هنوز درخوابیم   و رویاهایمان را هر روز بنوعی تعبیر میکنیم  تعبیر رویاهای ما  مضاعفند  خیلی سعی داریم آنها را به واقعیت نزدیک کنیم  ، ما در بیداری نیز در خواب راه میرویم .
ما مانند آدم هایی هستیم که نیمی از مارا اره کرده و بریده اند  نیمی راه میرویم و نیم دیگر در خاک خفته ایم  و هرکدام همان یک نصفه را یک انسان کامل میدانیم . 
دیگر میلی ندارم از کسی نامی ببرم و یا کسی را محکوم کنم و یا مورد باز خواست قرار دهم تو خود بهتر از من اطرافیانت را میشناسی بخصوص آن " اپوزسیون " نخ دررفته ورشته رشته شده را  ما هیچگاه من وتو نخواهیم شد هرکدام تک روی های خود را داریم و اگر من امروز ه دنبال تو راه میروم مورد تمسخر عده بسیار قرار گرفته ام اما من همچنان راه پیمایم  تا شاید روزی من وتو یکی شویم و بتوانیم دیگران را نیز یکی کنیم  و روزی فرا برسد که دیگر شهر ما گورستانی نداشته باشد بلکه همه جا نام تو ویا سایر مبارزان راه آزادی بدرخشد  آنهم روی یک دیواری سپید و پاکیزه . 

من نه آن شراب صد ساله ام ونه لردی انداخته ام  غوره ای بودم ترش و تلخ  و ناگهان زیر سایه فرزندانم که ستارگانی درخشان بودند خورشید شدم  خورشید ی که میرود تا غروب کند  اما محصولش انگورهای شیرینی است که هیچگاه شراب تلخ نخواهند شد .

امروز تو در یک گنبد تاریک نشسته ای  و روزهای بیشماری برای ما سخن گفته ای  آسمان پرستاره را دیده ای  و نقشهای زیادی که بر دیوارها بی صو.رت بودند .
برایت تنها آرزوی پیروزی دارم و امیدوارم که راه را دست طی کرده باشم راهی پر ستاره  و شعوری که همیشه به سود دیگران میاندیشد .پایان 

چگونه روح یابان مرا گرفت 
و سحر ماه  از ایمان گله دورم ساخت 
چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد 
و هیچ  نیمه ای این  نیمه را تمام نکرد
---------------------------------
دلنوشته روز یکشنبنه /25 فوریه 2018 میلادی / ثریا / اسپانیا !