شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۶

انبارهای مخفی

حیات خانه ما تنهاست ، حیات خانه ما تنهاست ،
من از زمانی که قلب خود را گم کرده است ، میترسم 
از تصور بیهودگی اینهمه دست 
و از تجسم  بیگانگی اینهمه صورت میترسم ...........فروغ فرخزاد

کتابی " میشنوم " کتابی گویا ، چگونه میتوان خوب و خوشبخت زیست و غیره  کاری نه به نویسنده و نه گوینده آن ندارم که سر انجام از دامن پاک " مسیح " بر  میخیزد  یکی از دستورات این کتاب این است : 
به اخبار گوش ندهید و و یا آنها را تماشا نکنید ؟!
در سر زمین خودم ابدا به اخبار نه گوش میدادم ونه میخواندم  روزنامه ها را تنها بخاطر جدول کلمات متقاطع میخریدم  ، برایم دیگر هیچ چیز معنا نداشت .
اینجا صبح ما با اخبار  شروع میشود آنهم با چه وضع سوزناک و اسفناکی و دلخراش ،  بلی بقول همین بانو ی مرحوم میتوان مانند یک عروسک کوکی در میان یک جعبه ماهوتی با پوششی از تور مخمل و ساتن خوابید وبا فشار دستی کثیف گفت " آه من چقدر خوشبختم " مانند همسر زرافه و یا جناب اسد .
وبقیه !

نه نمیشود بی تفاوت از کنار مردم گذشت  وبی تفاوت به دردهایشان نگاه کرد کف پاهای زندانیان را که پوست و گوشت آنها بر آمده دید وگذشت ، جناب اسد پشت یک میز بلند دیسی از غذاهای ماکول به همراه بقیه جنایتکاران تناول میفرمودند و درآنسوی شهر ویرانه ها بچشم میخورد خانه هاییکه با بمب  روسی ویران شده بودند و آنها دست یکدیگر با مهربانی میفشردند که توانستیم نیمی از مردم را راحت از  بین ببریم ویا به دریاها بفرستیم  زیادی بودند تنها دهانی با ز وشکمی گرسنه  آنها را از شهر بیرون راندیم " بانویمان " جایش امن است در لابلای  ملافه های ساتین وبا لباس خواب ساتن و روکش ابریشمی خواب جواهراتش را میبیند .

چگونه میتوان اینهمه ظلم را دید اینهمه پشته از کشته را دید و سپس بی تفا.وت گذشت وبا خود گفت  " بمن چه منکه جایم امن است ( درحالیکه نیست )  اخبار را نگاه نکنم و نشنوم تا خوشبخت باشم و تنها به عشق بیاندیشم ، آنهم درمیان اینهمه خون و جراحت و مرده های وسط جاده ها و در کنار ساحلها ، بلی زندگی بسیار زیباست من به آنها به چشم گلهای باغچه ام مینگرم .
همه سرشان باهم درون یک کاسه ودستهایشان درهم قفل از ان عمامه بسر کلید دار تا آن زرافه زیر نظر ریاست محترم » کا .گ.ب." بلی میتوان بی تفاوت بود وبه نارنگی براق و رنگ شده وبی مزه خود اکتفا کرد وبه آن آب زردی که نامش قهوه است وبه آن تکه خمیری  که نامش نان است ، هنوز از گوشت آدمها خبری نیست باید صبر کرد ا صبح دولت بدمد و مجبور شویم یکدیگر بخوریم بما یاد دادند اول فیلمش را تهیه کردند حتی جایزه منفور اسکار راهم به آن دادند تا ما احمقهای روزگار آینده یاد بگیریم که چگونه قلبی را که میتوان از آن  صدای عشق را شنید از سینه ها بیرون کشید و کباب کرد و خورد ..

 قبلا کتابها میایند ، سپس فیلم میشوند تا ما آماده شویم حال باید از آن بانوی نویسنده پرسید تو درکدام دنیا زندگی میکنی ؟ شاید دریک دهکده دورافتاده یا یک دیر ویا دریک کلیسای متروک ..
امروز ما درمیان ریشه ها و مردمی زندگی میکنیم که  گوشتخوارند  ریشه هایشان  از گوشت تغذیه میشوند ، و دل ساده من هنوز لبریز از صدای وحشت یک گنجشک است  که عقابی او را دنبال کرده  و اعتمادمان  از ریشه سست عدالت بر کنده شد ه عدالتی در کار نیست   ابرهای مسموم ، پیامبران دروغین  با آیه های دروغین  مرا خواهر یا دوست  یا  هم خون مینامند  اما از ویرانی  آنسوی جهان حرفی بمیان  نمیآورند .

بلی حیات خانه ما تنهاست ، خیلی هم تنهاست در میان سوره ها وآیه ها و شعارها گم شده خودش را گم کرده در کنار مردانی از قبیله دیگر مردانی که نه مغز در سرشان هست ونه حسی در رگهایشان ونه جنبشی در قلبشان آنها تنها یک رنگ را میبیند ، رنگ قرمز خون را  . تنها از تمام موسیقی های جهان یک صدا را میشنوند ، صدای سکه هارا .با خون سیراب میشوند نئشه میشوند و سپس بسوی  زنانی همردیف خودشان میروند که با اسلحه در کنار دیوار بانتظار دخول ایستاده اند باید تخم ریزی کرد وسر زمین  را آباد نمود ،  باید روح انسانی را کشت واز بین برد ..
صبح زود بود برخاستم تنم داغ بود  با ساده دلی گفتم " 
این داغی یا  از یک احساس گناه است ویا از تشنگی بی آمان آب نوشیدم  و ناگهان بخاطر آوردم  که جهان ما چقدر زشت و کثیف شده است  و ما هرچه را که باید از دست داده باشیم از دست داده ایم  عده ای بی چراغ به راه افتادند  و بخیال نور ماه در زیر آسمان که آنها را همراهی  میکند ، نمیدانستند که ماه هم چادری بسر میکشد از جنس کرباس سیاه .
در حال حاضر زنان  و دختران و پسران  را برای رقاصی و اواز خوانی آماده میکنند تا محفل آیندگان را رونق ببخشند درس  و مدرسه  و مشق و حساب دیگر درمیان نیست و من در این فکرم برا ی  چند صباحی زندگی بی مصرف چقدر باید پرداخت کرد ؟ پایان 
سلام ای شب معصوم 
میان پنجره و دیدن 
همیشه فاصله ایست 
 چرا نگاه نکردم 
مانند  آن زمان  که مردی  از کنار درختان خیس 
گذر میکرد 
چرا نگاه نکردم ؟ ....." ف، ف " 
---------------------------------
نوشته : ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 24/02/2017 میلادی /....